بالاخره پارت دوم گذاشتم،بابت تاخیر واقعا متاسفم
برگشتیم هاموارتز و اونجا تازه اول بدبختیمون بود،امبریج اومد و دهنمونو سرویس کرد:/ بیشتر توی خودم جمع شدم از سرما،در اتاق باز شدو متیو اومد بیرون:عه،تو اینجایی؟چرا جمع شدی تو خودت؟ +سردمه. برام پتو اورد کشیدم روی خودم و سرمو تکیه دادم به پشتی مبل،متیو کنارم نشست و دستشو برد بالا،یک علامت بین خودمون بود،که وقتی اینکارو میکرد باید میرفتم تو بغلش،خودمو توی بغلش جا کردم ،دستمو حلقه کردم دورش:چرا انقد بدنت گرمه؟! +چی چیو گرمه؟!من دارم یخ میزنم! دستشو گذاشت روی پیشونیم:که گرم نیستی ها؟!
اومدم جوابشو بدم که عطسم گرفت:کوچولو،یک دقیقه وایسا الان میام! تبمو گرفت و متوجه شدم روی ۳۷.۵،سرمای بدی خورده بودم و دلم نمیخواست از جام پاشم!دوباره اومد بغلم کنه:نیا نزدیک دیگه خره!مگه نمیبینی مریضم! -باشه بابا قاطی نکن حالا! چشمامو بستم و به خواب عمیقی فرو رفتم. -ورو؟ورونیکا پاشو!پاشو بریم پایین! +نمیام میخوام بخوابم! با حس اینکه یهو یکی از روی مبل بلندم کرد چشمامو باز کردم:چیکار میکنی؟
با زبون خوش نمیای مجبورم خودم ببرمت! +با این لباس؟ شلوارم خرگوشی بودو چیزی جز سویشرت تنم نبود دیگه! -ولش کن بابا بیا بریم،گذاشتم پایین تا پایین ۱۰۰بار وایسادم،سرم گیج میرفت و جاییرو نمیدیدم!بالاخره رسیدیم پایین،بچها منتظر ما بودن:چه عجب بالخره اومد...چرا اینشکلی؟ -خانم سرما خورده! _عع؟!اخی! +چرا منتظر مایین؟ ¥فک کن ما بتونیم سهم پاستای تورو بخوریم! +مرسیی! برگشتیم بالا و من سریع رفتم زیر پتو!
ورو این ماله توعه؟ورو؟ از زبان متیو: نگاش کردم دیدم خوابیده.لبحندی از سر مظلومیتش زدم و پتورو کشیدم بالاتر.وسایلشو همینجوری ریخته بود زمین،لوازم ارایشاشو برداشتم که شامل:۱۲ تا برق لب،۲ تینت،۴ کانسیلر،خط چش بود جمع کردم!گذاشتم جلوی اینه و خوابیدم! صب با صدای در زدن از خواب بیدار شدم،پاشدم درو باز کردم:بله؟ ¥شما ها که هنوز خوابین!پاشین باید بریم هاگزمید! -تیموتی،ول کن خوابم میاد!
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام کاراااااتتتت محشره یعنی عالیه فقط میشه لطفا زودتر پارت بعدی رو بزاری؟
این داستان رو دوستم بهم معرفی کرد.
منم نصفه شبی نشستم کلش رو خوندم.🤣🤣🤣
افرینن،چه سرعت عملیی
واقعیتش دیگه نمینویمش و دارم داستانی تغییر میدم اگر دوست دارین کانال تلگراف میزنم میذارم