
ساعت ۱ شب با آرها و کارول قرار گذاشتیم و رفتیم تو جنگل. کارول میبل رو هم اورده بود. میبل:خب حالا چی؟ آرها یه کتاب از کیفش در اورد. آرها:بیا*دادن کتاب به من* روی جلشو نگاه کردم. باورم نمیشه واقعا دفترچه خاطرات دوم بود! من:وای باورمکنمیشه مرسی! آرها:قابلی نداشت. کتابو باز کردیم و یه چند صفحه ای ازشو خوندیم...ولی تنها چیزی که از بیل بود راه احظارش بود و خلاصه که هیچ چیز بدرد بخوری برای شکستش ندیدیم. آرها:...حالا واسه چی میخوای از شرش خلاص بشی؟به نظرم این قضیه حقیقتا باحاله. من:آره میدونم ولی راستش به دو دلیل، یک اینکه نمیذاره مث آدم بخوابم و دو اینکه به نظر میاد دو نفر توی قلعش زندانین. میبل:خو به ما چه :/ کارول:متاسفانه راس میگه :|
من:میدونم میدونم واقعا میفهمم چی میگین، اولش خودمم همین فکرو میکردم ولی نمیدونم چرا یهو درصد با وجدانیم زده بالا...منظورم اینه که این واقعا درسته که دو نفر اونجا زندانی باشن و ز.جر بکشن و ما اینجا راحت باشیم؟ کارول:تصحیح میکنم، ما اینجا راحت نیستیم :") من:حالا هرچی لاقل زندانی نیستیم مث ادم داریم زندگیمونو میکنیم. آرها:صحیح، ولی حالا اگه شکستشم بدی چجوری میخوای اونارو ازاد کنی؟ من:اصلا بهش فکر نکردم و... میبل:و...؟ من:قرارم نیست فکر کنم :") کارول:مرسی واقعا :") من:به هرحال میشه اینو واسم نگه دارین؟*دادن کتاب به کارول و میبل* کارول:واسه چی؟ من:خب فعلا به دردم نمیخوره و امنم نیست که من دوتا کتابو نگه دارم، پس فعلا دست شما دوتا باشه.
خلاصه بعد از یکم دیگه حرف زدن همه رفتن خونشون و خوابیدن ولی میبل و کارول یه خواب عجیب دیدن
کارول و میبل توی یه جای کاملا سیاه بودن. کارول:اینجا کدوم گو*ریه؟ میبل:نمیدونم، ولی هرجا که هست واقعا خوشحال نیستم که با تو توش گیر افتادم. کارول:این حس دو طرفست :) _میبینم که شما دوتام یه کتاب گیرتون اومده. کارول و میبل شیش متر پریدن هوا. کارول:زهر کارامل! میبل:بیل بی تر ادب!خیلی صدات قشنگه اینجوری یهو میای؟! بیل:حالا هرچی -_- کارول:باز چی میخوای؟ بیل:چیز زیادی نمیخوام، فقط میخوام که اون دوتا کتابو نابود کنین. میبل:از حرص توام که شده میزارمشون زیر بالشم میخوابم! بیل:یا اینکارو میکنین یا پشیمون میشین. کارول:پوف مثلا چیکار میخوای بکنی؟ بیل:خیلی سادست، چیزی یا کسی رو که بیشتر از همه بهش اهمیت میدید رو از بین میبرم! میبل:من که به کسی اه- بیل حرف میبل رو با نشون دادن یه تصویر از بانی قط کرد:مطمئنی؟ میبل:چی نه بانی نه قبول نیست! کارول:انصافا من یکی به کسی در اون حد اهمیت نمیدم کاری نمیتونی بکنی پس... بیل:خب از اونجایی که به کسیواهمیت نمیدی دفترچه نقاشیتو از بین ببرم چطوره؟ کارول:چی؟!بیخیال بابا! میبل:وایسا اگر تو میتونی اینکارارو بکنی...پس چرا دفترچه خاطراتارو خودت نابود نمیکنی؟😐 کارول:عه راس میگه😐 بیل:...
میبل و کارول از خواب بیدار شدن و دیدن هنوز شبه. کارول:مث که کم اورد. میبل:اوهوم. و برگشتن خوابیدن.
.......
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
جررررر
به به چنگنه وجدان دارید🗿
رگ با وجدانیم زده بالا🗿
بسیاااار زیباا🤝🤝🤝
تشکورررر
با بانی و دفتر نقاشی تهد۰ید شدیم:""]]البته هنر هیچ گاه از بین نمیلود و بانی نینیاشو گذاشته برامون!!
منطقیست
میبل:خو به ما چه :/
آله خو برید زندگانیتونو کنید._.
ما فوضولیم •-•
/صدای شاعرانه/تنها کسایی هستیو که خبر دارند،پس مسئولیتی برای شوما است
جالب بود
تشکور