
لایک کامنت ناظر داستانم رو رد نکن
پرش زمانی) ویو یونا بچه ها خوابیده بود ولی من خوابم نمیبرد دو روز دیگه باید دانشگاه میرفتیم یه سوییشرت پوشیدم و رفتم بیرون هوا کم کم داشت سرد میشد چون نزدیک پاییز بود رفتم کنار پارک بقل خونه نشستم داشتم فکر میکردم دلم شور دارم در مورد این دانشگاه.... یهو بوی عطر اشنایی به دماغم خورد و صدای چند تا پسر به گوشم رسید بغلم رو نگاه کردم دیدم ویو هانا همه خواب بودن ولی من با این دل شوره که هر روز بیشتر میشد میترسیدم و خوابم نمیبرد رفتم اشپزخونه که آب بخورم دیدم در اتاق یونا بازه رفتم که بیبینم چیه دیدم یونا رو تخت نیست شوک شده بودم که کاغذی روی تخت دیدم نوشته بود:من پارک بغل خونم
هانا: لباس خوابم رو در اوردم یه لباس بیرونی پوشیدم و رفتم پارک بغل خونه دیدم روی نیمکت نشسته اروم زدم پس کلش گفتم: ع. ن. ت. ر واسه چی اومدی اینجا (با صدای بلند گفت) نگاه های سنگین روی خودم رو حس کردم برگشتم ببینم کیه که چند تا پسر بودن که یکیشون بین اونا اشنا بود یونا گفت: خا. ک ت. سر. ت بیا بریم هانا: یه چی بگم یونا: بگو هانا: یکی از اون پسرا برام اشنا بود یونا: کدومشون هانا: همونی که سویشرت مشکی داشت یونا: اها منم اون پسره که کت چرم داشت واسم اشنا بود بزار فکر کنم ببینم که بود.......... اها این همون پسره ست که داخل هواپیما بود هانا: اره اون یکی دقیقا شکل همون بود یونا میگم بریم خونه یونا: باشه........ چرا بارون داره میاد الان خیس میشیم هانا: ای وای حالا چیکار کنیم پسره۱:خانم خو. شگ. له میای برسونمت یونا: برو گمشو با هانا دویدم داخل خونه
ویو هانا خیس خالی بودیم من رفتم اتاق خودم یونا هم رفت داخل اتاق خودش یه دوش اب گرم گرفتم و بعد یه قرص سرما خوردگی خوردم که مریض نشم پریدم رو تختم و ب یواش یواش خوابیدم ویو یونا من رفتم داخل اتاقم یه قرص سرما خوردگی خوردم رفتم رو تختم و با فکر این دلشوره خوابیدم ویو جنی صبح از خواب بلند شدم رفتم دستشویی اومدم بیرون یه صبحانه درست و رفتم بچه هارو بیدار کردم چون قرار بود پیششون بمونم امروز باید برم که وسایلم رو بیارم جنی: جولیا جولیا بلند شو صبحانه بخور جولیا: 🥱اومدم جنی: هانا هانا بیدار شو صبحانه امادست هانا: بزار بخوابم جنی: بلند شو بعد از ظهر بخواب هانا: اوف باش
جنی: رفتم تو اتاق یونا دیدم یونا از دستشویی اومد بیرون یونا: جان کاری داشتی جنی: نه میخواستم بیدارت کنم بیای صبحانه یونا: باشه اومدم (در حال صبحانه خوردن ) جولیا: ای کاش جنی داخل دانشگاه ما بود یونا و هانا: اره هانا: حالا اسم دانشگات چیه؟ جنی اسم دانشگام ـ..... هست ماله هنره جولیا و هانا: جیغغغغغغغ جنی: چیشد یونا با ذوق: تو که باما تو یه دانشگاهی (شب ساعت ۱٠) یونا: من حوصلم سررفته همگی: منم هانا: خب چیکار کنیم (صدای زنگ در) جنی: کیه بچه ها جولیا: من میرم جواب بدم هانا: نه تو بشین خودم میرم ویو هانا تو تو تو اینجا چیکار میکنی پسر: اومدم کتک هایی که خوردم رو تلافی کنم (پسر یه سیلی زد تو دهن هانا) ویو یونا دیدم پسره هانا رو زد رفتم دم در و گفتم یونا: مرتیکه چیکار میکنی خواست یدونه دیگه بزنه که یکی دستش رو گرفت یه پسر دیگه اون همون پسره تو هواپیما بود پسر هواپیما: ننت بهت یاد نداده دست رو دختر بلند نکنی پسر: تو چیکارشی خواست با اون دستش بزنه تو صورت پسر هواپیمایی که یکی دیگه اون یکی دستش هم گرفت جولیا دم گوش یونا: این همون پسرست که گفتم یهو هر دوتا پسر هواپیمایی دستش رو ول کردن و چرخوندن پشت به ما شد که یکی از جلوش بهش مشت زد جوری که اون بیهوش شد ویو هانا سه تا پسر هواپیمایی بودن اونیکی اخر پسره رو زد کسی بود که کنار من نشسته بود (دخترا پسرا رو اوردن خونشون تا از تشکر کنن) جولیا: راستی خودتون رو معرفی نکردید پسر هواپیمایی: من کنار تو نشسته بود (جولیا رو نشون داد) من مین یونگی هستم پسر هواپیمایی ۲:منم کنار تو نشسته بودم (هانا رو نشون داد) من پارک جیمین هستم پسر هواپیمایی۳:منم که با تو نشستم (رو به یونا) من جانگ هوسوک هستم حالا نوبت شماست خودتون رو معرفی کنید یونا: من کیم یونا هستم هانا: منم کیم هانا هستم جولیا: منم جولیا هستر هستم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعد پلیززز