
چرا شخصی شد؟ میشه این دفعه شخصی نشه؟:>>>>
به سمت طبقه های بلایی رفتن تا بتونن از خروجی ساختمان خارج بشن چون ورودی ساختما تو طبقه ی اصلی بود.. بلاخره اون ها از ورودی خارج شدن! اما فکر اینجا رو نکرده بودن.. جلوی در پر از معمور هایی بود که اسلحه داشتن یکی از معمور ها متوجه ی جونگکوک جونگکوک و جی آن شد و اسلحهش رو سمت اون دونفر گرفت.. ×راه بیوفتین.. و اون دونفر رو مجبور کرد که دوباره وارد ساختمان بشون.. ×فرار کردن اصلا کار قشنگی نیست! به جونگکوک یه درس خوب درست و حسابی بدید، جی آن هم بندازید تو یه اتاقی که به راحتی نتونه فرار کنه.. جی آن رو به سمت اتاقی بردن که حتی از قبلی هن کوچک تر بود! نیم ساعت گذشت اما خبری از جونگکوک نبود! جون وو وارد اتاق شد.. _جون ووی عزیزم، جونگکوک کجاست؟ ×گفتم انقدر بزننش که آدم بشه.._جون وو تروخدا بزار زنده بمونه! ×نمیتونم بزارم زنده بمونه حداقلش بزارم چند روز دیرتر بمیره. و بعد رفت، پنج دقیقه بعد در اتاق باز شد و یک معموری از پشت در جونگکوک رو پرت کرد داخل.. جونگکوک با صورتی زخمی افتاد روی زمین.. جی آن انقدر نگران شده بود که هرکسی میدید میفهمید.. به سمت جونگکوک دوید
جونگکوک با تمام بدن دردی که داشت سعی کرد بلند شه و جی آن هم بهش کمک کرد..جونگکوک نشست پاهاش رو دروز کرد و گردنش رو به سمت بالا برد و تند تند نفس کشید!! +من حالم خوبه فقط یکم درد داشت.. جی آن ناخود آگاه دوباره جونگکوک رو بغ*ل کرد. جونگکوک با همه ی دردی که داشت آروم خندید وقتی جی آن از جونگکوک جدا شد، جونگکوک دستش رو تو جیب شلوارش کرد و کلیدی رو از جیبش بیرون آورد. +بفرمایید اینم کلید این در جی آن نگاهی به کلید انداخت._تو از رو نمیری نه؟+نه، شب سعی میکنیم فرار کنیم که تو تاریکی معمور ها مارو نمیینن.._ولی شما میتونی با این بدن درد راه بری..+آره بابا اصلا درد ندارم اما جونگکوک داشت بدتر از هر کسی دروغ میگفت.. در یکهو بازی شد و جون وویی که دو بسته غذای آماده تو دستش بود به سمت جی آن و جونگکوک رفت غذای جونگکوک رو جلوش پرت کرد و به سمت جی آن رفت غذا رو آروم جلوش گذاشت و رفت. +این الا*غ چرا اینجوریه. _جون وو من و دو*ست داره جونگکوک نگاهی تعجب آور به جی آن انداخت _خودش بهم گفت ولی من ردش کردم +چه مشکلی با من داره +راستش اون موقع که بهم اعتراف کرد من گفتم شما رو دو*ست دارم جونگکوک همونطور که غذا تو دهنش بود به جی آن نگاه کرد.. _خب دیگه چخبر، میگم هوا چقدر خوبه مگه نه؟ +نه جی آن و جونگکوک در سکوت به غدا خوردنشون ادامه دادن _جونگکوک من پشت تلفن بهت گفتم نیای جون وو به من آسیبی نمیرسونه. +یعنی صبر کنم تا آخر عمرت اینجا باشی؟ جی آن که کاملا راضی شده بود سکوت کرد..
شب نزدیک های ساعت دوازده جونگکوک و جی آن دست به کار شدن خیلی عجیبه هیچ نگهبانی جلوی در نبود! جونگکوک و جی آن به سمت طبقه ی بالایی رفتن، ساختمان تاریک بود و سکوت عظیمی فرمانروایی میکرد به طوری که کوچک ترین صدا هم باعث میشد جی آن و جونگکوک لو برن از ساختمان خارج شدن به دلیل تاریکی هوا معمور هایی که اونجا بودن متوجه جی آن و جونگکوک نشدن، آنها به سمت جنگل رفتن، و کیلومتر ها راه رفتن که دیگه جونی واسشون نمودنه بود، +بیای اینجا یه استراحتی بکنیم، بریم چند تا چوب جمع کنیم آتش روشن کنیم. بعد از جمع کردن چوب جونگکوک آتشی روشن کرد. +لی جی آن، اول تو بخواب من نگهبانی میدم بعد من میخوابم تو نگهبانی بده._باشه مشکلی نیست.. چون جای دیگری نبود جی آن روی زمین و روی پا*ی جونگکوک خوابید... +جی آن بیدار شو! جی آن از خواب پرید _چیشده +صدای پا میاد!! از روی زمین بلند شدن جونگکوک گارد گرفت اما اسلحه ای پشت سر جونگکوک قرار گرفت! ×گفتم فرار کردن کار خوبی نیست. جی آن جیغی کشید و بعد جلوی جون وو زانو زد. _جون وو اگر بزاری جونگکوک زنده بمونه و بره من باهات ازدواج میکنم و هر کاری بگی انجام میدم.. ×باشه میزارم جونگکوک بره ولی اگر بعد از این با جونگکوک ملاقات داشته باشی میکشمش! +چیکار میکنی جی آن! _باشه فقط بزار خداحافظی کنم باهاش. ×فقط دو دقیقه وقت داری! جی آن به سمت جونگکوک رفت و بغ*لش کرد.. جونگکوک پشت گوش لی جی آن آروم زمزمه "منم دوس*ت دارم!" بعد هم از هم جدا شدن ×آقای جونگکوک به چند تا از معمور ها میگم ببرنتون سئول امیدوارم صورت بیریختت رو نبینم!
دو سال بعد: ۲ آپریل ۲۰۲۵:> بچه ای که تازه راه رفتن رو یاد گرفته بود به سمت وسایل بازی پارک میرفت. جی آن و جون وو با خوشحالی میخندیدن اما جی آن حرص میخورد که نمیتونه جون وو رو تا حد مرگ بزنه. جونگکوک تصمیم گرفته بود برای هوا خوردن پیاده روی کنه اما متاسفانه متوجه ی جی آن شد و با دیدن اون بچه ی تقریبا دو ساله بغض بدی گلوش رو فرا گرفت رو نیمکتی روبه رو و تقریبا دورتر از جی آن نشست. ×عزیزم من میرم از سوپر مارک یچیزی بخرم. _اگه سیگا*ر بکشی میزنمت.×همین یبار. جی آن میخواست دوباره جواب منفی بده که متوجه نگاه خیره ی شخصی شد.. اون جونگکوکه! جی آن فکری به سرش زد. _قول بده آخرین بارت باشه که میکشی. ×ایول جون وو رفت جی آن به سمت جونگکوک دوید جونگکوک خیلی فرق کرده بود! موهاش بلند شده بودن و لباسی سر تا پا مشکلی پوشیده بود. جونگکوک تا متوجه شد جی آن داره به سمتش میاد از اونجا بلند شد تا بره، چون نگران بود جون وو ببینتش اما جی آن دست جونگکوک رو گرفت. _باید یچیز مهم بگم.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
جونن ووو مرتیکه یی جامعه ستیززز سادیسمیییی اگ وجود خارجی داشتیی خودم میومدم عین قتلایی ک کردیی خفت میکردمم
اصنن مگههه این قانل شناسایی نشده بود:/؟
چرا دستگیرشش نکردننن
جون ووعه بدبخ:>>> من خودم دلم براش میسوزه نمد چرا ولی واقعا اکه تو بچگی درست تنبیش میکردن ادن میشد:>>
اهم اهمم طبق چیزی ک تاحالا تو کیدرام موش دیدم...قاتلای سریالی اوصولا ی ژن دارن ک باعث میشه جامعه ستیز باشن...و از قتل لذت میبرن..البت این ژن بین جامعه ستیزا و نابغه ها مشترکه یعنی ممکنخ طرف قاتل دراد یا ممکنه انیشتین درادد🚶🏻♀️...ممکنه عم انیشتین قاتلل😔😂...مثلا تو موش قاتل سریالیه ی جراحع موفقه:/😂
حالا بگذریمن این جون ووعه مرض داستان انگیزه یی چیزی داشته از کشت*ن مامان جی آن بدبخت یا نه همینجوری الکی الکی ؟😔😂
همینجوری الکی الکی حوصلش سر رفته بود اصن😂😂🗿
واووو😔😂
دانلود یکی ک وقتی حوصلم سر رفت بکش*مششش😔😂
جررررر😂😂🗿
داستان داره جالب میشههه واهای.. ادامه بدععع
حیحی:>>>
با بعدی رو نبینیم آروم نمیگگیریم...
۱۳ ساعته تو بررسیه:>
هاییییی بنده مسابقه داستان نویسی راه انداختم جایزشم دستاورد و ۶۰۰۰ امتیازه! خوشحال میشم شرکت کنی!🥔🥔🥔🥔🥔🥔🥔🥔🥔🥔🥔🥔🥔🥔🥔🥔
باشه:>>>
این چه وضعشههههه، نهههه، من نوموخوام🥲
هپی انده:>>>>
👍🏻🫢😂😂😂🫢🫢🫢🫢
نهههههههههههههه من اعتراضضض دارمممممم
بخدا هپی انده:>>
قلبونت بشم فداسرت اصن😂😭
حیحی:>>>>>
ععععع شکست عشقیییی
حیحی:>>>>
ععععععع یه خورده ی خیلی کمی شکسته عشقی خوردم
حیحیی:>>>>
عالییی
مرسییی:>>
ععععععااااااااالللللللیییییی💚💚💚💚💚3>
مرسییی:>>>