
ناظر هیچی نداره خداییش
هوفی کشیدم امروز از اولم روز من نبود....خودمونیم دیه الان من تا آخرترم نرم سر کلاس این که بدبخت میشم...خو میتونم از لونا جزوا بگیرم ولی اگه کسی برام توضیح نده نمیشه که...میتونم بگم سانا بهم توضیح بده ولی اینا انقد مسخره بازی در میارن که نمیشه....هوففف از هر لحاظ حساب کنیم گنــــــــــــــد زدم :/ دم یه سبزی فروشی نگه داشتم...فک کن با جنسیس کوپه پاشی بری سبزی فروشی...خدایی خیلی ضایعس. رفتم تو یکم سبزی خریدم و گذاشتم تو ماشین. یه آهنگ خوب پلی کردم و سعی کردم فراموش کنم که چقدر امروز گل کاشتم...............................ماشینو تو پارکینگ پارک کردم و رفتم تو. درو باز کردم و بلند گفتم : سلامممممم جیگرتون عشقتون نفستون عمرتون دلیل حیات تون اومد اجازه میدن یکی یکی قربونم برین. یهو نگا کردم دیدم جینا داره با چشمای اندازه توپ والیبال شده نگام میکنه و مامانمم از تو آشپزخونه محکممم لپشو چنگ انداخت. واییییی باز چه خیطی بالا آوردم؟ یهو شلیک خنده ها رفت رو هوا. با بهت رفتم جلو تر و رسیدم به پذیرایی اصلی که با دیدن یه خانم و آقای حدودا مسن فهمیدم ترررر زدم بد جوررر. بعله عمو اون وو....زنمو نمیدونم چی چی....خو هنو اسمشو نمیدونم من همین اسم عمومم مامان بهم گفت. یه لبخند ضایع زدم و سریع رفتم سبزی ها رو گذاشتم رو اپن و اومدم تعظیم کردم و گفتم : سلام رسیدن بخیر خیلی خوش اومدین. آقای مسن اومد و در حالی که ته مونده های خندش هنوز مشاهده میشد گفت : این دختر خوشگل و کاریزماتیک قطعا کسی جز جنی کوچولوی ما نیست....چقدر بزرگ شدی عزیز دلم...چه قدی کشیدی چقدر خوشگل تر شدی. بعد بغلم کرد. این حرفا رو الان نباید زن عموم بزنه؟ بعدم آخه این آدم اخرین بار منو یه سالگیم دیده اون موقع ام شبیه سیب زمینی بودم کجام خوشگل بوده که این میگه خوشگل ترررر شدم؟ منم بغلش کردم و گفتم یکم شیرین زبونی کنم برا همین گفتم : اختیار دارین عمو جون خوشگلی از خودتونه به هر حال من همه چیمو از شما و بابام به ارث بردم درضمن چشمای نافذتون خوشگل میبینه. بلند تر خندید و گفت : شیرین زبون. مثل اینکه گند چند دقیقه پیشم و یادشون رفت....خو خداروشکر.
بعد از عموم زن عموم اومد و محکمممم بغلم کرد و گفت : جنی خیلی از دیدنت خوشحالم عزیزم....تو مثل دختر نداشتم میمونی. منم بغلش کردم و گفتم : از خوش اقبالی منه که امروز زیارتتون کردم. حاللللل کردیننننن چه خوشگلللل و خانومانه جوابشو دیدم نه آخه کففففف کردین سیس و داشتیننننن....ما اینیمممممم....جاااان. بیشتر منو به خودش فشرد و بعد ولم کرد. مامانم گفت : خوب دخترم برو لباساتو عوض کن و بیا بشین که کلی وقت برای این حرفا زیاده. چشمی زیر لب گفتم و رفتم طبقه بالا. هوفففف بخیر گذشت حداقل تو حرف زدن یه مهارتی دارم خداروشکر گنددد نمیزنم. داشتم میرفتم سمت اتاقم که از لای در باز اتاق مهمان ، یه پسره رو دیدم که پشتش به من بود. عاووووووو به من نگفتن پسر دارن...آخ جووووون کِیس جدید شناسایی شد! آروم در زدم و در و باز کردم...همچنان پشتش به من بود. چشمم به لباساش خورد. این لباسا زیادی آشناش...اممممم کجا دیدمممم؟ جنی یکم یه مخت فشارررر بیاررررر. یهو صدای آشنایی اومد : انقدر فسفر نسوزون جوجه...خون دماغ میشی! و یهو برگشت که بلند گفتم : هیعععععععععععع. این....این که استاد پارکه. وای ینی چی؟ مگه ممکنه؟ میگن دنیا کوچیکه ولی نکه قد یه چوب کبریت باشه! با بهت گفتم :ت...تو اینجا چیکار میکنی؟ پوزخندی زد و گفت : قراره تا یه مدت طولانی اینجا زندگی کنم جوجه. با حرص گفتم : اولا اینکه به من نگو جوجه....دوما میخوای بگی تو پسر عموی منی؟ گفت : آره متاستفانه. با حرص گفتم : از خداتم باشه. پوزخندی زد و جوابمو نداد منم با بی محلی رفتم تو اتاقم و لباسمو عوض کردم....هوفففف اگه به مامانم بگه که چیکار کردم منو زنده زنده خاک میکنه
باید باهاش حرف بزنم و یه بارم که شده از غرورم بگذرم و سعی کنم راضیش کنم که چیزی به خانوادم نگه. واییی اگه این قضیه رو به لونا و سانا بگم کفففف میکننن. آرایشم یکم کمرنگ شده بود برا همین تمدیدش کردم....من رشتم هنر بود و عاشق نقاشی و طراحی و میکاپ کردن بودم....نقاشیام یکی از یکی محشر ترن جوری که چند دفعه به سرم زد نمایشگاه بزنم ولی حوصله شو ندارم تو این هیری ویری نمایشگاهم چیه دیگه...علاقه بی نهایتی به میکاپ دارم برا همین دوستام هر موقع تولد یا مجلس خاصی دعوتن میاد اینجا من میکاپشون کنم و موهاشونو درست کنم....دیدین تو هر اکیپی یکی هست که موهای دوستاشو میبافه و آرایششون میکنه و هنرمندشونه...اون دختره تو اکیپ ما منم! مثلا تهیونگ وقتی میخواست موهاش فر بشه اومد پیش من براش بافت آفریقایی زدم بعد که بازش کرد فر خیلی کیوتی در اومد. خودمم که استاد میکاپ کردن خودمم همیشه کلی آرایش میکنم که بابام بعضی وقتا گیر میده ولی همیشه یه جورایی از زیرش در میرم و میپیچونم.البته همیشه بهم میگن بدون آرایش کیوت ترم ولی علاقس دیه. یه دورس لش سفید با شوار لش طوسی پام کردم و موهامو گوجه ای بستم که صدای مامانم اومد : جنی عزیزم کجا موندی پس؟ این الان چون مهمون داریم اینجوری حرف میزنه عااااا وگرنه در حالت عادی تفسیر این جملش میشه : دختره خاک تو سر ول کن اون آت و آشغالا که به خودت میمالی و پاشو بیا پایین خبرت. بعله درسته!
اومدم پایین و داشتم فکر میکردم چجوری باید مستر غرور و راضی کنم تا به مامانم چیزی نگه. حیف شد نتونستم جلوی عموم اینا از نرده سر بخورم وگرنه الان جون میداد برا اینکار. دیدم سبزی خانم داره میزو میچینه. بهتون نگفتم؟ سبزی خانم خدمتکار چندیدن و چند ساله ماست یه دخترم داره که هم سن جیناعه. زنمو تا منو دید گل از گلش شکفت و گفت : بیا پیش من بشین دخترم...ماشالا لحظه به لحظه خوشگل تر میشه. تو دلم با پورخند گفتم : به لطف لوازم آرایشه زنمو جونم وگرنه یه گودزیلاییم دیدنی...واقن دوستام که میگن بدون آرایش کیوت تری و درک نمیکنم. با یه لبخند ملیح که فقط خودم میدونستم زورکی و الکیه نشستم کنار زنمو اونم با چشنای ستاره بارون و لبخند بهم نگاه میکرد. منم که خجالتی اصن عوففف. این مستر غرورم اومد پایین و دقیقا نشست رو به روی من. غذا رو شروع کردیم که زنمو گفت : جیمین پسرم تو که لباسات نو بود چیشد که کثیف شد؟ مستر غرور یه نگاه خیره و پر حرف به من کرد که با التماس نگاهش کردم. این الان تلتفی میکنه کارم تمومه مطمئنم. خدایا من هنوز برای زنده به گور شدن خیلی جوونم. بعد از نگاه طولانی جیمین روی من به حرف اومد : یه دانشجو دیوونه و مریض روی صندلیم آدامس چسبونده بود. حرصم گرفت شدید ولی همین که نگفت کار منه دمش گرم کارش خیلی درسته. زنمو زد رو لپش و عمو نچ نچی کرد. زنمو : من نمبدونم این نسل جوون چرا اینجوری شدن یکی باید کنترلشون کنه...یکی مثل جنی انقدر خانوم و با وقار یکی مثل اون دانشجوعه. یکم گیج شدم چون جفتش من بودم :| مستر غرورم پوزخندی زد که از چشمم دور نموند. ایششششششش.
ناهار و خوردیم و یکم حرف زدیم با عمو و زنموم...یادم باشه از مامانم اسم زنموم رو بپرسم اینجوری خیلی زشته هی اون چپ میره راست میره میگه جنی جنی ولی من اسمشو نمیدونم. رفتم بالا تو اتاقم تهیونگ زنگ زد یکم حرف زدیم...البته بیشتر میشه گفت ترور شخصیتی کردیم همو. جمله هایی مثل : تو قیافت شبیه فرنی ماسیده شدست__ موهات شبیه یه تپه ست که کلی الاغ روش یورتمه رفتن___صدات پشت تلفن شبیه صدای مرغ ترکیب شده با گوسفنده و... حرف های معمولی به حساب نمیان طبیعتا :| یکم بعد قطع کردیم...........................هوا تاریک شده بود و از پنجره اتاقم میدیدم که مستر غرور روی تاب ریلکسی توی حیاط نشسته و به ماه خیرس....راستش با کار امروزم سر ناهار خیلی تعجب کردم چون من غیر از اینکه به لباسای گرونش گند زدم با حرفام حتما خیلی عصبی و حرصیش کردم تازه وقتی تو خونه دیدمش حتی یه معذرت خواهیم نکردم ولی اون با تمام این کارایی که من کردم هیچی به خانواده ها نگفت....یه احساس عجیبی داشتم...مثل عذاب وژدان بود ولی فرق میکرد احساس میکردم لازمه که عذرخواهی کنم یا حداقل یه تشکر بابت این کارش....ولی غرورم چی؟ زیر پام لهش کنم؟ هوففففف روی تختم دراز کشیدم و یکم سعی کردم مغزمو آزاد کنم ولی نشد که نشد....بعد از کلی کانجار رفتن با خودم تصمیم گرفتم برم و ازش تشکر کنم. تو آینه خودمو چک کردم و بعد از مطمئن شدن از خودم اومدم بیرون و از پله ها سرررررر خوردم پایین...آخخخخخ چه چقدر این کار لذت بخشه....کسی تو پذیرایی نبود انگار همه تو اتاقاشون بودن ولی سبزی خانم تو آشپزخونه بود و با این حرکت همیشگی من لبخند محوی زد. رفتم تو حیاط....هنوز نشسته بود و به افق خیره بود :| رفتم با کمال پرویی کنارش رو تاب نشستم ولی الا نگاهمم نکرد...یکم ناراحت شدم احساس میکردم ازم ناراحته....الان اسم کوچیکش و صدا کنم؟ نه بابا خیلی ضایعس...بهش بگم آقای پارک؟ نه دبگه در اون حدم نه. هوففففف چیکار کنم؟ گفتم :
من :استاد؟ نگاهم کرد و بهم گفت : چرا بهم میگی استاد؟ من: خب چون استادمی دیگه. +اولا که من تو دانشگاه استادم نه اینجا...دوما ابنکه تو که از شاگردای من نیستی پس چرا بهم میگی استاد؟ کاملااااا فهمیدم که منظورش اینه که من که از کلاسم پرتت کردم بیرون پس منت کشی نکن و پاشو گورتو گم کن :| حالا چیکار کنم؟ اگه مامانم بفهمه دونه دونه موهامو میکنه...خب پس نقشه عوض شد...به جای تشکر راضیش میکنم که تو کلاسش راهم بده...اره این بهتره. نفس عمیقی کشید و خیره به آسمون گفتم : قبول دارم کارم درست نبود و حرفام که بدتر از کارم باعث شد روزت اونجور که میخواستی پیش نره...البته شاید...چون تو قطعا توی زندگیت چیزای مهم تری نسبت به فکر کردن به من و کارایی که کردم داری....امروز سر ناهار واقعا انتظار اون کارو نداشتم گفتم الان جلوی خانواده خودم و خودت، سکه یه پولم میکنی و آبرومو میبری...ولی در کمال ناباوری به کسی چیزی نگفتی....ازت انتظار ندارم کارای امروزم و نادیده بگیری چون فراموش شدنی نیستن...ولی حداقل بهم یه فرصت بده...شاید بتونم جبران کنم! این حرفا رو از ته قلبم بهش زدم و واقن خودمم نمیدونم چرا انقد یهو فاز دخترای فهمیده و خانوم و گرفتم ولی از ته دلم دوست نداشتم مامانم ناراحت بشه و باعث سرافکندگیش بشم. منتظر جواب ازش بودم ولی همچنان زول زده بود به ماه. یکی دو دقیقه دیگه هم منتظر نشستم و وقتی سکوتش و دیدم فهمیدم که جوابش منفیه و فرصت دوباره ای در کار نیست....از اولم میدونستم رو انداختن بهش کار درستی نیست! با ناراحتی بلند شدم و یه قدم به سمت در ساختمون رفتم که صداش باعث شد وایسم : باشه....فقط یه فرصت دیگه بهت میدم اونم به خاطر عمو و زنمو...وگرنه عمرااااا این کارت و فراموش کنم. برگشتم و با ذوق پریدم بالا و جیغ خفیفی کشیدم و دستامو به هم کوبیدم که گفت : هیسسسسس الان کل محل و بیدار میکنی. یکم ولوم شادی مو آوردم پایین و گفتم : نا امیدت نمیکنم استاد! میخواستم برم تو که صداش متوقفم کرد : ولی یه شرط داره! با بهت برگشتم و گفتم : چه شرطی؟ پارک : باید درس بخونی و شاگرد اول باشی...اگر ازت بی انضباطی یا نمره کم ببینم دیگه تو کلاس راهت نمیدم. با اخم نگاهش کردم....هوففففف ببین چه گیری کردیما همین مونده ایــــــــــــــــن برا ما شاخ شه. پوفی کشیدم و به تکون دادن سرم اکتفا کردم...همین که انقدر منــــــت آقا رو کشیدم بسمه...هع تو ذهنم اداشو در اوردم : تو کلاسم رات نمیدم....خوبه موقتا استاده عاااا....حالا مجبورم خرخونی کنم تا بیرونم نکنه...ایششششش اینم شانس ماست پسر عموی مغرور و خود شیفتمون باید استاد رو مخ و سختگیر دانشگاهمون در بیاد و دست از پا خطا کنم همه چیو عین بچه های پاچه خوار و چاپلوس کف دست مامان بابام بزاره
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نیلی ادامه نمیدی؟امیدی نداشته باشم؟
نیلو نمیای؟
بدبویز کجاست؟😐
دوس دارم بخونمش ولی نیس/:
پارت بعد؟
نیلو ژان حس میکنم هرچی بیشتر واسه پارت بعدی التماس میکنیم بهت بیشتر مصمم میشی ندی:)
نیلو نگو که میخوای مث بدبویز جون ب لبمون کنی
تروخداااااا بدهههههههه
پارت بعدی رو بدههههههههههه
عالی بوددددددددد🤍❄💙
همین الانشم جذابههه ونصمصمصمصمصپص
وری گود