
سلام دوستان گل گلاب
مرینت" گفتم اینجام سفارش رو آوردن داشتم شروع میکردم به خودرن که دادم اونی که سفارش رو آورده بود داشت مانند یک دبه ماست من را مینگرید خندم گرفت و یک نگاه به ساعت کردم ساعت 21:00 و بعد گفتم بشین نشست *از زبان آلیا موقع دادن سوپ به میرنت * آلیا " سوپ رو دادم به شخصی که سفارش داده بود دیدم یک دختر حدودا ۲۴ ساله بود که روی ویلچر نشسته بود قریب بر صد تا سوال داشتم که دیدم میگه بشین سلام کردم و نشستم گفت :مرینت " فکر کنم تا بحال آدم ل*و٪ل@ع#م ندیدی درسته ؟ سرشو به نشانه ندیدم تکان داد گفتم " سوالی داری بپرس که دیدم یک کتاب به قطر کف دست از توی کیفش در آورد 😲 و گذاشت روی میز روش نوشته بود سوالات سزار اومد بازش کنه که سر رئیسش صداش کرد گفت" من آلیا سزار هستم و شماره من هم **** **** **03 هست بعدا زنگ بزن سوالاتم رو بپرسم مرینت " باشه 😉 (ناظر عزیز دو تا دخترن وقت نداشتن بگن با من دوست میشی یا نه شماره داده بعدا زنگ بزنه بگه بد نیست که)
مرینت " آلیا رفت سر کارش منم سوپم را خوردم و ساعت رو نگاه کردم چییییی کی ساعت ۲۳ شد 😱 زود رفتم خونه آروم کلید انداختم که کسی نشنوه بی صر و صدا رفتم داخل همه خواب بودن رفتم اتاقم و شروع کردم به طراحی طراحی کردن بهم آرامش میده*ساعت 01:37* مرینت " خب اینم از کلاهش آخیش تموم شد و خودمو روی تخت ولو کردم گوشیم رو روشن کردم و رفتم توی گوگل رفتم داخل سایت تستچی وشروع کردم به نوشتن رمان جدیدم که اسمش بود فرشته زمینی (🤣🤣وای خدا مردم از خنده #تبلیغ-رمان-خود ) داشتم پارت ۱ رو مینوشتم که یک دفعه صدای قرچ (شیشه شکست مثلا ) و یکی جیغ زد سریع از روی تخت بلند شدم نشستم روی ویلچر که ویلچر سر خورد و افتادم زمین و دیگه .... 😈
خب دوستان تموم شد ببخشید میدونم کم بود و دیر گذاشتم چون حالم خوب نیست سرم بد جور درد میکنه ناظر عزیز لطفا تایید کن چیز بدی نداره اگه داستان خوبه لایک کنید درضمن توی نظر سنجی شرکت کنید اگه دیر شرکت کنید دیگه نمیتونم شیپ داستان رو عوض کنم
ناظر عزیز لطفا تایید کن چیز بدی نداره ناظر عزیز لطفا رد نکن چیز بدی نداره ممنونم که داستانم رو دنبال میکنید چالش : چه داستانی مینویسید اسمشو کامنت کنید ممنون (منظورم میراکلسی هست )
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
شرمنده دیر به دیر لایک میکنم😁
یادم میره لایک کنم ولی داستانتو دوست دارم🌹🌹🙃
فدا سرت
عالی بود
بک میدم