
حیحی🗿✨️
یک روز بعد ۵ آپریل ۲۰۲۳ _میتونم سفارشتونو بگیرم؟×یه نسکافه لطفا. _بله چشم. ... بعد از این که جی آن سفارش نسکافه رو تحویل داد گوشیش زنگ خورد! به امید اینکه جونگکوکه به سمت گوشی رفت.. بدون نگاه کردن گوشی اون رو روی گوشش گذاشت و با ذوق فراوانی که داشت جواب داد.._اوه سلام! ×سلام. _عه جون وو تویی. ×مگه شماره منو سیو نداری؟ _چرا، ولی فکر کردم یکی دیگه زنگ زده هیجان زده شدم به صفحه ی گوشیم نگاه نکردم.. ×پس از اینکه من زنگ زدم خوشحال نشدی؟ _نه منظورم این نبود! ×باشه بابا داشتم شوخی میکردم. امروز وقتت آزاده؟ _هشت به بعد کارم تموم میشه. ×پس میام دنبالت بریم رستوران. _من مرغ سوخاری میخوامااا. ×باشه بابا.
_همین و سفارش دادی فقط؟ ×ببین این دوتا خرس گشنه رو قشنگ رو سیر میکنه ها. _خرس؟ خرس اصلا واژه ی مناسبی برای توصیف گشنگی من نیست بازم سفارش بده. ×باشه، به هر حال خودت میخوای پولشو بدی. ... جی آن از رو صندلی بلند شد و کیفشو برداشت تعظیم کوتاهی کرد _ پس من میرم، خدانگهدار. ×باشه، باشه خودم حساب میکنم! ...... جی آن برگشت سر جاش و با ذوق زیادی گفت سو*جو هم سفارش بده. ×فقط یدونه! _خسیس گدا گشنه. +بفرمایید سفارشتون. ..... جی آن نگا شیطانی به مرغ سوخاری های بدبخت انداخت، جون وو که میدونست وضعیت الان قرمزه هیچ کاری نکرد، چون نگران جونش بود! _تو نمیخوری؟ ×نه، ممنون. _آفرین، چی میخواستی بهم بگی؟ ×حالا بخور عجله ای نیست. ..... _ماشین اوردی؟ ×نه. .... جی آن نگاهی به جون وو انداخت الان من چجوری برم خونه! ×تاکسی.. _الدنگ شما این وقت شب تاکسی پیدا میکنی اخه؟ ×اتوبوس.. جی آن به ساعت مچی ش یه نگاهی انداخت. _آخرین اتوبوس نیم ساعت پیش رفت. ×پیاده.. _میدونی خونه ی من از اینجا چقدر فاصله داره؟ ×پیاده کلا یه نیم ساعت. ×خونه ی تو نزدیکه وگرنه همچین حرف
نمیزدی! ×پیاده که بری یاد میگیری ماشین بخری._پولم کجا بود بابا، خودت این همه ماشین داری هيچوقت همرات نیست. .... گوشی جی آن زنگ خورد! جی آن به صفحه ی گوشی نگاهی کرد و بعد لبخندی زد.. _بله آقای جئون کار داشتید؟ .... _او نه من الان کافه نیستم با جون وو اومدیم بیرون. ...._واقعا؟ میتونید؟ .... _وای آقای جئون نمیدونید چقدر خوشحال شدم! ... پس من آدرس رو براتون میفرستم ..... _بله ممنون خدانگهدار. .... ×به نظر میاد تو و اون خیلی صمیمی شدید! _من هنوز اون و با اسم بزرگ صدا میکنم چجوری ما باهم صمیمی ایم؟ ×فقط حدس زدم. _راستی جون وو تو چون تنها دوستمی بهت میگم، قول بده به هیچ کس نگی! ×چیو؟ _راستش من جدیدا احساس میکنم به آقای جئون یه حسا*یی دارم! جون وو نا امیدانه سرش رو پایین انداخت ×اوه که اینطور! _چیشده چرا اینجوری قیافه گرفتی. جون وو نا امیدانه تر از قبل شد. ×هیچی هیچی.. جی آن کمی فکر کرد ناگهان دستش رو جلوی دهنش گذاشت و یه هین بلند کشید. _نکنه تو بهم ح*س داشتی؟ جون وو نگاهی به جی آن کرد و لب هایش را بهم فشرد اما چیزی نگفت. _یاا اگه جواب ندی فکر میکنم درسته ها.
جون وو اینبار هم چیزی نگفت. _پس واقعا من و دوس*ت داری؟ ×ببخشید. _جون وو میخوام باهات صادق باشم؛ امیدوارم احساساتتو جریحه دار نکنم اما باید بگم من تورو مثل یه برادر دوست دارم نه کمتر نه بیشتر، میدونی، من مطمئنم حتما یه دختری میاد تو زندگیت که از من بهتره! ×من از دوران دبیرستان همیچن حسا*یی داشتم، فکر نمیکنم بتونم به این راحتیا احسا*ساتمو فراموش کنم، اما جی آن هیچ کس واسه ی من مثل تو نمیشه! _نگفته بودم از جمله های عاشقانه بدم میاد؟ ×یعنی خدای ری*دن به احسا*ساتی. _میدونم میدونم. گوشی جی آن دوباره به صدا در اومد. _بله آقای جئون؟ _من الان میام. جی آن گوشی رو قطع کرد و رو به جون وو کرد _هی جون وو آقای جئون اومد من دیگه میرم، توهم پیاده برو خونتون ببینم انقدر با من یکی به دو میکنی جون داری پیاده بری یا نه..×ثابت میکنم! _موفق باشی بپا تو راه مغول ها حمله نکنن الدنگ.
_آقای جئون، واقعا خیلی ممنون که اومدید دنبالم نمیدونید چقدر خوشحال شدم این جون وو هیچ وقت ماشین همراهش نیست! +مشکلی نیست خانم لی. _ خیلی ممنون که من رو رسوندید خدانگهدار.+به سلامت. جی آن از ماشین پیاده شد و به سمت در خونه رفت رمز در و زد و وقتی وارد خونه شد با صحنه ی عجیبی مواجه شد! رد پاهای گلی رو زمین بود، فرش نا منظم رو زمین ول شده بود و از همه بدتر شیشه ی پنجره شکسته بود! لی جی آن ترسید، تنها کسی که اون موقع به ذهنش اومد جونگکوک بود. گوشیش رو از تو جیبش در آورد و با انگشتان لرزان شماره ی جونگکوک رو گرفت... +بله خانم لی بفرمایید. جی آن با صدا ی لرزون که ترس توش موج میزد _آقای جئون میشه همین الان برگردید اینجا یه مشکلی هست! تروخدا من میترسم! +خانم لی، من همین الان برمیگردم آرامشتونو حفظ کنین و نفس عمیق بکشید تا چند دقیقه ی دیگه اونجا هستم. _لطفا عجله کنید من میترسم! +خانم لی حالتون خوبه؟ جی آن بعد از شنیدن صدای جونگکوک رفت تو بغلش و گریه کرد! _اقایه جئون من خیلی میترسم، یکی یواشکی اومده تو خونه! جونگکوک نگاهی به اطراف کرد.
+به نظر میاد یکی قصد داشته تهدیدتون کنه! خانم لی، تا این چند روز که پلیس اینجا رو بررسی میکنه تو خونه ی من بمونید_آقای جئون من واقعا متاسفم که این همه زحمت بهتون میدم! +خانم لی من واقعا مشکلی با این قضیه ندارم! _من میرم چند تا لباس بردام... بعد از اینکه لی جی آن ساک لباس هاش رو برداشت با آقای جئون به سمت ماشین حرکت کردن. جونگکوک تو ماشین به همکارش زنگ زد. +یه مشکلی پیش اومده ببین میتونی چند تا معمور بفرستی برن اونجا رو بازرسی کنن؟ ..... +به نظر میاد دزدیه اما بیشتر شبیه یه تهدیده! ....... +آدرسشو میفرستم... جی آن تمام راه فقط به این فکر میکرد که چرا اون لحظه به جونگکوک زنگ زده؟ چرا به جون وو یا پلیس زنگ نزن؟ شاید به خاطره اینه که جونگکوک از همه نزدیک تر بود. یا شاید به خاطر اینه که جی آن پیش جونگکوک احساس امنیت میکرد!
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
های دوستان :))
من چن نفرو برای کار تبلیغات نیاز دارم :))
و بهشون برای کارشون به اندازه مشخص امتیاز میدم
اگه مایل بودین بیاین پیوی :))
سازنده پین؟
وایی وایی قبل اینکه ب جون وو بگه من تورو مث برادر دوس دارم فک میکردم جون وو دختره😂
چرا واقعا همچین فکری ب ذهنم ظهور کرد😔😂؟
بعدد تو ی ثانیه ک جی ان گف بم حس داری؟
من گفتم یعنی بچه رفیقش ل*ز عه...🤌🏻😔😂
چراا انقد ایکیوم افت کردهههههه😂
اصنن جون وو اسم پسرهه چرا از همون اولل تو ذهنم ی دختر اومد🥲
جرر:>>>
واو ایز وری بیوتی
تنکس:>
جالب شد🗿👍
حیحی:>