یه داستان مربوط به mbti از زبون یک infp اگر مشکلی بود توی داستان لطفا بهم بگید ممنونمم
روی تختم دراز کشیده بودم و به اون فکر میکردم..نمیدونم چطور توصیفش کنم ولی..
enfp رو میببینم که داره به طرفم میدوئه..وایسا نکنه میخاد روی تخت بپره؟!...enfp مث خرگوشی که به لونش برمیگرده پرید روی تخت و من شانس اوردم که به موقع خودمو کنار کشیدم وگرنه دنده هام شکسته بود..enfp:هی infp یادتتت رفتهههه_چی رو؟+مگههه امروززز نمیخواستییی بیاییییی بیرونننن عههه _یادم نمیاد که قول داده باشم که میخوام برم بیرون +عهههه قبول نیسسستت تو به منن قول دادیی بریممم شهرر بازییی _دقیقا کی؟..
اما دستم داشت کشیده میشد و از خونه خارج شدم..
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
40 لایک
حتی بهترین دوستامونم فکر می کنن بچه ایم
عررررر مننن ENFPعمممم
عالی بودددد
مرسییییییییییییییییییییی
پارتتتت بعددد
بک میدم
چه جالب
عالی بید:)
فالو:فالو
آب سرد می ریزی؟😂😂😂😂😂😂😂😂😂
اب گرم اب سرد همه جوره..^^!
عالی بوددددد ادامههه
مرسییییییییییییییییییییی ووییی!..
پارت بعدددد
بزودییییییییییییییییییییییی!
جالب بود پارت بعدی 😊💗
مرسیی بزودی پارت بعدی رو میزارم../ یکوچولو حمایت شه کلیی ایده تو ذهنم هس