
قسمت 19 : خون💚
آنالی دندان هایش را به هم سایید، سپس جستی زد و در کسری از ثانیه چوبدستی کلر را برداشت. سپس همان چوبدستی ایلوین را نشانه گرفت :«اکسپلیارموس!» چوبدستی ایلوین راهم در هوا قاپید و ناگهان، کاری غیر منتظره انجام داد. هردو چوبدستی را از وسط شکست. ایلوین فریاد زد :«آنالی، داری چیکار میکنی؟؟؟؟» آنالی چهره اش را برگرداند :«توی هاگوارتز هرگز یادمون ندادن، اما با تمرین و بالا بردن درجه میتونیم بدون چوبدستی هم جادو کنیم. اگه اینطور نبود، من حتی یکم هم بر روی چوبدستی کلر تسلط نمی داشتم.» کلر مستقیم به آنالی نگاه کرد :«آنا، نگو که توهم...» یک دقیقه. دو دقیقه. کلر جوابی نگرفت. پنج دقیقه.
بالاخره آنالی لب از لب باز کرد :«همونطور که بلا گفت، من خودمم نمیدونم کیم یا چیکار میکنم. من خیلی وقت بود که شماها رو ندیده بودم، در این بین، من میتونم بیشتر از همه به نادیا اعتماد داشته باشم.» نادیا، دختری ریونکلایی. رفتارش بیشتر شبیه اسلیترینی ها بود ولی خب، هوشش را نباید دست کم گرفت. در آن بین که آنالی نمیدانست بهتر است که طرف بلا را بگیرد یا حکم مرگ خودش را امضا کند، او از طرف بلا با نادیا ملاقات کرد. نادیا مثل خودش بود. او نمیدانست که باید چه کند، اما به غریزه اش گوش میداد که همیشه او را به درستی هدایت میکرد. هرچند با وجود هوشی که الان نادیا داشت، همان هوشی که او را رتبه دوم و دست راست بلا کرده بود، قبلا آنالی از او باهوش تر بود. شاید هم دلیلش همین بود.
نادیا به زبان آورد :«دلیلش کاملا واضحه.» ذهن خوانی، چیزی که آنها همیشه درحال استفاده از آن هستند. آنالی ادامه داد :«اینکه چطور از هوشت درست استفاده کنی چیزی نیست که هرکسی بفهمه.» ناگهان یه بنی بشری پرید وسط :«هیچوقت این ریونکلایی هارو نمیفهمم.» آنالی پوزخند زد :«قرار نیست بفهمی، خانم ریدل.» انگار تمام ترسی که تا دقایقی پیش داشت محو شده بود، سپس رو به کلر و ایلوین کرد :«Hey guys, comment préféreriez-vous mourir?» ایلوین لحظه ای گیج او را نگاه کرد، اما کلر متوجه منظور آنالی شد :«On ne meurt pas, Anna!» نادیا خمیازه ای ساختگی کشید :«حوصلم سر رفت، چرا اینقدر چیزای خسته کننده میگین؟» به حرف نادیا توجهی نکردند.
آنالی ادامه داد :«ترجیحی ندارید؟ بعیده.» بلا رو داریم که نمیدانم از کجا صندلی ظاهر کرده نشسته داره آب آلبالو میخوره. نادیا هوفی میکشه :«چه بحث مسخره ای! خب تمومش کن دیگه!» آنالی جواب داد :«فایده نداره.» بلا بود که به مسخره پرسید :«چرا؟» مشخصا لازم نبود آن سوال را بپرسد و نادیا هم همین را گفت :«آخه این سوال هم پرسیدن داره؟» آنالی توجهی نکرد و به هرحال جواب داد :«چون اون اینجاست.» بلا بازهم مسخره کرد :«خب کی؟ سه نفر هستن که تو اون صداشون میکنی و الان اینجا نیستن.» آنالی کلافه شد :«خب معلومه! من هیچوقت یه ماگل رو بهونه نمیکنم! غیرممکنه از کسی که تحت تاثیر طلسمته استفاده کنم! منظورم شماره چهاره!» صدای پایی به گوش رسید. دختری با چهره خونین وارد سالن شد و جسدی هم پشت سرش شناور بود :«ترتیب کار بعدی چند نفرو دادم، بلورا.»
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
واو
بازم هیچی نفهمیدم:)
نچ نچ نا امید شدم
الان چرا انقد اینجا سوت و کوره؟
زیباست
چون کویر لوته
زیفاست
چون همه اعضا به افق پیوستن
#بشری_که_بشر_نیست