شعری از فریدون مشیری💔🖤
رک بگویم،از همه رنجیده ام💔
از غریبو اشنا ترسیده ام😟🖤
با مرامو معرفت بیگانه اند😔
من،به هر سازی که شد رقصیده ام🥀
در زمستانِ سکوتم بارها، ❄🤐
با نگاه سردتان لرزیده ام👀❄
رد پای مهربانی نیست...نیست🤧
من تمام کوچه را گردیده ام👣
سالها از بس که خوش بین بوده ام..😊
هر کلاغی را کبوتر دیده ام🕊
وزن احساس شما را بارها...💓
با ترازوی خودم سنجیده ام😔🥀
بی خیال سردی آغوشها...🍃🖤
من به آغوش خودم چسبیده ام❤
من شما را بارها و بارها...😩
لا به لای هر دعا بخشیده ام😇
مقصد من نا کجای قصه هاست😥
از تمام جاده ها پرسیده ام😕
میروم باواژه ها سر میکنم🚶♀️
دامن از خاک شما بر چیده ام⚘
من تمام گریه هایم را شبی..😭🖤
لا به لای واژه ها خندیده ام😄😔
💔
خیلی قشنگ و حق بود
این یه واقعیته که :رک بگویم از همه رنجیده ام 💔
خیلی قشنگ بود آفرین🤝🫂