
سلام بچه ها خوبین؟بابت تاخیر تو پارت گذاری واقعا متاسفم چون انقدر این چند وقته درگیر کارام بودم که حتی فراموش می کردم که تست چی وجود داره:'(
دیگه از زبون آرزو میگم از وقتی که از اون عمارت بیرون اومد و رفت به خونه خودش و رادین حالم به هم می خورد و نمی تونستم تحمل کنم رفتم کنار جوب و اسید معده رو بالا آوردم هیچی نخورده بودم به خاطر همین فقط اسید معده بالا میومد تا خود خونه دویدم وقتی رسیدم نفس نفس میزدم دیگه تحمل نداشتم یادمه مامان میگفت وقتی حالت تهوع می گیری ی موز بخور حالت بهتر شه رفتم در یخچال و باز کردم و تا بوی پیتزای مونده ی دیشب به دماغم خورد بدتر شدم و دویدم تو دسشویی دیگه تحمل نداشتم حتی برگردم توی آشپزخونه و در یخچال رو ببندم کت رادین رو برداشتم و روی کاناپه خوابیدم و کت رو انداختم رو خودم بوی خوبی می داد خوشم اومد از همون عطریه که آرسین میزنه آرشامم داره تازه :-Pخوابم برده بود که صدای در اومد اما واقعا حال نداشتم پاشم و صدای پای رادین که بهم نزدیک می شد رو می شنیدم نشست روی زمین و انگار داشت نگاه می کرد بازم حالت تهوع گرفتم و یهو از جا پریدم و دویدم سمت دسشویی و اونم پشت سر من با عجله اومد پشت در و گفت چی شد که نتونستم چیزی بگم فقط عوق زدم و اون پرسید کجا بودی ؟ تعقیبم کردی ؟ تا کجا اومدی چیا شنیدی ؟ اومدم بیرون و نزدیک بود زانو هام شل بشه بیوفتم که کمکم کرد بایستم و آروم گفتم مهم نیست که گفت ببخشید به خدا همش الکی بود فقط می خواستم اونم آزار ببینه چون من دیدم من گفتم منظورتو نمیفهمم :‑Xانگار وقتی من نبودم ی چیزایی گفته :-|بهم گفت اون فقط حرف بود من حاظر نیستم از تو بگذرم من اصلا نمی خوام تو رو وارد این کار کنم فقط می خوام این عجوزه رو به زمین گرم بنشونم من پولاشو میگیرم نه به ازای مرگ تو برای زندگی تو اون پولارو می بخشم به فقرا من فقط میخوام ذره ذره مرگشونو ببینم کاری که با منو پدرم کرد با تو کرد من جز تو هیچکسو و هیچ چیز رو نمی خوام اینو یادت باشه
من بازم حالم به هم خورد و عصبی شده بودم اون تو آتیش انتقام همه رو می سوزونه وضع رو بدتر می کنه من می خوام برم جلو یا برگردم عقب اصلا اینجا هواش خوب نیست رادین_چی شد ؟! من بازم برگشتم توی دستشویی و ی لخته خون آوردم بالا که شوکه شدم نکنه چیزیم بشه یعنی این خون بالا آوردن چه دلیلی میتونه داشته باشه؟ رادین_آرزو:'(چت شده همه وجودم ¿ بیا بریم دکتر نگرانتم تا کی می خوای بمونی تو خونه خطرناکه :'( من+میام ولی... رادین_چی؟! من+قول بده قبل اتفاق بد ی بار دیگه پدرمو آرشام رو ببینم اون دق می کنه بدون من تنها دخترشم خب :'( رادین آروم درگوشم گفت آروم باش من جز چیزی که بخوای عمل نمیکنم حتی اگه چیزی باشه که نتونم جونمو میزارم برای تونستنش من+دروغ میگی تو می خوای انتقام بگیری تو می خوای همین یکم ملایمت رو بگیری از زندگی هم خودمون و هم بقیه تو از اولم اومدی اینجا برای انتقام ن محافظت از من ٫سکوت کرد و کت چرمی قهوه ای رنگمو با ی بافت نسکافه ای و ساپورت شکلاتی و نیم بوت قهوه ای پاشنه دار برام از توی اتاق آورد و کمک کرد بپوشم و دستامو گرفت و گفت بریم دکتر برمیگردیم برات توضیح میدم منم ناچار سکوت کردم چون بحث واقعا بی فایده بود٫
نمیدونستم این دکتره چرا همچین میکنه سرش رو کرده توی برگه ها و اصلا محل نمیده به آدم انگار ن انگار مریض داره =_= سرشو بالا آورد و گفت آقای؟؟که رادین گفت ملکی هستم (اسمای قلابیمون رهام ملکی و فرشته همایونی)دکتره لبخندی زد و گفت فرشته ی زیباتون باردار هستن واقعا تبریک میگم اما متاسفانه این بچه به همسرتون آسیب میزنه چون ایشون بیماریشون رو به بهبود برو نیست و این حقیقت چیزیه که باید بدونید اگر استرس داشته باشه نمیتونه بچه رو نگهداره و سقط بچه هم... پریدم وسط حرفشو گفتم نمیخوامش که گفت میفهمم سنت خیلی کمتر از این حرفاست اما باید باهاش کنار بیای چون همونطور که گفتم سقط بچه باعث میشه وضعیت بیماری خونیت بدتر بشه و مواد مخدری که استفاده میکردی اگر چه مدت زمان کمی بوده اما خونتو آلوده کرده و مثل اینکه این بیماری علاج نداره و اگه ازش جلوگیری نکنی قلبتو ازت میگیره من نیشخندی زدمو از سر جام پاشدم که رادین دنبالم اومد اما پسش زدم و رفتم تو خیابون ی ماشین مشکی به سرعت به سمتم میومد که شروع کردم به دوییدن و رادین هم پشتم همینطور میدویید که یهو صدای عربده بلندش منو نگه داشت آروم به عقب برگشتم تصادف کرده بود :'( یعنی چی ای خدا من چه غلطی بکنم حالا>.
پرستاره با ی برانکارد دویید سمتمون و بردنش دلم درد می کرد و حالت تهوع شدید داشتم و اینجا بوی خون و عفونت می داد نمیدونم چی شد که یهو همه چی سیاه شد و صدای افتادم روی زمین انگار تو گوش خودمم زنگ میزد .......................................... چشمامو که باز کردم دیدم همه جا سفیده و یه ملافه سفیدم تنمه و لباسامم سفید بود فکر کنم بیمارستانه اما یادم نمیاد که چرا اینجام :-\ ی دختره سفید پوش اومد تو نمی دونم کی بود نزدیک تر اومد و تازه دیدم واضح شده بود دختر خوشگلی بود لبای صورتی قلوه ای و چشمای قهوه ای درشتی داشت با مزه های فر و دماغشم عمل کرده بود فکر کنم در کل خوشگل بود گفت - یعنی نمیخوای دست از آنالیز کردن من برداری :-P من گیلدام البته بچه که بودم بابام سلین صدام میزد اما مامانم دوست نداشت تو اسمت چیه ;-) ی حسی داشتم که طبیعی نبود من تا حالا بهش فکر نکرده بودم من نمیدونم اسمم چیه فقط دلم شور میزنه نمیدونم کی ولی حس میکنم منتظرمه گیلدا - نمیخواد زیاد فکر کنی یادت نمیاد ولی خب اینجا برات ی حق انتخاب دارم با این آمپول یا با این بالشت دوست داری با کدومشون زندگیتو تموم کنی من فکر کنم اگه با این بالشته خفت کنم حداقلش این بچه تو شکمت میرسه به دست باباش منظورم دایی شوهرته اسمش شروینه می شناسیش که /داشت به مغزم فشار میومد من هیچی یادم نمیومد کلافه و عصبی شده بودم حتی نمیدونستم چرا باید بمیرم اونقدر به مغزم فشار اومده بود که خون دماغ شدم لخته های خون از دماغم میومد و سرفه میکردم من هیچی تو ذهنم نداشتم اون حتی اسممو بهم نگفت =_= من+اسم من چیه؟ گیلدا - عاخی >.
یهو در باز شد و ی پسره اومد تو گیلدا رو هل داد و منو بغل کرد اما من کاملا لمس بودم فقط گردنم و عضلات صورتم تکون میخوردن پسره زخمی بود حتی نفهمیدم چطور منو از اونجا خارج کرد اما فهمیدم که اونجا بیمارستان نبود من حتی نمی دونم که چرا اینجام یا از کی اینجام من هیچی یادم نمیاد^_^ی قطره از چشمام افتاد و به خاطر فکر کردن زیاد راجع به گذشته ی خالیم خون دماغ شده بودم و حالت تهوع داشتم و سرفه میکردم پسره منو بیشتر به خودش چسبوند و گفت به هیچی فکر نکن دردت به جونم وقتی من اینجام پشتت قرص باشه من حتی بچه ی اون عوضی پدر سگ شروین رو هم بزرگ می کنم پا به پات هر چی بخوای همون میشه به ولله ٫من رو رو پاس طوری نشوند که بتونم تو جوب بالا بیارم و من حتی نمی تونستم با دستام صورتمو پاک کنم و فقط گریه میکردم
از زبون رادین میگم براتون از اینجا به بعد رو بردمش خونه حالش خیلی بد بود حتی بدتر از من سعی میکردم آرومش کنم اما نمیشد حق هم داشت خیلی چیزا رو ازش گرفته بودن عوضش ی بچه از ی ت*خم حر*وم تو شکمشه که دیر فهمیدیم و حالا به هیچ بهونه نمیشه کشتش تو بیمارستان وقتی اسم پدر بچه اسم من نبودم پرستارا با ترحم نگام می کردن که مثلا انگار این فرشته ی من خیانت کرده بهم اما اونا نمی دونستم بزرگترین خیانت رو مادرم و اون به اصطلاح شوهر البته برادرش به من کردن :-\ بازم رفتم تو اتاق و نگاهش کردم خواب بود انگار و تو خواب اون فرشته ی معصوم من بود ولی ی روزی از شیطونم بیشتر کرم می ریخت ;( کنارش رو تخت نشستم و موهاشو نوازش می کردم که صدای در اومد ی مرد هیکلی با یونی فرم که جعبه پیتزا تو دستش بود گرفتمش و رفتم تا پول رو بیارم براش اما وقتی برگشتم نبود صداشم کردم اما نبود بی خیال شدم رفتم حموم رو برای فرشته کوچولوم آماده کنم تا بلکه با آب ی کم آرامش بگیره صدای جیغش اومد که سریع پریدم بیرون من یاد صدای جیغاش تو اون ویدیویی که شروین فرستاد میافتادم و تن و بدن خودمم می لرزید همون پسره رو سرش بود و ی چاقو دستش بود اونم انگار هول کرده بود لابد فکر کرده عضلات صورتشم فلج شده اما ن حتی تا حدودی بازوش بی حس نشده دوییدم سمت پسره که صدای در اومد اون انگار حدس می زد که کیه دویید سمت در و پیکر موتوریه اومده بود با سفارشا که تند بهش گفتم بگیرش نزار در بره که رفت دنبالش و منم رفتم تو اتاق که دیدم خودشو خیس کرده ی جوری شدم من اصلا فکر نمی کردم اینجوری بشه ما قرار بود خوشبخت بشیم آروم بغلش کردم و بردمش تو حموم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بابت دیر کردنم ببخشید نوشتم منتظر موندم تست چی رد کرد 🥺🙄😭