
بزن بریم پارت 3,🕒🌿
بعد از اینکه لباسامو پوشیدم و اومدم بیرون جونک کوک گفت:شبیه فرشته ها شدی گفتم زیادی فک میکنی من خوشگلم بعدش با هم رفتیم توی هال نشستیم اعضا به جز تهیونگ تو اشپزخونه بودن رفتم از جین پرسیدم تهیونگ کجاس گفت تو اتاقشه؛منم رفتم تو اتاق در زدم اما کسی جواب نداد صدای گریه می اومد درو محکم باز کردم و اومدم تو چراغا خاموش بود یه نفر دستاشو گذاشته بود روی صورتش و اروم گریه می کرد😭
چراغو روشن کردم اون ته بود که داشت گریه میکرد بهم گفت چراغو خاموش کنم خاموش کردم اما به جاش چراغ خواب طرح قلب رو روشن کردم گفتم:ته گفت بله گفتم چرا داری گریه میکنی.....گفت:چرا تو نمیفهمی:گفتم...چی من نمیفهمم مگه من نفهمم
ته گفت:نه من اصلا همچین منظوری نداشتم...گفتم پس چییی گفت تو نمیدونی که من از دیروز عاشق شدم گفتم عاشق چییی گفت...عاشقق تتوو شدمم بدون اینکه حررفی بزنم رفتم از اتاق بیرون لباسارو دراوردم بدون اینکه کسی بفهمه همه ی اعضا ناهار خورده بودن و خواب بودن کوک هم خواب بود کفشامو بی سر و صدا پوشیدمو رفتم بیرون تو خیابون تاکسی گرفتم وقتی میخواستم برم ته دستمو گرفت گفت نمیزارم بریی
همچنان که دستمو گرفته بود بغلم کرد و به تاکسی گفت که بره بعدش منو تو بغلش گرفت و منم گفتم با صدای بلند هی ولم کنننن من فقط یه ارمی سادم مثل همه ی ارمی ها ولم کن بعدش کوک که صدامو شنید اومد و با عصبانیت به ته گفت که بزارش زمین تو چی اونی که بغلش کردی ته گفت... درسته که من هیچکس اون نیستم ولی اون نفسمه...کوک دستمو محکم گرفت و با هم سوار ماشینش شدیممم... بعد از یه ساعت نشسته بودیم تو ماشین تو یه پارک....کوک چشماش پر از اشک بود دستشو گرفتم بهش گفتم من اصلا دوس نداشتم رابطه تو و ته به هم بخوره معذرت میخوام کوک گفت اشکال ندارههه من به خاطر تو این کارو کردم گفتم حالا اگه اجازه بدی میخوام برم خونه اخه امشب تولدمه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
مني كهفكر كردم تهيونگ ميگه عاشق تتو كردن شدم =_=