ناگهان خدمتکار سراسیمه وارد اتاق شد و گفت: اقا، خالهتون تشریف آوردند. تهیونگ ک مشخص بود از این موضوع خوشحال نشده سریع از جاش بلند شد و تند تند از پله ها پایین رفت. خاله ی تهیونگ که کریستا کندال نام داشت زن مرتب و شیکپوشی بود.. پیراهنی با جنس ابریشم پوشیده بود و از کمر باریکش میشد متوجه شد که چقدر کرستش رو تنگ بسته. اون به تمیزی ضاهر خیلی اهمیت میداد و بعد از مرگ خواهرش ، تهیونگ رو مثل پسرش میدونست.. تهیونگ همچنان ک دستپاچه بود روی پله ها وایستاده بود و خم شده بود و سعی داشت مطمئن بشه که خدمتکار درست میگه. که زن با صدای بلند و رسایی گفت: دور از ادب نیست که مرد جوانی مثل تو به تنها خالهش خوشآمد نگه؟! تهیونگ کمی پایین تر رفت و گفت: سلام! و سعی داشت موهای بهم ریختهش رو با دست هاش مرتب کنه.. کریستا که همه به خلاصه اسمش رو صدا میکردن کریس، دستش رو روی دهانش گذاشت و گفت: وااای، تهیونگ! این چه سر و ریختیه؟! کریس دست کش های توری سفیدی پوشیده بود با تعدادی انگشتر و موهای مرتبی که کلاه زیبایی با دقت روی اون قرار گرفته بود. استایل اون همیشه مورد توجه و تحسین تهیونگ بود.
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
35 لایک
بعععهدى
عالی بیب
میشههه لطفاا بعدددیووو بزاریی::)))؟؟؟
خیلیی گشنگهه
بعدیی::))؟
میشه زودتر بذاری؟ بخدا مردمممم🥺 خانه جدید رو هم بذارررر
عالی بوددددددد❄🤍
عالی بود:)
فالو:فالوو🦋🐰🫂
خیلی دوسش دارم ،باور کن من آدمی نیستم که الکی قربون صدقه کسی و داستانش تو اینترنت برم ،اما این داستان تو رو واقعا دوست دارم 3>
پارت بعد لطفااا:)
مرسی که شب تولدم گذاشتی3>:)
عهه چقدر خوب:)✨️
:)
عالیییییییییییییی پارت بعد زود بزار ❤️❤️❤️🧡
نمی دونم همینطور گذاشتم شد
باید بری بازار چه بخری شاید منظورش اینه