ناظر عزیز لطفا منتشر کن، لایک و کامنت فراموش نشه لطفا
صدایی شنیدم و زود از اتاق زدم بیرون و بعدش اثر معجون پرید و به شکل خودم دراومدم، تا ساعت ۸ باید منتظر می موندم و بعدش شروع می کردم به تعقیب کردن دراکو، یه دوش گرفتم و بعدش موهامو خشک کردم و یه هودی سیاه با شلوار مشکی پوشیدم و موهامو از بالا بستم ، یه آرایش ملایم هم کردم، ساعت رو نگاه کردم به خشک شانس! ساعت ۸ و ۱۰ دقیقه بود و من عقب مونده بودم از دراکو
بدو بدو رفتم پیش دوستای دراکو، خدایا بین این همه آدم آخه کرب و گویل باید دوستای این باشن، از کرب پرسیدم ولی چیزی نمیدونست، گویل هم کلا چند روز بود تو تخت بیمارستان بود و حال درست حسابی نداشت، یهو یه چیزی به فکرم رسید.... از وقتی یادمه دارکو تو بچگی وقتی اتفاقای مهمی می افتاد زود می رفت جنگل و دو سه باری که ازش پرسيده بودم بهم گفته بود اونجا بهش آرامش میده
رفتم جنگل ولی خبری از دراکو نبود، شاید من دیر کرده بودم یا اینکه باید همه جای جنگل رو میگشتم تا پیداشون کنم.... هوا داشت رو به تاریکی میرفت همینطوری با خودم حرف میزدم و غرغر میکردم که یه صدایی شنیدم.... یا خدااا... خودشه... دراکو با اون مرد قد بلند... هعی وایستا ببینم .... صداش... صدای اون شبیه صدای الکس نیست؟ خودشههه الکسه.... یعنی با دراکو چیکار داره! تا من بفهمم در مورد چی حرف میزنن صحبتمون تموم شد و الکس رفت به یه سمت تاریک جنگل و از دید محو شد... دراکو کمی دور و بر خودش قدم زد و بعد اونم رفت، نههه نرفته داره میاد سمت من.... تا جایی که میتونستم فرار کردم که ازش دور شم ولی به جاش انگار از کل عالم دور شده بودم... بله ... گم شدم...
هعی... صدای جغد که به نظرم به طرز مشکوکی به گوشم می رسید بیشتر از هر چیزی منو میترسوند.... هوا داشت سردتر میشد و ماه کامل بود چاره ای نداشتم جز اینکه بگردم دنبال یه راهی که ممکنه منو به هاگوارتز برسونه و ممکنه نرسونه! یه دفعه یه دستی روی شونم احساس کردم ، برگشتم و تو چشماش زل زدم
لطفا لطفا حمایت کنید لایک و کامنت فراموش نشه ، ناظر لطفا منتشر کن مرسی تو نتیجه چالش داریم بیایید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعد
پارت بعد رو نوشتم تو صف بررسیه😊