
بخاطر حمایت های کمتون تصمیم گرفتم شرط بزارم🙄 البته میدونم تقصیر خودمه انقدر دیر دیر میزارم شایدم تقصیر مدرسه.. ) شرط پارت بعد: ۱۲۰ ویو.۳۵ لایک.۲۰کامنت؟
امی چشم هاش رو باز کرد و کمی روی تخت غلت خورد، بعد از اینکه متوجه شد کوک نیست روی تخت نشست و به خودش فرصت داد تا ویندوزش بالا بیاد. قیافه اش یکهو در هم رفت و آهی کشید. کوک حوله ای دور گردنش انداخته بود و تیشرت و شلوارکی پوشیده بود. از در حموم بیرون آمده و چهره اش ترکیبی از غم از دست دادن مادرش و خوشحالیِ بدست آوردن دختر مورد علاقهش! اما چهره اون هم وقتی امی رو دید بهم خورد.. حولهش رو برداشت و روی تخت نشست و دستش رو روی شونه امی گذاشت، گفت: امی ، چیزی شده؟ همین جمله با همچین صدایی کافی بود تا امی دیگه طاقت نیاره و اون آدمی که قبلا بود نباشه؛ آدمی که همیشه میخواست مشکلاتش رو تنهایی حل کنه و همه چیز رو توی خودش میریخت. با صدای بغض آلود پاسخ داد: همه اش تقصیر منه! کم کم اشک هاش سرازیر شد و گفت: شما داشتین زندگیتون رو میکردین و...یک دفعه سروکله من پیدا شد و همه چیز رو خراب کردم. کوک دست های امی رو گرفت و گفت: نه امی، این طور نیست..قبل از اینکه تو بیای من پسر بچه ی افسرده ای بودم که روی تخت دراز میکشیدم و به سقف زل میزدم. با جمله ی آخر امی یاد تمام موقع هایی که جونگکوک به سقف زل زده بود افتاد و تک خنده ای کرد و تصمیم گرفت بیشتر از این حرف نزنه.
راستی اگه ادامه ی پارت قبل رو توی ویسگون نخونیدن برید بخونید)) صدای زوزه ی گرگ های گرسنه به گوش میرسید و ماه بیشتر از همیشه میدرخشید، چون کامل بود. گرگینه هایی که با هم میجنگیدن صدای وحشتناکی تولید میکردن و باعث میشدن از ترس پنجره اتاقت رو ببندی.. اما امی، وایستاده بود و از پنجره بیرون رو نگاه میکرد و سنگی که تهیونگ سال ها پیش برای برقراری ارتباط بهش داده بود رو توی دست چپش گرفته بود. کوک درحالی که دستش مقداری سیدی بود وارد اتاق خواب شد و گفت: میای فیلم ببینیم؟ امی نگاهی به کوک انداخت و پاسخ داد: اره، قبلش برو یکم خوراکی بیار. + حتما. کوک این رو گفت و رفت. امی دوباره نگاهش رو به بیرون دوخت و لبخندی زد.. کوک مقداری خوراکی رو توی سینی گذاشت و از پله ها بالا رفت ، دستش رو روی دستگیره گذاشت و وارد شد. باد میوزید و پرده رو تاب میداد، در پنجره باز بود و امی توی اتاق نبود. سینی از دست کوک افتاد و با صدای ضعیفی گفت: اون رفته.
اسلاید بعد...
اتاق به تم سفید بود و یک میز اداری رو به پنجره بود و آقای جئون روی صندلی نشسته بود. فنجون کوچیک چینی چایی دستش بود و در آرامش چایی مینوشید. در اتاق باز شد و شخصی وارد اتاق شد و گفت: قربان.. + بزار بیاد تو. خدمتکار که تعجب کرده بود در رو برای دختر باز کرد و وارد شد؛ امی! آقای جئون با دیدن امی لبخندی زد و فنجون چای رو روی میز گذاشت و گفت: ظاهرا تو از کوک باهوش تری. + میخوام انجامش بدم. آقای جئون از جاش بلند شد و خدمتکاری رو صدا کرد و گفت: این خانم جوان رو به اتاق 033 راهنمایی کنید. نگهبان امی رو به اتاقی برد ک آقای جئون گفته بود، اتاق کاملاً سفید بود و تقریبا خالی. وسط اتاق صندلی سفیدی بود و روی طندلی ی پرونده. امی روی صندلی نشست و پرونده رو باز کرد، کیم تهیونگ! چند دقیقه بعد جئون وارد اتاق شد و گفت: ما تورو با بهترین بادیگارد ها وارد خونش میکنیم و بعد تنها کاری ک باید انجام بدی تموم کردن جونشه. امی نگاهی به سنگ توی دستش انداخت و گفت: خودم میتونیم برم.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اسم پیج ویسگونت چیه؟!
Moon_69
وایساوایسا تو پارت قبل رفت تو اتاقش ی کاری کرد؟ 🥲🥲توروخدا بگوووووو
مگه نخوندی ادامه رو توی ویسگووون
الان خوندم😂 نمیدونی چیا تصور کردمممممممم😂😂
"پارت بعد توی بررسیه"
عالییی
بالاخره گذاشتيييييى 🥺🥺🥺🥺
پارت بعد پليز🙏🏻🫶🏻🫰🏻
بعد یه سال اومدم عررررررررررر🥹🥹🥹🥹❤❤❤❤
پارت بعدی پلیز
پارت بعددددد
بک میدم🤌🥲😂💔