
P8...لطفا منتشر بشه چیز بدی نداره=)
وقت نشد از سیریوس چیزی بپرسم...وقت نشد حرفی بزنم...وقت نشد راجع به اون انگشتر زمردی سبز سوال کنم...هنوز اونو دارم...هیچکس نمیدونه...!روز اخرمونه...وزارت از در رفتن سیریوس شاکی و ناراضیه!کنار رودخونه ایستادم...هری کنارم میاد میگه=ببخشید..من زیاده روی کردم...به ذهن یه ادم عاقل باید برسه که...ببخشید!)میگم=اشکال نداره...حق داری!پدر مادرتن...فوقش تو الان میدونی اونا چطور مردن..من حتی نمیدونم مادرم کی بود!ولی خوشحالم...میدونم تو برادرخواندمی!نمیدونم توهم این حسو داری یا نه ولی...)میگه=دارم!برام خیلی خوشحالی اورد که تو و سیریوس یجورایی فامیلمید!)بغلش میکنم.هری میگه=ببخشید دیگه هیچوقت بدون مدرک بهت تهمت نمیزنم!)میگم=ممنون!)
هرماینی و رون بهمون ملحق میشن.رون میگه=قراره تابستونتون چجوری بگذره؟)میگم=ایده ای ندارم!)میگه=بیا پیش ما!مامانم خوشحال میشه!)میگم=نمیدونم!)رون میگه=هری توهم بیا!)هری میگه=من ک از خدامه پیش دادلی و خاله نرم!)رون گفت=هرماینی تو چی؟)هرماینی میگه=شرمنده!من اگه بیام چند روز اخرو میام اخه میخوایم بریم مسافرت!)رون گفت=خیلیم عالی!وای خیلی خوشحالم!!برم وسایلم رو جمع کنم!)من و هری میخندیم هرماینی میره و هری و رونم میرن خوابگاه پسرا منم خوابگاه دخترا وسایلمونو جمع میکنیم توی قطار من و هری و رونیم کلی میگیم و میخندیم!
هرماینی و رون بهمون ملحق میشن.رون میگه=قراره تابستونتون چجوری بگذره؟)میگم=ایده ای ندارم!)میگه=بیا پیش ما!مامانم خوشحال میشه!)میگم=نمیدونم!)رون میگه=هری توهم بیا!)هری میگه=من ک از خدامه پیش دادلی و خاله نرم!)رون گفت=هرماینی تو چی؟)هرماینی میگه=شرمنده!من اگه بیام چند روز اخرو میام اخه میخوایم بریم مسافرت!)رون گفت=خیلیم عالی!وای خیلی خوشحالم!!برم وسایلم رو جمع کنم!)من و هری میخندیم هرماینی میره و هری و رونم میرن خوابگاه پسرا منم خوابگاه دخترا وسایلمونو جمع میکنیم توی قطار من و هری و رونیم کلی میگیم و میخندیم!
تو ایستگاه پدر و مادر رون ایستادند...فرد و جرج و جینی من و رون و هری به سمتشون میریم رون براشون توضیح میده ک ما بمونیم مامان رون مالی و بابای رون ارتور خیلی خوشحال میشن به سمتمون میان و بغلمون میکنن میگن=قدمتون روی چشم حتما بیاید!)با ماشین پدر رون میریم فرد و جرج چقدر باحالن اصلا باهاشون برخورد نداشتم!وقتی به خونه میرسیم خونه ی کوچکی عه ولی عشق خانوادگه بزرگش کرده...چیزی که خونه ی ما هرچقدرم بزرگ باشه هیچوقت خانوادمون کامل نیست...پدر رون ارتور صدام میکنه و میگه=لیا!یه لحظه کارت دارم بیا!)یه گوشه ای میریم بهم میگه=چه خبر از سیریوس؟)میگم=نمیدونم کجاست خبری ازش ندارم)میگه=نگران نباش حتما برات نامه ای میفرسته)
میگم=اوضاع قراره تا کی اینطوری باشه؟)ارتور میگه=تا وقتی که وزارت سحر و جادو قبول نکرده سیریوس بیگناهه کاریش نمیشه کرد)میگم=شما سیریوسو میشناسید؟)میگه=دوستایش خوبی بودیم...تو محفل ققنوس قدیم ..)میگم=محفل ققنوس؟!)میگه =محفل ققنوس اون زمانی بود که ولدمورت به اوج رسیده بود وزارت خونه متحد نبود مثل الان ...ما گروه جدایی درست کردیم از بزرگا)میگم=امکان داره دوباره همون روند تکرار بشه؟)میگم=خیلیا میگن نه ولی بنظرم تکرار میشه)تابستون به خوبی میگذره...خوشحالم که اینجام جای سیریوس خیلی خالیه...که یه شب وقتی خوابیم...صدای پارس سگی میاد...به در میکوبه مالی و ارتور صداشون میاد که بهم میگن=یعنی چیه؟درو باز کنیم؟)درو باز میکنیم دیگه صدای سگ نمیاد فقط صدای پامیاد که به سمت اتاق منو هرماینی و هریو رون میاد.
مالی وارد شد و گفت=بچه ها بیدار شید بدوید!)بلند میشیم...با خستگی میگیم=چیشده؟)مالی با خوشحالی میگه بیاید پایین خودتون میفهمید!!!!)لباس خواب تنمونه میریم پایین....امکان نداره!!!میدوم بغلش و میگم=سیریوس!!!)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
حس میکنم این داستانو از خود فیلم خیلی بهتره
چون برعکس فیلم به همه شخصیت ها اهمیت دادی! واقعا حرف نداره کارت موفق باشی🛐🛐
وای عشقمی مرسیی
سلام
من تازه دارم داستانتو میخونم و... اممم
دوس داشتم با هری اوکی نمیشد
هری تو این داستان خیلی رفتارش بد بود
تا الان که خوندم داستانو
مرسی از نظرت و اینکه تا اخر بخونی متوجه میشی بار هری اوکی نشد هری برادر ناتنیش بود اصلا
آره...ببخشید الان تا پارت ۱۹ خوندم متوجه شدم❤️❤️😁
💕💕💕
عالیه
مرسسی
آخجون پارت بد گذاشتی
❤️😀
عالیییی
تنککک
خفن بود تنککک
خواهش
مریسیی
توی نظرسنجی مشرکت میکنین😁؟
مخصوص پاترهدا/مالفوی هدا ست🦁🐍
شکرت کردم🌿💚
عالیه ، پارت بعدی رو امشب میزاری؟))
احتمال زیاد:))
چون مدارس باز شن تند تند نمیتونم بزارم/=💔