
عیدتون مبالک خیلیم زیاد شد
(از دید گیمرکرافت) شوکه شده بودیم.همه سرجامون میخکوب شدیم.واقعا به اینجاش فکر نکرده بودیم.ومپایرای بیشتری بیرون اومدن و دم در خونه ها ایستادن.عملا توسطشون محاصره شده بودیم.دهنم خشک شده بود.و حس ترس مثل مار دور مغزم حلقه زده بود و نمیزاشت فکر کنم.نگاهم سمت نورا و کارا رفت.بیتوجه به همه چیز هنوز مشغول دویدن بودن.سوگند زد روی شونم:«منتظر چی هستین؟»
ساندیس:«خل شدی؟ اینهمه ومپایرو نمیبینی؟» سوگ با بیخیالی نزدیک یکی از ومپایرا شد و جلوی صورتش شکلک در آورد.خون آشام حتی تکون هم نخورد.انگار اصلا اونو نمیدید.مورگانا:«چی ششد الان؟» کارول کارآگاه ظاهر شد و گفت:«بنظر میرسه مارو نمیبینه.انگار محو چیزی شده که پشت سر ماست...همه شون اینجورین.» کلر یدفعه گفت:«همه زل زدن به ماه!» سوگند همونطور که سرشو مخالف جهت ماه نگه داشته بود گفت:«اهوم.ماه برای ومپایرا خیلی مهم و حیاتیه ولی وقتی ماه کامل باشه اونا نمیتونن وقتی بهش نگاه کردن از این کار دست بکشن حتی اگه یه نگاه باشه.بهش میگن "جنون ماه"» کاترین:«یعنی تو هم اگه به ماه نگاه کنی خل میشی؟» سوگ:«اوهوم» میکا:«بهتر نیست سریع بریم به اون دوتا برسیم؟» همه وقتی فهمیدیم نورا و کارا خیلی دور شدن با دو به سمتشون رفتیم.
انگار شانس با ما یار بود.بهترین زمان برای ضد حمله بود.همه توی حالت جنون رفته بودن.وقتی رسیدیم دم قلعه نفس همه مون بند اومده بود. نورا و کارا جلوی در قلعه داشتن کارت بازی میکردن. کارا:«عه بلاخره اومدین.» نورا:«*یک کارت رو کوبید روی زمین* من بردم آرهههههههههه الهه شانس بخاطر این دست ممنون!» میبل:«خوب به د.ر.ک که بردی پاشو بریم.» نورا پوکر فیس نگاه کرد و بلند شد. تبی:«یالا ملت! هرکی آخر برسه یه جفتک میزنم توی شکمش.» و همه با دو دویدیم توی قلعه.
همه ی ومپایرا خل شده بودن و سوگند تاکید میکرد که بهشون دست نزنیم وگرنه بیدار میشن.هرچند وسط راه میبل و کارول دعواشون شد و میبل کارولو پرت کرد و کوبید توی صورت یکی از ومپایرا و باعث شد بیدار بشه.ما هم با بدبختی ک.ش.ت.ی.مش تا انقدر جیغ نزنه😐
به سیاهچال رسیدیم.پر از سلول بود.همه ی درا رو باز میکردیم تا یکی از اعضای مفقود شده مونو پیدا کنیم. یه دفعه کلر داد زد:«مامانی!» و دویید سمت یه سلول. میکا:«کلرم خل شد» مورگانا:«به آرنی میگه مامانی!» و به دنبال کلر دویید. همه رفتیم داخل و آرنی رو دیدیم که به کلر گرم گرفته بود و با ذوق حال و احوال میکردن.باران:«هق هق چقد تاثیرگذار!» حدیث:«یکم عکس بگیریم از این صحنه تاثیرگذار بعد بفروشیمش...عه دوربین ندارم که تف بر این شانس.» گفتم:«بیت لند ناقصمون کاملتر شد هق بیاین بغل خاله اوجولای خاله.» تبی:«نوموخوام از این لوس بازیا درنیار.•-•» میبل:«ذوق خاله الیو کور کردی» گیمر:«اخی اوجول خاله نازی نازی.» آرنی یدفعه نگاهش به نورا افتاد که دورتر از بقیه به دیوار تکیه داده بود و کسل و ساکت به بقیه نگاه میکرد. آرنی با اخم گفت:«این اس.ک.و.لو چرا آوردین؟» کارا:«نگوووووو گنا داله.» کارول:«مگه این دوست قدیمیت نیست؟» آرنی:«دوست چی کشک چی این احمق خواهرمه.»همه سکوت کردن. مورگانا:«عه فیلم ترکی شد.»

ادامه دارد....؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
حداقل 5 یا 6 نفر نظر دادن اما تنها دو گلب کرمز شده اند.
افسوس ز این روزگار
تازه یکیشم مال خودمه
ادامه دارد و کو.فت
ادامه دارد و زه.ر مار
ادامه دارد و در.د بی.درم.ونننننن
😂😂😂
میدونستم نورا آرهاعههههه
از همون اوللللل
ن۲اطنثسح
چه بچه باهوشی به به
پرتوی روشن رابطه زیبای خواهرنتون کورمون کرددد
البته خودم دست کمی ندارم._.
به هرحال بسیاررررر زیبااااا
تشکرررر
یه سوال پارت قبلی چی شد ؟ 😐
بچه ها رفتن سر وقت ومپایرا
چه عججججبببببببب
بلی بلی😂
زیبا بود ،زیباتر دیالوگ خاصی توش نداشتم:-:
🖤
یه سوال مگه ماه و قضیه جنون ماه مال گزگینه ها نبود؟...
گرگینه ها تو جنون ماه اکثرا شروع به زوزه کشیدن میکنن و..... ولی برا ومپایرا هم هست فکر کنم
من تو یه کتاب در این باره خوندم
مال دیوا بود ولی گفتم برای ومپایرا باحال میشه😂