سلام بچه ها ما اومدیم با داستان جدید👋🏻 خب برای شروع امیدوارم پارت زیرو یا معرفی رو تو اکانت همکارم یعنی Loki.t عزیز خونده باشید🚶🏻♀️ ما یکی در میون پارت ها رو توی اکانتامون میزاریم🤝🏻
خب پس داستانو شروع میکنیم از آرسس: صبح بود. یه صبح قشنگ که جون میداد برای پیادهروی جنگلی. آرسس یه لحظه با خودش فکر کرد: وای من باید زود تر بیدار میشدم تا تمیزکاری کنم... اما بعد به یاد آورد که از اون زمانی که اون مجبور به این کار بود خیلی میگذره که اون الان تو آزگارد تو قصره و یه فرمانده بلند پایهست و به کسی جز ملکه جواب پس نمیده.
پس کاری رو کرد که یه فرد عادی تو یه روز قشنگ که جون میده برای پیاده روی تو جنگل انجام میده: پیادهروی توی جنگل.
صدای آواز پرنده ها در جنگل می پیچید حس راه رفتن توی اون جنگل قابل توصیف نبود. آرسس مثل هر روزی که این جا میومد هوای جنگلی رو به ریه هاش راه داد. این کار همیشه به اون آرامش میداد. البته اون اسم اینو آرامش قبل از توفان میگذاشت. به محض اینکه پاش رو توی مقر فرماندهی توی قصر می گذاشت طوفان شروع میشد.
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
7 لایک
دروددد به خواننده ها و ر.ف.ق.ا 💚
من نویسنده دیگه هستم .... پارت دو رو می تونید توی اکانت من بخونید🔥
واووووو اون آخرش که تیکه تیکه کردی خیلیییییییییی باحال بود میدوستممممممممم(✯ᴗ✯)🤍🤍🤍🤍
گربونت که میدوستی☆~☆
(◕દ◕)
♡~♡
هاییییی بنده مسابقه داستان نویسی راه انداختم جایزشم دستاورد و ۶۰۰۰ امتیازه! خوشحال میشم شرکت کنی!🥔🥔🥔🥔🥔🥔🥔🥔🥔🥔🥔🥔