پارت پنجه:/
بدم تا بده نباشم در کل تعریف از خود نباشه اشپزیم خوبه خونه دارم intp هستم در کل درونگرام با غریبه ها سرد با دوستا عین خر شرک خلاصه ک خوشبختم یک intpبدبخ هستم:/ جالب بود ک در تمام مدت مرده بود از خنده بچم خوش خندس شما توجه نکنید:/ -خب بخوابیم ک دوباره بچها پدرمونو در نیارن! +اوک،شب بخیر. -شب تو هم بخیر،ربکا شوشولو! تنها کاری میتونستم بکونم این بود ک بخوام زل بزنم بهش ک مرده بود از خنده با پا زدم بهش از درد تو خودش پیچید!من بوخودا محکم نزدم! +متیو؟متیو خوبی؟خیلی محکم زدم؟ هیچ صدایی ازش در نمیومد،رنگش شده بود مثه گچ چشاش رفت و دستش شل شد! از ترس جیغی زدم ک اونسرش نا پیدا تنها کاری ک میتونستم انجام بدم این بود ک زنگ بزنم میکی بگم بدویین بیاین اینجا! تئودورو تیموتی و بقیه اومدن متیو رو بلند کردن بردنش درمانگاه تنها
بردنش درمانگاه تنها کاری ک میتونستم بکنم گریه بود پشت سرشون منم اروم اروم رفتم رسیدم درمانگاه درو باز کردم دیدم همشون بالاسرش وایسادن دارن نگاش میکنن همونجا فکر کردم مرده!رفتم بالا سرش +مادام پامفری؟ -بله دخترم؟ +خوب میشه مگه نه؟ سرشو اروم تکون داد فقط:مشکلش چی بوده؟ -مشکل قلبی داره،باید الان فقط منتظر باشیم ببینیم بهوش میا یا نه! همونجا بود ک احساس کردم دارم میوفتم بچها گرفتنم و بعدش دیگه هیچی نفهمیدم... بهوش ک اومدم دیدم سرم دستمه و ایزابل نشسته بالا سرم و اهنگ گوش میده +متیو کو؟ -ربکا خوبی؟ +اره اره خوبم متیو کو؟ -اونور رو تخت خوابِ +بهوش اومد؟ -آره اومد! _اهههه چرا انقد حرف میزنین؟بزارین من بخوابم،بلکه خواب ربکا رو ببینم! +هن؟ چ شد الان؟ -خخخخ ولش بابا اثرات آمپول هاس خوب میشه! +خب تو برو بخواب من میمونم اینجا! شبو خوابیدم صبح هم با صدای حرف بیدار،شدم! -بابا بدبخو الان بیدار میکنی،یزرع یواشتر!
×گناه داره دیشب بخاطر تو بیهوش شده بود! رفت زیر سرم بزار الان در ارامش کامل بخوابه دیگه! -باشه بابا من کاریش ندارم ک بخوابه اصن برا خودش! +بعلهههه افرین تلاشتون خوب بود برا بیدار نکردن من ولی دیگه شدم راحت باشین من باید برم کلا دیگه کار دارم! -ربکا؟ +بله؟ -تو بمون لطفا باهات کار دارم! ×خب...امممم...بنظرم منو تو باید ی سر بریم تا هاگزمیدو بیایم بیا بریم لوئیس! ÷منو تئو هم باید بریم خداحافظ! +بله؟ -دیشب ک داشتیم باهم حرف میزدیم من فقط تا ربکا شوشولو رو یادمه اما اینو خوب میدونم و حس کردم ک واقعا یکی بعد از عهد بوقی نگرانم شده و حس خوبی منتقل شد نمیدونم دیشب چیکار کردی یا چیشد ک انقد نگران من شدی من واقعا ازت ممنونم اگه تو نبودی الان من مرده بودم.من از وقتی ک یادم میاد بیماری قلبی دارم و خیلی وقتا واقعا حالم بد میشه حتی تا مرض کما هم بعضی وقتا امکان پذیر ک برم از این ب بعد اگه با هم بودیم و این بلا سر من اومد منو بخوابون زمین و قفسه ی سینمو فشار بده سعی کن وادارش کنی ک بزنه اینجوری واقعا عمل میکنه.!خب...سوالی نداری؟ تمام مدتی ک
ک داشت میگفت سعی داشتم ک اون بغضی رو ک نگه داشته بودم نترکه و اخرش ک اینو گفت دیگه واقعا نکشیدم و مجبور شدم ک بریزم بیرون چرا واقعا باید به فجیه ترین شکل تمام دوستامو از دست بدم؟چرا باید همیشه کسی ک توی زندگیم نقش موثری داره بمیره؟واقعا چرا؟ +ببین..هق..من دیشب...هق..وقتی ک بهم گفتی ربکا شوشولو ناراحت شدم و زدمت و تو رنگت مثه گچ شد...هق هق هق و واقعا...هق..نگرانت شدم..هق..دیگه..هق..هیچوقت..اگ..حتی اگر...حس کردی..نفست نمیاد بالا...ب من بگو..هق اگه تا الان فقط اشک بود دیگه اخرش ب صدا تبدیل شد رنگش پریده بود زیر چشاش گود شده بود،روی دستش پره جای سوزن بود،جای دستگاه شک روی بدنش بود!واقعا دلم براش سوخت۰بغلش کردمو فشارش دادم:توروخدا قول بده ک هیچیت نمیشه!قول بده متیو؟ اروم سرمو گرفت تو بغلش موهامو ناز میکردو نفس میکشید:قول میدم،سوگند میخورم ک هیچیم نشه خوبه؟ +اوهوم! -خب اشکاتو پاک کن.بدو دیگع،بخند،بخند دیگه بیب! از لحنش خندم گرفت +من نمیرم! -کجا؟ +میمونم پیش تو! -مگه میخواستی بری بیخودنکنه میخای منه بدبخو ول چنی تا بمیلم؟هوم؟باشه پش تو من دوس ندالی!باهات گهلم لبکا!
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اکیی خیلی نایسی(":