فصل دوم جاسوسان نامحسوس شروع شد!🎉
*فلش بک* - آدرین! - بله مامان؟ - یه لحظه میای؟ رفتم طبقه ی پایین. - چیزی شده؟ - یه خانم جوانی تو حیاط کارت داره. - اسمش چیه؟ - نمیدونم چیزی بهم نگفت. فقط گفت میخواد ببینتت. - باشه. به سمت در رفتم و بازش کردم. با اولین نگاه چشمم به مرینت خورد. نشسته بود و دامنش روی چمنا پخش شده بود. با اون انگشت های ظریفش گل ها رو لمس میکرد. موهای قشنگش که توسط باد تکون میخورد تو خورشید میدرخشید و در کنار گل های سرخ ترکیب خیلی قشنگی رو درست کرده بودن. یه پروانه پرواز کرد و روی دستش نشست. مرینت خنده ی کوچیکی کرد که قلبم لرزید. بعد پروانه به سمت من پرواز کرد و مرینت که یا چشماش اونو دنبال میکرد، چشمش به من خورد. خیلی وقت بود ندیده بودمش. تقریبا، دو هفته. هر دومون خیلی کار داشتیم و نمیشد همو ببینیم.
- سلام! - سلام. خیلی خوشگل شدی. - الان فهمیدی؟ - البته که نه. - خب، میخوام باهات حرف بزنم. - باشه، ولی اینجا نه. - چرا؟ - مگه نمیخوای فقط با من حرف بزنی؟ - آره. الان هم فقط من و تو هستیم دیگه. رفتم جلو و آروم دم گوشش گفتم: نه، مامانم داره از پنجره نگاهمون میکنه. اونم آروم خندید. - آممم... باشه، میخوای کجا بریم؟ به اونور حیاط که کلی درخت های بلند بود اشاره کردم. - خیلی خب. دستمو گرفت و دنبال خودش کشوند. حس کردم گونه هام قرمز شده. همونطور که دنبالش میرفتم دستمو رو گونه هام گذاشتم تا شاید از قرمزیش کم بشه. بعد که رسیدیم روبهروم وایستاد. - آدرین گونه هات قرمز شده. حالت خوبه؟ بعد هم سرشو کج کرد و با لبخند بهم نگاه کرد. وقتی موهای باز و بلندش رو شونه هاش پخش شده بودن و خیلی زیبا شده بود، مگه میشه خوب بود؟ یه تاپ صورتی_سفید با یه دامن تا بالای زانو هاش پوشیده بود. موهاش باز و بلند و صاف تا کمرش بود. یه تِل صورتی هم گذاشته بود رو سرش و چتری هاش هم مثل همیشه زیبا بودن. اون مثل فرشته ها شده بود. اینطوری حتی یک لحظه هم نمیشد ازش چشم برداشت. یهو چند تا بشکن جلوی صورتم زد و منو از رویای خودش بیرون آورد.
- آدرین آدرین. - چی؟ بله؟ - اصلا گوش کردی چی گفتم؟ با دستپاچگی دستمو پشت گردنم گذاشتم: عصبانی نمیشی اگه بگم نه؟ - آه، از دست تو. قراره این آخر هفته منو کاگامی بریم به جزیره ی خانوادگیمون. گفتم شاید اگر دوست داشته باشی باهامون بیای. آلیا و نینو و لوکا هم هستن. خب، میای؟ چه سوال ساده ای! من باهاش تا آخر دنیا هم میرم. - البته. کی میریم؟ - پنجشنبه میریم و تا تقریبا دو یا سه هفته میمونیم. - آم. باشه. منم میام... خب، من که میدونم فقط واسه این نیومده بودی. میتونستی تلفنی هم بگیش. - خب راستش... دلم برات تنگ شده بود. لبخندی زدم و گفتم: منم همینطور. یکم به چشمای هم نگاه کردیم که یهو روشو برگردوند. - حیاط قشنگیه! - ممنون. - میشه منو به مادرت معرفی کنی؟ - البته بیا بریم.
رفتیم داخل خونه. رفتیم داخل و مامان با خوش رویی اومد و به مرینت دست داد. امیلی: اوه عزیزم، تو باید مرینت باشی درسته؟ مرینت: بله. امیلی: من امیلی هستم. مادر آدرین. خیلی از دیدنت خوشحال شدم. مرینت: منم همینطور. امیلی: خب بشین دخترم به خدمتکار میگم برامون... آم تو چی میخوری؟ مرینت: قهوه. لطفاً. آدرین: منم قهوه میخورم. امیلی: باشه. مامان رفت تو آشپز خونه و بعد از چند ثانیه برگشت. امیلی: خب دخترم، خیلی خوشحالم که اومدی، آدرین خیلی ازت برام تعریف میکنه. مرینت: آه اینجور که شما میگید پس حتما باید خیلی چیز ها رو از من بدونید. امیلی: با من راحت باش. منو مثل مادر خودت بدون. مرینت: ممنون از لطفتون. قهوه ها رو آوردن و ما شروع به خوردن کردیم. مامان هم برای مرینت از بچگی های من میگفت. مرینت هم میخندید و منو به رویای خودش میبرد. خنده هاش از ته دل بود و منو بیشتر ع*ا*ش*ق خودش میکرد.
امیلی: من الان برمیگردم. بعد مامان رفت. مرینت که لبخندی رو لبش بود به من نگاهی کرد و بعد به پایین نگاه کرد. حالت لبخندش تغییر کرد: قدر مادرتو بدون. خیلی دوستت داره. اونطور که اون از بچگی هات تعریف میکنه، حتما خیلی زحمت کشیده تا بزرگت کرده. به خاطر همین هم همشو خیلی خوب یادش مونده. بعد با بغض و لرزش صدا سرشو برگردوند و با اشک تو چشماش گفت: آدرین مادر داشتن چه حسی داره؟ منکه اون لحظه دلم واسش آتیش گرفت بی حرف رفتم سمتش و آروم ب*غ*ل*ش کردم. اونم بغضش ترکید و شروع کرد به گریه کردن. مرینت: دلم واسه مامانم تنگ شده. منم تمام آرامشی که در توانم بود رو جمع کردم و گفتم: میدونم نمیتونم جای مادرتو برات پر کنم. ولی اینو بدون تا ابد پیشت میمونم و ازت محافظت میکنم... «زمان حال» آه، اون روز هم مثل الان مرینت تو بغلم گریه کرد و گریه کرد. دلش واسه مادرش تنگ شده...
خب اینم پارت اول فصل دو... خوب بود؟؟ یه سری نکات مربوط به فصل دو: 1- فلش بک های زیادی خواهیم داشت 2- لایلا آدم خوبهست ولی اصلااااا نگران نباشد یه آدم بده ی دیگه برای جانشین لایلا وجود داره 3- تعداد کاراکترها(نویسه) در هر پارت کمتره. و 4- تو فصل دو آنچه خواهید خواند نداریم😁
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
وقت کردی به پستای منم یه سر بزن مهربون:)
در ضمن پستت بسی زیبا و مفید بود♡
زیبا بود
ممنون✨
خیلییی خوبه که فصله دو داره((:
اوهوم:)
اجو پارت بعد کجا محو شده 😐💔
همونجایی که پارت داستانای تو محو شده😁
فهمیدی کجاست به منم بگو😂
تازه حمایت ها هم خیلی کمه😔
اهم گرفتم 😐💔😂
اجی برا منم حمایت ها کمه
ولی نا امید نشه تو بهترین نویسنده جهانی ❤🙂
این چه حرفیه، ممنون🤍
تو هم نویسنده ی خیلی خوبی هستی💗
و همینطور بهترین آجی دنیا🥺☺️
ممنون آجی قشنگم ❤🙂
وایییی آجیییییییی
الان قسمت 26 فصل 5 رو دیدم و دلم میخواد جیغ بزنمممممم
تو دیدیش؟
آره آجی منم دیدم خیلی باحال بود
اجوووو عاشقتم عالی بود ❤
مرسی آجی🤍
عالییی
💕
عالی بود ولی حیف که کم بود
ممنون❤️