مرینت: روی تخت بیمارستان نشسته بودم ...هی این جمله اش تو ذهنم اکو میشد ...بوی عطرت آدم رو مست میکنه .....چرا ؟ ...منظور خاصی داشت ...اصلا اصلا چرا من بهش فکر میکنم چرا برای اون گریه میکنم چرا !؟ ....به اون فکر نکن فکر ..املی: پسرم کو !!!. مرینت: از رو صندلی بلند شدم ..اشکام دوباره جاری شدن .ناتانایل: مرینت کلویی کجاست نه یعنی آدرین کجاست ؟ . مرینت: با انگشتم به اتاق اشاره کردم و سرمو پایین انداختم .املی: به سمت در حرکت کردم که دکتر بیرون اومد نذاشت برم تو داد زدم : من میخوام پسر مو ببینم ! ولم کنیییییییییید !!!!!!بذارید برم پیش آدرینم !!!!!. مرینت: وقتی میدیم املی این طور زور میزنه و گریه میکنه تا بلکه بتونه آدرین و ببینه قطرات اشکم به امواج دریا تبدیل شدن ...چرا؟ ...چرا حالا که ع.اش.ق شدم !؟ .....چرا وقتی که بعد از مدت ها دلب.اختم ! اون دختر مغرور که به هیچ پسری نگاه نمی کرد از این کله زرد کولی گرفت تو ب.غلش خوابید براش گریه کرد !!!خدا چرا ؟...چرا زندگی آنقدر بی انصاف💥...چرا
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
10 لایک
عالی
مرسی