های کیوتا
رهام"
چه خبر بود اینجا...
روبه روی پرستار وایستادم و با اعصبانیت غریدم
_اقای دکتر مرادی رو پِیج کنید لطفا!
+ایشون درحال پذیرش بیمارن منتظر بمونید تا بیان..
_کارم فوریه خانم!
+خیلی خب..منتظر باشید..
عسلو روی صندلی نشوندم و دستمو لابه لای موهام فرو بردم چشمامو محکم روی هم فشردم..
پرستار دکتر رو پیج کرد...
روی صندلی کنار عسل نشستم..
تو فکر بود و مظلوم به صندلی تکیه داده بود..انگار خسته شده بود و خوابش میومد...
_عسل عمو؟
بدون حرفی مظلومانه نگاهی بهم کرد...
بغلش کردم و بوسه ای روی پیشونیش کاشتم..
_دلت برا بابا امیر تنگ شده؟
+اله
_دورت بگردم..الان میریم پیشش یکم دیگه میریم..
با دیدن دکتر از روی صندلی بلند شدم و قدمامو تند کردم سمتش...
اخمام توهم گره خورده بود و اعصبی بودم..
بدون هیچ سلامی لب زدم
_چرا امیر ممنوع الملاقاته؟؟؟!
+اروم باشید توضیح میدم..
_نمیتونم آروم باشم..چجوری اروم باشم؟؟داداشم بی جون روی تخت بیمارستانه...اونوقت شما نمیزارید حتی وقتی بیهوشه نبینمش؟؟؟
+اقای هادیان..لطفا بشینید حتما کارم دلیلی داره..
اعصبی روی صندلی نشستم و منتظر موندم تا دکتر حرف بزنه..
+راستش امروز ضربان قلبه اقای مقاره کمتر و کمتر شد بخاطر شوکی که محیط بهش وارد کرد..نزدیک بود از دستش بدیم..
خدا خیلی رحم کرد..با دوز بالای داروها و دستگاه دوباره تونستیم ضربان قلبشو برگردونیم..
_چی..چ..چرا چرا من خبر نداشتم...برای چی...
+دوتا خانم بالای سرش شروع کردن به جر و بحث...صداشون کله بیمارستانو برداشته بود..بخاطر همینم بیمار تو شک محیطی قرار گرفت...
_دوتا خانم؟..کیا بودن؟؟
+نمیدونم..
_تصمیمی که گرفتین درست بگو..ببخشید اگه تند رفتم..نگران بودم نگرانه برادرم..
+برادرت خوب میشه پسرم..امیدوار باش..
دکتر بلند شد روی شونم زدو رفت...
به عسل نگاهی کردممظلومانه خیره به انگشتاش بود و باهاشون بازی میکرد...
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
14 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)