
این داستان طلسم شدهس گادد، اصلا تموم نمیشهه
امی نگاهی به سنگ توی دستش انداخت و گفت: خودم میتونم برم. با جادوی سنگ وارد حیاط خونه ی کیم تهیونگ شد، درست مثل قبل؛ اون خونه مثل خرابه ای بود و علف های خشک شده از بی آبی سراسر حیاط رو پر کرده بودن. امی به نزدیک در قدم برداشت تا وارد شه ولی دو جن قرمز پوش از خونه بیرون آمدن و امی فورا روی زمین دراز کشید. + خیلی دلم میخواد بیشتر درباره ی اون زن بدونم! جن مقابل پاسخ داد: به هرحال اون شیطان بود و ممکن بود همه چی رو خراب کنه. _درست میگی. دو جن ، بعد اتمام صحبت هاشون قدمی به جلو برداشتن و نگاهی به روی زمین انداختن و درحالی که خودشون رو برای مبارزه آماده میکردن به شخص روبه رو گفتن: خوش آمدی!
کوک بعد از رفتن امی سویشرت مشکیاش رو پوشید و مقداری پول برداشت و از خونه خارج شد. اون میدونست امی کجاست و میخواد چیکار کنه؛ پس تاکسی ای گرفت و به سمت دفتر پدرش حرکت کرد. بعد از پرداخت پول از تاکسی پیاده شد و وارد اون ساختمون تجاری باشکوه شد. خانمی با کت و دامن و موهای مرتب فورا به سمت جونگکوک امده و بعد از تعظیم کردن گفت: میتونم کمکتون کنم؟! +بله، من پسر آقای جئون هستم..میخوام به دفترش برم. زن بعد از شنیدن حرف کوک اخمی همراه با لبخند تحویلش داد و با صدای زنانهش پاسخ داد: ورود شما مطلقا به اینجا ممنوعه؛ آقا. چهره کوک درهم رفت و بعد از کمی فکر کردن لبخندی زد و گفت : خبب باشه، توی خونه منتظر پدرم میمونم ولی میشه بگید سرویس بهداشتی کجاست؟ + از این طرف آقا.
امی از روی زمین بلند شد و خودش رو برای گفتن دروغی مصلحتی آماده کرد. کمی فکر کرد و با لبخند ضایعی گفت: من پیتزا ام. چند ثانیه سکوت باعث شد امی به اشتباهش پی ببره و دوباره با دستپاچگی گفت: ام پیتزا ، پیتزا آوردم..سفارش پیتزا داده بودین- دو جن با لبخند هم دیگه رو نگاه کردن و با مهارت خاصی دستهای امی رو از پشت بستن و گفتن: بله، حتما آقای کیم خوشحال میشه وقتی ببینه دخترش پیتزا فروشه. پوفی کشید که باعث شد موهای سرش که روی صورتش ریخته بود کنار بره و صورتش رو به خوبی نمایان کنه. همراهشون راه افتاد و تمام راه رو ناسزا میگفت تا جایی که اسم کیم تهیونگ هم به زبون آورد اما با واکنش منفی جن ها ساکت شد.
کوک کمی در سرویس بهداشتی رو باز کرد و سعی کرد با تماشای پله ها، راه روی سمت راست و افرادی که سراسر شرکت راه میرن راهی برای رفتن به دفتر پدرش پیدا کنه که ناگهان با صدای شخصی چند سانتی متر به هوا پرید. صدا از پشت در میومد که میگفت : میتونم کمکت کنم. + مایا! مایا کمی صداش رو پایین آورد و گفت: آره خودمم، میتونم کمکت کنم به عش-ق-ت برسی و در عوضش باید کمکم کنی از دست پدرم فرار کنم. ( میدونستم مایا ی روز بدردم میخورهخسوینست) _ منظورت چیه؟ + ببین، من گفتگوی امی با پدرت رو شنیدم..امی قراره به خونه ی کیم توینگ _ تهیونگ. + عا بله، کیم تهیونگ بره و کارش رو تموم کنه.. شاید دوست نداشته باشی بدونی اما پدرت و همینطور پدر من ی خی-ا-ن-ت کارن، فقط کافیه اونا رو تحویل پلیس بدیم. کوک کمی فکر کرد و گفت: خی-ان-ت کار؟ + میدونم که از اقدام پدرت ناراحتی و خواستار د-مو-کرا-سی ای . کوک پوفی کشید و گفت: باشه، بزن بریم.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعديو نميزارى؟ دو هفته گذشت
نصفش رو نوشتم.
بزار دیگههههه پارت بعدیوووو
تو بررسیه
بعدییی
مثل هميشه فوق العاده
ميشه لطفا تروخدااا پارت بعدو بزارى؟🥺🥺
عالی بود
عرررر
عالی بودددددددد 🌺
روی این روی مایا کراشم.
عر پشمام من تستتو منتشر کردم🙂🍭
و اینک اولین کامنت و اولین لایک🍭