ساعت ۱ شب با آرها و کارول قرار گذاشتیم و رفتیم تو جنگل. کارول میبل رو هم اورده بود. میبل:خب حالا چی؟ آرها یه کتاب از کیفش در اورد. آرها:بیا*دادن کتاب به من* روی جلشو نگاه کردم. باورم نمیشه واقعا دفترچه خاطرات دوم بود! من:وای باورمکنمیشه مرسی! آرها:قابلی نداشت. کتابو باز کردیم و یه چند صفحه ای ازشو خوندیم...ولی تنها چیزی که از بیل بود راه احظارش بود و خلاصه که هیچ چیز بدرد بخوری برای شکستش ندیدیم. آرها:...حالا واسه چی میخوای از شرش خلاص بشی؟به نظرم این قضیه حقیقتا باحاله. من:آره میدونم ولی راستش به دو دلیل، یک اینکه نمیذاره مث آدم بخوابم و دو اینکه به نظر میاد دو نفر توی قلعش زندانین. میبل:خو به ما چه :/ کارول:متاسفانه راس میگه :|
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
جررررر
به به چنگنه وجدان دارید🗿
رگ با وجدانیم زده بالا🗿
بسیاااار زیباا🤝🤝🤝
تشکورررر
با بانی و دفتر نقاشی تهد۰ید شدیم:""]]البته هنر هیچ گاه از بین نمیلود و بانی نینیاشو گذاشته برامون!!
منطقیست
میبل:خو به ما چه :/
آله خو برید زندگانیتونو کنید._.
ما فوضولیم •-•
/صدای شاعرانه/تنها کسایی هستیو که خبر دارند،پس مسئولیتی برای شوما است
جالب بود
تشکور