
مرینت : تازه مراخص شده بودم و داشتم می رفتم پیش آدرین. مارسل: مرینت؟ . مرینت: بله چی شده پیتر ؟. مارسل : ه...هیچی فقط ..فقط وقت داری؟ . مرینت: خب می خواستم برم پیش آدرین...مارسل: آدرین آدرین همش آدرین اصلا مکه اون به تو ع.لا.قه ای داره که این طور رفتار می کنی ! گناه من چیه ؟ تو همش تو فکر اونی اگه قرار بود بیاد تا حالا اومده بود !!!. مرینت: ولی شاید یه نیم ساعتی وقت داشته باشم .مارسل: آه پس میشه همراهی.م کنی ؟
مرینت: با پیتر رفتیم رو پل هنر خیلییی خلوط بود. مارسل: یادته بچه بودیم ....دقیقا همین جا وایساده بود . مرینت: کمی سرخ شدم و گفتم آره یادمه . مارسل: اون لحظه ..(فلش بک )
مارسل: مرینت با شماره ی ۵ بادکنکا رو ول میکنیم . مرینت: باشه . مارسل: یک ...دو ...سه ...××:اوهوی فسقلی ها !چند ماه تونه؟ 😂مارسل داری بایه بچه بازی میکنی ؟ جدا کی بزرگ می شی 😂؟ .++: البته نا گفته نماد ای بشر کلا یه بچه ساله و بس😂می خوای واست پستونک بیارم ؟ .××++: 😂. مارسل: عقب عقب رفتم ...من یازده سالم بود ...با این وجود ....مرینت: آهاااای اح.مقای ک.له خ.راب بی اد.ب بی .خ.اصیت ! . ××:چی ویز ویز می کنی بچه ! میخوای نیش.ت و ب.بندم زنبور! هان کوچولو . مرینت: یه لگد زدم جایی که نباید می زدم و دادزدم :آهای مردم نگا کنید یه زنبور این بلا رو سرش آورد . سریع با مارسل در رفتیم . ++: مگه دستم به هتون نرسه .××: برو دنبالشون . مرینت: منو پیتر هم می دویدیم هم می خندیدیم .رو پل هنر گممون کردن .پشت گیره بستنی فروشی آندره قایم شدیم . مارسل: ه..هه..خیلی..هه جرعت داری . مرینت: اگه یکی من یا تو رو مسخره کنه باید بدونه سزا ی این عملش چیه دیگه؟ . مارسل: ولی بهتره دیگه این کار رو نکنی اگر نه تو روسر بدی میفتی . مرینت: اگه کسی ما رو اذیت نکرد مگه مردم آزارم که این کارو کنم . مارسل: یعنی عاشقتم مری 😁. مرینت: جان؟😳. مارسل: چه چیزه یعنی هیچی یعنی 😟..مرینت: پسر خوب اگه یک بار دیگه اینو بگی همون بلا رو به سرت میارما فهمیدی😳. مارسل: ب...بل..بله 😳. (اتمام فلش بک)
مرینت: احساس می کردم لبو شدم . مارسل: خب می خوام که از من بگذری و بذاری حرفم رو بزنم ....مرینت شاید خیلیا اینو بهت گفتن ولی ....می خوام منو به عنوان همراه زندگیت بپذیری . مرینت: قلب تند تند می زد ...چی بگم .نگاهی به ساعتم انداختم و گفتم : ده ...ده ..داره دیرم می شه ....من باید برم ...سلام ....یعنی خداحافظ😳
لوکا: آروم با گیتارم می نواختم . نیتن : قلم رو همراه آهنگ به حرکت در می آوردم . مارک: نوشته هایی رو کنار حرکت ظریف قلم می نوشتم . فیلیکس: به این صحنه مینگریدم . املی مو ها طلایی رو شانه میزدم . نینو : منم می لنبونم 😐. لوکا: ای کارد بخوره به ش.کمت 😤. نینو: چیه من مثل شما بی کار نیستم داستان زیبای خفته رو بگم که . املی: نینووووووووو😡. نینو: باش باشه ...اهم اهم .....به پنکه نگاه میکنم کلر آه می کشد 😔. جمع: خاک 😑..به این امیدی نیست 😔....چرا این زنده است 🥲....خدا بیا مرزت.ت 🙂🤍
تا بعد💜🍇
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
منم میلومبنم😂😂😂😂😂😂