حمایت ها خیلی کمه، لطفا به بقیه هم معرفی کنید...💗
آدرین: توی ماشین، جلوی دادگاه ایستاده بودیم. مرینت هم پای راستشو مدام تکون میداد که نشون میداد استرس داره. آروم دستشو گرفتم: آروم باش. مطمئن باش همه چیز خوب پیش میره. بعد از ماشین پیاده شدیم. همونطور که دستاشو گرفته بودم داخل رفتیم. - سلام. - سلام آقای آگرست. - اتاق آقای برتمن کجاست؟ - اتاق بازجویی، شماره ی 5. - ممنون. رفتیم سمت اتاق بازجویی. مرینت که دستشو که تو دست من بود کمی فشار داد. - میترسم آدرین. - میترسی؟ چرا؟ - اگه منو تو رو از هم جدا کنن چی؟ اگه دوباره مجبور بشم با اون باشم چی؟ ایستادم و رومو سمتش کردم. دستامو روی شونه هاش گذاشتم. - نگران هیچی نباش باشه؟ من نمیذارم تورو ازم بگیرن. حتی یک لحظه. - اوهوم. - حالا بیا بریم. دوباره دستشو گرفتم و وارد اتاق شدیم. لایلا، کاگامی، لوکا، آلیا و نینو هم اونجا بودن و وسط اتاق، مایکل روی صندلی نشسته بود.
🐁(مایکل): خوبه، جَمعتونم که جَمعه! 🦊(لایلا): فقط ساکت شو. یهو مایکل تو خودش فشرده شد و انگار که داشت درد میکشید. 🐁: وقتم داره تموم میشه. 🐈⬛: چی؟ 🐁: باور کنید... کار... کار من نبود... 🐈⬛: پس کار کیه؟ 🐞: آدرین آروم. 🐁: اون... جکسونه... همش کار اونه... اون... گفت منو از زندان آزاد میکنه... ولی باید کاری رو براش انجام میدادم... اون گفت مرینت باید با من ازدواج کنه... باید... از آدرین دور میشد... تا به هدف اصلیش برسه... 🐲: هدف اصلیش؟ 🐍: اون چیه؟ 🐁: نمیدونم... فقط... گفت که از زندان آزادم میکنه و یه شرکتو به نامم میزنه... این کار رو هم کرد... اونم طوری که هیچ کسی متوجه نشد... 🐢: اون الان کجاست؟ 🐁: نمیدونم... من هیچی نمیدونم... فقط... میدونم هدفش... 🦊: هی! 🐞: مایکل! 🐈⬛: اون مرده؟ 🐞: نمیدونم. 🦊: یکی دکتر رو خبر کنه. باید بفهمیم چی میخواد بگه...
یه نفر که نقش محافظ امنیتی رو داشت رفت و یه دکتر رو خبر کرد. بعد هم مایکلو بردن تو یه اتاق و بهش سِرُم زدن. بعد از یه مدت هم که بهوش اومد باز هم میگفت که وقتی براش نمونده. 🐁: اون همتونو نابود میکنه... حتی تو رو لایلا... با اینکه از همتون متنفرم... ولی بهتون هشدار میدم... مراقب باشید... اون همتونو میکشه... از اول هم هدفش همین بود... اون منو هم میکشه. از اول میخواست منو هم بکشه. 🦊: مایکل! 🐞: اون مرد؟ 🐍: منظورش چی بود؟ 🐈⬛: جکسون دیگه کیه؟ 🦊: شاید، منظورش «جکسون فالیستِر»ـه. 🐞: جکسون فالیستر؟ یهو مرینت که انگار خیلی تعجب کرده بود به کاگامی نگاه کرد. کاگامی هم همینطور. مرینت هم دستشو روی شکمش گذاشت. بعد هم با گریه دوید بیرون از اتاق. خواستم دنبالش برم کا کاگامی دستمو گرفت: من میرم پیشش.
از زبان مرینت: امکان نداره. جکسون فالیستر... اون... بلاخره کار خودشو کرد. لابد الان هم میدونه که میدونم کار اونه. وقتی لایلا اسمشو گفت، به کاگامی نگاه کردم. اونم همینطور. مطمئنم اونم منظورمو فهمید. ناخود آگاه دستمو گذاشتم روی شکمم. نکنه بچمو ازم بگیره؟ شاید، هممونو بکشه. ولی... از فکرش بغضی گلومو فشار داد. نتونستم کنترلش کنم و گریهم شروع شد. سریع از اتاق خارج شدم و از ساختمون بیرون رفتم ولی دور نشدم. یکم که شد، کاگامی هم اومد پیشم ولی من هنوز گریه میکردم. اونم آروم بغلم کرد. - خواهر، نگران هیچی نباش. اون هیچ کاری نمیتونه بکنه. - اگه بچمو ازم بگیره چی؟ هان؟ خانواده ی اون باعث شد تا ما مادر رو از دست بدیم. دلم نمیخواد تا باعث بشه من شما ها رو هم از دست بدم. - من هیچوقت ترکت نمیکنم خواهر جونم. به من نگاه کن. ما باهم جلوش میایستیم. گریه نکن خواهر، باشه؟ - اوهوم. - الان به نظرم دیگه نریم اونجا. به آدرین خبر بده که با منی. با هم میریم پیش اریکو و بعد هم میریم بیرون. - باشه فکر خوبیه. با کاگامی رفتیم سمت خونهشون. منم به آدرین خبر دادم. قدم زدن با کاگامی خیلی خوش گذشت. خیلی وقت بود باهاش قدم نمیزدم. بعدش رفتیم پیش اریکو. خیلی دلم واسش تنگ شده بود. اریکو خیلی نازه. موهاش مثل شب سیاهه و چشماش مثل رنگ چشمای کاگامی. لپاش قرمزه و پوستش سفید. بیشتر شبیه لوکاـه تا کاگامی. اون الان تقریبا 14 ماهش شده. تقریبا هم حرف میزنه. اما همه چیز رو نمیگه...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بسیااار زیبا و عالی
ممنونم🌺
پارت بعد تو گفتگو برام بفرست منم منتشر میکنم میدونم عجیبه ولی من تستام زود به انتشار میرسه یا یبار دیگه بنویسش
پارتتتتتتتتت بعدددددددد
متاسفانه پارت بعدی چهار روزه که تو صف بررسیه
شوخی میکنی
نه چرا شوخی کنم؟😐
پارت بعد منتشر شد، لطفا بخونید و کامنت بذارید🌻
پارت بده
پارت بده
پارت بده
پارت بده
پارت بده
پارت بده
پارت بعدی دو روزه تو صف بررسیه
پارت بعد منتشر شده، لطفا بخونید و کامنت بذارید🏵️
عالییی
خیلی ممنون🤍
پارت بعد منتشر شده، لطفا بخونید و کامنت بذارید🌸
عالیییییی بود
مرسییی
پارت بعد منتشر شده، لطفا بخونید و کامنت بذارید🌷
زیبا است عالیییی
خیلی ممنون💗
میشه داستان ملکه آسمان من ۱ رو منتشر کنی و بخونش اولین داستانمه
چشم حتما میخونمش💜
پارت بعد منتشر شده، لطفا بخونید و کامنت بذارید🌺