12 اسلاید چند گزینه ای توسط: هانا انتشار: 4 سال پیش 16 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام عشقام چطورین حالتونو کامنت کنید که دلم برات تنگ شده بود زودتر پارت بعد رو گذاشتم
عاخیش رسیدیم خونه از دست مسخره بازیای اینا راحت شدم ایییشششش (من خودم از اینا خل و چل ترم اصن یکی از یکی بدتریم ولی وقتی خسته باشم بدخلق میشم)از بچه ها خدافظی کردمو زود پریدم تو خونه و خودمو انداختم روی تخت و به ثانیه نکشید خوابم برد وقتی بیدار شدم لباسامو تازه همت کردم درآوردم و دامن کوتاه صورتی پلیسه با صندل سفید که روشن با مروارید طراحی شده بود با یه نیم تنه سفید گشاد که روش ی کیتی صورتی بود پوشیدم و چون پوستم سفیده خیلی بهم میاد ;)
رفتم بیرون و تا اومدم برم تو پذیرایی دیدم کلی مهمون اومدن رادین پسر سرهنگ که بی شعور چشمش دنبال منه و دو قلو های افسانه ای هم اومده بودن منظورم کارت و نیکا هستن اینا دختر خاله های منن و انقد قشنگن که نگو چشای هردو شون سبز آبیه و سفیدن با موهای طلایی شبیه باباشونن (باباشون دورگه آلمانی ایرانیه) ناگفته نماند که من شبیه خاله خودمم چال گونه دارم مژه هام فره و دماغم قلمیه و البته چشام درسته و لبای قلوه ای دارم مامانمم تقریبا این شکلی بود ولی من و خالم موهامون مشکیه و صورت گرد مامان صورت کشیده و موهای قهوه ای از اینا بگذریم من چطور با این سر و وضع جلو اینا وایسادم و آرشام هم هیچی نمیگه :‑X
بدو بدو رفتم تو اتاق و لباسامو با ی شلوار گشاد نارنجی و ی شومیز حریر با طرح پاییز و شال قرمز و صندل زرد عوض کردم
😴🤤
از اونجا که اصلا خجالتی نیستم و اینام منو می شناسند با خیال راحت نشستم کنار آرشام و نیکا گفت مارو شرمنده نکن دختر خاله جون (*_*)
بی ترادب :'(نالاحت شودم کارن خندید و گفت بی شوخی خیلی خوش هیکلی البته از خانم پلیسه انتظار میره با این همه ورزش رادین هم که نمیدونم کجا رفت یهو که نیست البته خدارو شکر مث اینکه رفته (از دستشویی اومد بیرون و ضدحال از این بیشتر عاخه)اومد نشست و گفت آرزو خانم میشه ی لحظه تشریف بیارید که نه گذاشتم و نه برداشتم گفتم نوچ ;-)ولی از رو نرفت و گفت مشکلی نیست همینجا میگم سرهنگ گفت شب ساعت دوازده با پدرتون تشریف بیارید و تاکید می کنم با پدرتون یعنی فقط پدرتون
ایییشششش عصا قورت داده همچین رسمی حرف میزنه انگار این نبود با ماهان مرکز به من می خندیدن پارسال و چرت وپرت میگفتن حالا بخشیدمت ولی فقط ماهانو عاخه گناه داره بابا نداره اصلا انگار نه انگار از رادین کوچیک تره خیلی عاقل تره عاخه بچم مظلومه>.
🤪😌
شانیکو و شنتیا وایییی جونم 8-)عالی شد که بزنگم دریان بیاد فیض ببره ;-)
٫بچه ها دریا رفیق فاب پریا دختر خاله ی درسا و آرسین هست که عاشقه شنتیاس و البته شانیکو عاشق نیکا این دوتا داداش دوقلو پسر عمه های نیکا و کارن هستن و از لحاظ ظاهری هردو بدن سازن و قدبلند و البته سبزه و چشم و ابرو مشکی خیلی بانمکن البته شانیکو موهاش رو رنگ کرده :'(طوسی شده ولی بهش میاد تیپشونم عالیه شانیکو کت و شلواری و رسمیه و شنتیا کلا اسپورت٫اومد تو و منم دوتاشونو محکم بغل کردم مثل داداشامن فکر نکنید آویزونم هاااا:,-)
آرشام با اخم نگام کرد که بادم خالی شد و رفتم پیش خودش نشستم و زنگ زدم به درسا و گفتم با بروبچ بریزید اینجا o:-)
تا اونا اومدن ماهم حرفیدیم و خندیدیم با جوک های کارن O_o
👀😎😏
حدود ی ساعت از اومدن بچه ها گذشته بود و منم حوصلم سر رفته بود هی همش جوک که نمیشه گفتم بچه ها بیاید بازی گفتن پایه ان که هر کی ی پیشنهاد داد و عاخر رسیدیم به طلایی ترین جرئت حقیقت زندگیم :0
شانیکو و من افتادیم به هم که وووییی حتما میخواد از زیر زبونم ی چی بکشه گفتم جرئت تا چیزی لو نره :-Pگفت باید زوج هارو شیپ کنی منم شروع کردم به کرم ریزی ;)خب خب الان میگم اول آرشام با درسا بعد آرسین با پریا بعد شنتیا با نیکا بعد خودت با دریا بعد خاک به سرم شد من موندم و کارن الان میگه اینو گفت تهش برسه به کارن که کارن به دادم رسید و گفت من و تو تنها و بعد خندید ولی بچه ها که لوشون داده بودم شرور نگام کردن و گفتن نخییییر کارن و آرزو که کارن گفت اگه اینجوریه نه هیچی ولش ماژیک رو از آرشام گرفت و چرخوند افتاد به خودش و دریا بعد گفت حالا که آرزو رو اذیت میکنید (قابل توجه شما عزیزان کارن از من دو سال کوچیک تره فکر بد نکنید داداشمه) منم میگم دریا باید زوج های شیپ شده رو پیش هم بزاره و سرشون رو بکوبه به هم واییی عقل رو بگو بلند گفتم مرسی داداشم که نیکا گفت قبول نیست آقا آبرومونو گذاشتیم کف دست داداش به این با غیرتی که کارن و من تازه فهمیدیم که هم خودمون هم نیمای بدبخت در خطریم که سه دو یک گفتیم و در رفتیم بای درختای پشت باغ قایم شده بودیم که کارن گفت تا پیدامون نکردن بریم زیر زمین که یهو صدای شلیک گلوله اومد درست کنار پام چون یهویی بود نزدیک بود سکته کنم یهو بچه ها اومدن اون سمت و ولوله به پا شد و اما من در رفتم و اونا دنبالم بودن هم بچه ها و هم کسایی که تیراندازی کردن
🥺😬🤐
شلوارم گشاد بودو به پر و پام می پیچید باید ی جا پیدا می کردم که دید نداشته باشند بهم تا بتونم پاچه شلوارمو گره بزنم و ی نگاه هم به پشت سرم داشته باشم تا ببینم کار کیه یهو رفتم پشت یه دیوار و دستم کشیده شد اما دستمالی که می خواستم جلوی دهنم بزارن رو کشیدم از دست دیگرش و جلو دهن خودش گذاشتم اما با خواستم برگشتم و فرار کنم دیدم دیدم چند تا غول بیابونی پشت سرم هستن که تا تونستم زدمشون اما من اسلحه نداشتم حتی چاقو هم نداشتم و اونا کلاشینکوف داشتن که ی جورایی می ترسیدم دست خالی از این جلوتر برم و (از ترس متنفرم چون آدمو تو همون جایی که هست نگه میداره مانع حرکت میشه)خلاصه دلمو زدم به دریا و رفتم تا کت و شلوار سورمه ایه رو بی هوش کنم که یکی از پشت گرفتم و محکم کشیدم سمت ی ماشین یه بی ام وه مشکی و وقتی رفتم داخل رو دیگه یادم نمیاد چون چشام بسته بود و انگار شدیداً خوابم میومد
🙁🥵😶
نشسته بودم روی صندلی چوبی ولی محکم بود دستام و حتی پاهام هم بسته بودن به صندلی و اون اتاق جز ی صندلی که زیر من بود و ی کمد فلزی گوشه اتاق هیچی نداشت از پنجره خیلی کوچیکش که شبیه هواگیر بود هم می شد فهمید اینجا زیر زمینه یهو صدای باز شدن در اومد و ی پسر که سرش پایین بود و ی دستش هم به سیگارش و اون یکی دیگه تو جیبش بود وارد شد و من غافلگیر شدم O_o
خب اینکه دشمن سرهنگه همون که به خاطرش رادین وقتی بچه بوده می خواسته بمیره ای الهی خدا مرگت بده کاش از اول میمردی منو نمیآوردن اینجا ٫بچه ها تو ماموریت قبلی چهار تا از محموله های خیلی سنگینشو به خارج از کشور رادین خان لو داد و اینم که گفته بودم که رادین ماموریت مهم نمیره از رو حسودی بود وگرنه مهمترین ماموریت هارو تو این چند ساله رادین رفته و همه موفقیت آمیز بودن و من سروان هستم اون سرگرد البته از حق نگذریم من هنوز دو ساله وارد شدم اون الان سی و دو سالشه و تازه از هفده سالگی وارد شده پس نتیجه میگیریم پیشرفت من بیشتر بوده ٫
🤭🥺❤️
پسره با دستای کثیف و لجنیش چونمو گرفت و سرمو آورد بالا و گفت اوه خانوم کوچولو چشای خوشگلی داری ها حق داره عاشقت بشه و البته اگه ناکام بمونه هم حق داره بازم کماندو بازی در بیاره اما چه فایده که سر قبرت گریه کردناش جواب نمیده تازه باباجون توهم اینا حالیش نمیشه ٫دلم برای باباییم تنگ شد اگه نبینمش و اینجا سر ی گلوله تا ابد بخوابم چی تازه آرشام و درسا هم تنها میشن هیچکدوم عاجی ندارن ولی من باید قوی باشم ٫
من+نمیمیرم اگر هم بمیرم به خواست خداست نه دست تو
پسره که فکر کنم اسمش شروین باشه بهم گفت
شروین § اوه خانوم پلیسه عصبیت کردم نمی خواستم ناراحت شی یکی دیگه هست که باید گریه هاشو ببینم و اون گریه نمیکنه مگر گریه های پسرشو ببینه و اونم گریه نمیکنه مگر اینکه مرگ عشقشو ببینه کاش اون مغرور نبود تا برام گریه می کرد و جون دختر خوشگلی مثل تو هم در خطر نمی افتاد اینطوری بهتر نبود؟؟!
من+منظورتو نمی فهمم !!!
شروین § طبیعیه اون عشقشو اعتراف نکرد و اما امشب قرار بود بگه درست ساعت دوازده زمانی که مهم ترین ماموریت سازمان یعنی گرفتن ادوارد که فکر می کنن ایرانه شروع میشه می شناسیش که سلطان مواد و قاچاق عطیقه و دختر و ... که ی ایرانی الاصله اما چه فایده که توی آلمان بزرگ شده و میون گرگ ها
من +یعنی چی ؟؟
شروین § اوه نکنه رادین رو نمی شناسی البته این دیگه کاملا مصنوعیه;-) دود غلیظ سیگارشو تو صورتم فوت کرد که صرفه کردم و عجیب این بود که گلوم به شدت درد می کرد و ی لخته خون افتاد رو لباسم که اون خندید و گفت صبر کن عکس بگیرم بمونه یادگاری براش که حالیش بشه اینطوری غصر در رفتن کار بچه زرنگاست این دیگه بزرگ شده و پوزخند زد
من+اشتباه می کنی اون اصلا کسی رو دوست نداره هیچ حسی به هیچکس نداره حتی از مامانش هم متنفره فقط سر اینکه طلاق گرفتن از باباش و اون تنها شد
شروین§ آها خوب اومدی مامانش کمکم کرد باورت میشه با منه البته با ادوارد چون اون خوشش میاد ازش البته برای وقتی که ایرانه و داره می گرده وگرنه مهره سوختس اصن می دونی سرهنگ سر ی ماموریت با لی لی ازدواج کرد یا فکر میکنی عاشق هم بودن تفاهم نداشتن
٫حالت تهوع شدید داشتم و با اولین عوقم دوربین رو روشن کرد و گفت عاره اثر کرد ایول همینه بچه ها که من خون بالا آوردم داشتم زهره ترک می شدم یعنی مریضی گذاشتن قد من خدایا خودت نجاتم بده ٫
من +چی از جونم می خوای
شروین § قرار نبود خودم دست به کار بشم ولی چ کنیم که خوشگلی و وسوسه انگیز به خاطر همینم نمی گذرم ازت و اومد سمتم و دست و پام باز کرد که جون نداشتم تکونشون بدم و اون شب شد بدترین شب عمرم یادمه بابا بهم گفت اگه این شغل رو می خوای باید بدونی خیلی سختی توشه نه فقط جسمت که شاید روحتم ازت بگیرن و تو حتی نتونی گریه کنی و من با سرتقی گفتم قول میدم همیشه حواسم باشه و تو این دو سال حواسم بود اما الان تقصیر اون پسره عوضیه دوست ندارم تو این دنیا باشه حتی شده زنده میمونم و فرار می کنم تا من مرگشو ببینم اون منو قربانی کرد منی که فکر می کردم همیشه انتخاب با منه اما از این نگذریم که من از اولش می ترسیدم از این اتفاق ولی نه در حدی که شغلمو کنار بزارم
😓😢😫
من می خوام از اینجا برم قبل از اینکه جسدمو بدن بهش تا آیا گریه کنه آیا نکنه من قربانی نیستم من فرق می کنم من آرزوم من دست نیافتنیم اما ...
در باز بود اما ن ریسک داره پنجره بهتر بود این اتاق پنجره داشت اما قفل بود که با سنجاق سرم بازش کردم امیدوارم این دفه خدا کمکم کنه پنجره رو باز کردم و با تمام توانم دوییدم سمت در خروجی و پریدم بیرون که صدای اونا از پشت سرم میومد و یکی دستمو کشید و برد پشت دیوار انگار منتظرم بود خود عوضیش بود می ترسیدم از اینکه اونا بگیرنم و از دیدن اون هم بدم میومد ی لباس سفید تنش بود اما من ی شلوارک جین بالای رونم و یه نیم تنه ساده تنم بود که شدیداً بدن نما بود محکم بغلم کرد و من با همه توانم مشت می زدم و چنگ می انداختم بهش و جیغ می زدم اما صدایی نمیومد و فقط گلوم بود که درد می گرفت و صرفم میومد که ی عوق زدم و لباس سفیدش پر از خون شد که چشماش اشکی شدن و بغض سنگینی گلوشو گرفت که ی ثانیه فقط ی ثانیه دلم براش سوخت اگر من عشقمو تو این حال می دیدم و نمی تونستم نجاتش بدم چجوری می شدم یهو آروم گرفتم اما گریه کردنم شروع شد و سکسکه می کردم و اون سرمو محکم چسبوند به سینشو و آروم گفت تو دنیا از همه متنفرم جز تو که با همه فرق داری تو بودنت به تمام نبودنت می ارزه سرهنگ می گفت نمیشه رد تو زد ولی دل من می دونست اینجایی اون صداتو می شنید که خدا رو صدا می زدی بزار خدات باشم یهویی میگم اما گوش کن برام مهم نیست الان چه مرضی داری اما باید عقد من بشی تا بتونم بی دردسر ببرمت اونور تا ی مدت دور باشی تا تو خطر نباشی بزار سرهنگ بمیره اصلا بزار فکر کنه هردومون با بمب ترکیدیم ولی تو فقط ی بار دیگه از اون خنده های خوشگلت کنی که ی بار دیگه چال گونتو ببینم که سر دشمنیشون با سرهنگ باز نشسته و سرهنگ الانی که بابات و بابام باشن قربانی نشی به خدا من بی تقصیرم اونا حتی احساس منو تو بچگی ازم دزدیدن من هیچ کاری نکردم جز انجام دادن وظیفم و تموم کردن اون مأموریت کوفتی ولی نمیزارم به قیمت جونت تموم بشه
🙀😿
٫یک هفته بعد٫
تو این ی هفته اومدیم آلمان و تمام کارهامونم درست شد البته بماند با هویت جعلی اینجاییم من هیچ حرفی نمیزنم فقط ازم سوال میکرد که گشنته یا تشنته جواب می دادم کلافه شده بود
رادین∆ببین منو بیا شیطونی کن حرف بزن و اصلا مثل بچگی سطل آب خالی کن رو سرم نگام کرد خندم نگرفت هیچی باعث نمی شد بخندم رفتم خوابیدم و برام مهم نیست اون داره زجر میکشه چون حقشه اونجا ی ساعت بعد از پرواز ما با بمب ترکید ولی این قلب من بود که اونجا پیش بابا آرشام درسا و بقیه جاموند و اون درک نمی کنه چون از همه متنفره اون خودشم نداشته باشه راحته اصلا هر چی تنها تر باشه حالش بهتره اون منو هم نمی خواد داره دروغ میگه چرا میگه من می خوامت چون اومده آلمان ؛آره اومده آلمان اینجا ادواردی هست که می خواد ازش بابت همه چی انتقام بگیره اون کلی عقده داره اون حالش خوش نیست منم هیچ حسی برای اینجا خرج کردن ندارم هر چی که هست اون سر دنیاست پیش کسایی که ختممو عزا میگیرن من مردم اما از این دنیا نرفتم :'(کاش می رفتم اما نه باید پرقدرت ادامه بدم تا بشه به هدفم برسم برگردم و خوشبختی همه اونا رو هم ببینم ...
😫😏
اومد توی اتاق و پیرهنش رو درآورد که اهمیت ندادم اومد رو تخت و رو سرم خم شد یهو چشاش پر از اشک شد و به قطره چکید روی گونم که یهو گذاشت و رفت انگار ی چیزی اذیتش می کرد که نمیدونم چیه
(بچه ها این تیکه رو از زبون رادین بشنوین اون بهتر توصیفش می کنه)
من(رادین)نمی شد نمی تونستم تحمل کنم اما اونم نباید اشکامو میدید رفتم توی اتاق و پیرهنم رو درآوردم و سمتش رفتم رو صورتش هم شدم و چشاشو دیدم که اون ویدیو بازم جلو چشام اومد و چشام ناخودآگاه بارید سریع از اتاق اومدم بیرون و اون بی تفاوت موند کاش عاشقش نبودم تا می شد اونم رها کنم و با اونا بره رو هوا اما نه الان بهش فکرم نمی کنم نباشه نمیشه حاظرم سرد باشه اما باشه که دیگه تحمل تنهایی رو ندارم منی که از بچگی تنها بودم و تو تنهایی مردم اون موقع که مامانم فریاد می زد هه سرگرد آریافر تو بچتو از من داری نمی تونی ادوارد رو بگیری چون اون وقت من همین بچه رو که عاشقشی و به روت نمیاری ازت می گیرم میدونی که اگه بخوام ببرمش تو رنگشم نمی بینی پس هرچه زودتر طلاقم بده و همون روزا که حرفاش تو گوشم زنگ می زد تنها میمردم اما ی بار با عشق ی دختر دیوونه که خیلی هم از من کوچیک تر بود زنده شدم و از همه جز خودش متنفر شدم حتی خودم و حالا اون عشقمه که هر روز داره میمیره و حسی نداره حتی تنفر من ادوارد و مادرم و سرهنگ آریافر رو باهم با همین دستان می کشم باعث بدبختیامو می کشم شروین رو تیکه تیکه میکنم و این بار از دستم نمیتونه در بره چون پای کسی وسطه که هیچوقت نبود ^_^
😓🥺
٫ روز بعد ٫
سر تا پا سیاه تنم بود و زیر کتم جلیغه ضد گلوله و ی کلت نقره ای بود داشتم تو کوچه پشتی عمارت ادوارد راه میرفتم و حس میکردم کسی دنبالم داره میاد اما وقتی برگشتم کسی نبود حتی اینجا جایی برای قایم شدن نداره و من فکر کردم هیچکس نیست و رفتم جلو رسیدم به دیوار پشتش ی سگه که الان بی هوشه٫هه من اینجا رو بیشتر از اتاق خودم می شناسم حتی اون ادوارد و مامان لجن من که پسرشو تو پنج سالگی ول کرد رفت با ی مردی که هم منو هم بابامو با خنجر تیکه تیکه کنه عاخه من از گوشت و خون اون بودم سنگدل عوضی ببین به کجا رسوندیم٫
کتمو درآوردم و رفتم بالا الان اینجا ی مهمونی خونی راه میندازم که کف کنید هر چی نزدیک تر می شدم صداشون واضح تر می شد
(ترجمه فارسی رو میزارم فقط)
ادوارد•°ببین ملکه ی من ازت نمی گذرم ولی می خوام که ازشون بگذری نه پسرت و نه اون دختر کوچولو به درد ما نمی خورن تو تیم ما نیستن و حتی اگرم باشن به کار ما نمیان چون اون سرهنگ آریافرتون همه رو زمین میزنه
برو ببین شیرویه چطور نصف تنش سوخته اگه فرار نمی کرد حالا باید قطعه قطعه ی تنشو جمع می کردیم میفهمی چی میگم ؟!ادموند به من می گفت امکان داشته کارن چیزیش بشه می گفت به خاطر جون زن و بچش کنار می کشه تو از بچگی با ما بودی درسته که اصالتا آلمانی هستی ولی اونجا بزرگ شدی ور دل بابای من اون تو رو اونجوری که من میخوام ساخته تو حق منی و قرار نیست به خاطر ی جوجه فکلی که بچه توعه یا هر کی دیگه ولت کنم می فهمی؟!
شلینا (مامان رادین)داد زد:
🥵💥
ببین من نمی خوام اینایی که میگی رو گوش کنم خسته شدم از این زندگی نکبت بار منم دلم برای پسرم ی ذره شده از خبر ترکیدن اون خونه برای شروین ناراحت شدم اما ن به اندازه ای که برای رادین ترسیدم حتی اگه عشقشو از دست می داد مطمعنم الان اسلحه رو سرم بود اون انتقام جوعه اگه خدای نکرده شروین زخمی زده باشه بدون اطلاع به ما این دفه ماهارم با اون تیکه تیکه می کنه تو نمی شناسیش پشت سکوتش نقشه قتل کشیدنه و من اطمینان دارم به دست اون و پدرش میمیرم من تو رو دوست دارم ولی دیگه خسته شدم نمیتونم نمیخوام تحمل کنم ٫از تراس بی صدا رفتم تو و مطمعنم توی اتاق خوابش اسلحه نمیذاره چون می ترسه خدمتکاراش بلایی سرش بیارن پس رفتم داخل و کلت رو گذاشتم رو سر شلینا مادر نمونه ^_^
من+می خوای بدونی عشقمو چی کار کرده یا می خوای اول بمیری بعد اون دنیا هم به ادواردت برسی هم به حقیقت ؟!هوم ؟کدومش؟!
ادوارد •°بشین بچه من خودم ته این کثافت کاریام می دونی که میشه همینجا دخلتو آورد
شلینا :بزن من طاقت دیدن مرگ هیچکدومتون رو ندارم
من+هه الان می خوام با خودم ببرمت بقیه رو ببینی قبر مادر پدرت برادر نیمه جزغالت که بچه حروم مامان تو و بابای ایشونه بیا بریم عشقمو ببین اینم با داداش ادموندش حال کنه با بابای چرکش با مادری که تو جنگل ی پیر مرد از کار افتاده رو ترجیه داده به پدر این عشقت به بابای من نگاه کن که ازش همه چیزشو گرفتی به آرزو که ازش خودشو روحشو تنشو گرفتی به من نگاه کن اصلا چرا راه دور بریم منو ببین که تو خون غرق شدم که برای ی دفه آرزوی بچگیامو دیدن حسرت می خورم منی که بچگیمو تنها گذروندم توی اتاق با ی تفنگ با ی آرزو :::: کشتن همه آدم بدا ;) تو هم جزوشونی حیف اگه نمی شناختمت چرت و پرتاتو باور میکردم ولی خوبه که تو رو عین کف دستم می شناسم
😁🙁
12 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (8)