آخرین دیدار؟🌚🎼 𝚙³ فصل ²

قبل از شروع چیزی تا آخر داستان نمونده⁦👩🏻‍🦯⁩ از دید کلارا :اههه یادم رفته بود پنجره هارو ببندم این سرما به خاطر همون بود آخه دختر چرا هنوز منتظر یه معجزه ای عشقت فقط یه خواب بود، یه رویا، رویایی که تعبیری نداره.(گایز سعی کنید وقتی دارید داستان کتاب یا هرچیزی میخونید با رعایت علامتای نگارشی باشه) جیمین شی چند روز دیگه قراره یه نمایشگاه برگزار کنم و تو خاص ترین اثر داخل اون نمایشگاه خواهی بود .

یک روز بعد & دختر زود باش من قراره این همه بوم رو جابه‌جا کنم؟؟ _ای خدا ، خودت گفتی میخوای کمک کنی & دخترک نفسش رو کلافه بیرون داد و نگاهشو به دوست فرصت طلبش داد بسیار خب خانم محترم بیینم تنهایی میخوای چیکار کنی _ یااا چرا قهر میکنی & خدا نگهدار! _ای خدا *نگاهش رو به تصویر پسرک داد جیمینا به نظرت حالا با این همه کار چیکار کنم لبخند غمگینی زد و مشغول شد (بعضی وقتا خودم دلم برای کاراکترای داستانام میسوزه هعییی زندگی⁦👩🏻‍🦯⁩بمیرم برات دختر قشنگم)

موقع غذا* طبق عادت همیشگیش تصویر پسرک رو کنارش روی مبل گذاشت و خودش هم مشغول غذا خوردن شد _جیمینا همیشه تو داستان تعریف میکردی این دفعه نوبت منه آآآ از الان بگم من داستانای شادو بلد نیستم چون هیچ وقت تجربشون نکردم بیخیال جیمینا غمگین ترین مرگ ، مرگ ماه بود . ماه همیشه حول زمین میگرده و زمین رو ستایش می‌کنه ماه دیوانه وار عاشق زمینه ولی زمین پی خورشید میگرده، و عاشق خورشیده، بعد از گذشت مدت ها زمین به محبوبش اعتراف کرد و اونا متعلق به هم شدند و خورشید نورشو با زمین تقسیم کرد، اما نهایت ماه در ظلمت غمش سوخت و محتاج نور معشوق عشقش شد (گایزز ولی این داستان نیست حقیقته ماه و خورشیده)

خب نظرتون راجب این پارت چی بود ؟میدونید وقتی کامنتا و لایکای پارت های قبل رو میبینم واقعا به این نتیجه میرسم که دیگه آخرین داستانه ⁦👩🏻‍🦯⁩