
مرینت : سرم پایین بود تو خودم بودم از طرفی برای فردا هیجان زده بودن که یهو نوری تو چشمم تابید و صدایی باعث شد به خودم بیام که دیدم چراغ راهنمایی قرمزه چرا متوجه نشدم که صدایی از پشت شنیدم مراقب باش ! اون کیه آدرین :مرینتتت!!!! مراقب باش ! ....خودمو پرت کردم جلوش و هردومون رو انداختم تو پیاده رو با زور دستام خودمو از روش بلند کردم ....مرینت چی شد مرینت : یه لحظه فکر کردم دیگه کارم تمومه که آدرین پرید روم و منو کشوند اونور .... اون منو نجات داد ....آدرین : مرینت حالت خوبه مرینت : با تردید سرمو تکون دادم همون لبخند مهربونش رو زد منم براش لبخند زدم آدرین : باید حواست رو بیشتر جمع کنی چون نمی خوام از دستت بدم مرینت :هن .....خیلی جذاب بود اون لحظه رومو اونور کردم و دستمو ار دوستاش کشیدم و گفتم ... بسه دیگه خیلی پرو نشو .....آدرین : باشه هر طور تو بگی مرینت : چه عجب یکسری آدم شدی که منو کشوند سمت دیوار خواستم فرار کنم که دوتا دستاش رو چسبوند به دیوار داشت میومد نزدیک مرینت : آدرین نکن بسه ...آدریننننن آدرین : گولت زدم 😜 مرینت : آدرینننن * دم در خونه مرینت اینا * مرینت : ممنون که تا خونمون همراهیم کردی آدرین : خواهش .......مرینت : آدرین آدرین : هوم مرینت : مگه خونتون از اونطرف نیست آدرین : اوه آره اما باید برم ماشینم رو از شرکت بیارم مرینت : ماشینت از ...شرکت هاااااااااااااااان!!! ......آدرین : آخ کر شدم مرینت : آدرین خدا شفات بده
چرا همچین کاری کردی آدرین : نگرانت بودم خوب شبا خیلی خطرناکه آخه مرینت : آره خب ولی آدرین : آخ آخ دیر شد م باید برم مرینت : باشه ولی دیگه واسم انقدر میمون بازی در نیار و به نشونه قهر سرمو اونور کردم ......رفت ....در خونه رو باز کردم و وارد شدم ......وقتی به حال رسیدم با کسی که دیدم تعجب کردم .....عمه جون !!!( معرفی می کنم عمه مرینت ماریان 😂) ماریان : اوه مرینت خوبی وقت میشه ندیدمت .....ببینم اون چیه رو صورتت چقدر کثیف شدی .....مرینت : آخه خب میدونی ..... ماریان : اونو بیخیالش چقدر لاغر شدی مرینت : عمه من حالم خوبه ماریان : موهات ژولیده پولیده شده .......سر تا پات خاکی .....اوه راستی می خواستی چیزی بگی ...آهان اینکه چرا خاکی شدی مرینت : خب میدونی سر راه یه ماشین داشت بهم می خورد و ...ماریان : ماشین ...وای خدا مرگم بده الان خوبی جایی نشکسته مرینت : نه چون دوستم آدرین نجاتم داد ماریان : وایسا همونجا وایسا .....آدرین اسم یه پسره .....واییی نکنه .....نه این درست نیست اصلا مرینت : عمه اصلا لازم نیست نگران بشین همه چی خوبه....ماریان : آه با این صحبتا قرار نیست به جایی برسم بهتره مرینت رو از اینجا ببرم گفتم: درسته عزیزم ....ام چطوره بری بالا حتما خسته ای مرینت: آره خب کمی ماریان : پس برو برو برو مرینت : باااشهه؟ و به سمت اتاقم رفتم و رفتم تو اتاقم ماریان : اصلاازت انتظار نداشتم سابین ....تو گفتی ازش خوب مراقبت می کنی
اون باید درس بخونه ....همون چیزی که تام می خواست سابین : ماریان زیادی داری سخت می گیره ماریان : من ؟ من؟ اون نزدیک بود ماشین بهش بخوره بعدش دوست آدرین اومده نجاتش داده چه مسخره ....وای نه نه نگو در اون حد هم رسیده سابین :مرینت خودش گفت که اونا فقط باهم دوستن ماریان: اوه اوه نه نه شاید پسره یه کاری کنه باهاش سابین : نه اون پسر خوبیه دوست بچگیشه ماریان : ولی معلوم نیست که تو دلش داره چی میگذره علاوه بر اون مگه ماشین ندارین .....خودت نمی تونستی ببریش سر کارش ؟ نزدیک بود جونش به خطر بیوفته سابین : میدونی که دیگه از وقتی تام رفته همه چی مثل سابق نیست ماریان : درسته اما تام اینو نمی خواست اون می خواست مرینت توی یک جای خوب قبول شه .....دکتری مهندسی چیزی شه نه طراح ! تازه خیلی لاغر شده سابین : اون نرماله ماریان : شاید ولی غذاهاش چی اصلا میدونی این چند روز چی میخوره سابین : آره خب غذای خونگی ماریان : نه نودل سرد همه ظرفاش تو زباله دونی معلومه .... وای بسه بسه مخم رفت .... سابین : حالا واسه چی اومدی اینجا اگه قرار تمام وقت غر غر کنی ماریان : اومدم مرینت رو ببرم نیویورک پیش خودم ....
وقتی تماس باهاتون میگرفتم اصلا جوابمو نمی دادین و من فهمیدم که در وضعیت خوبی نیستین ....مارک که نتونست چیزی بشه و نمی خواد ولی مرینت می تونه سابین :مرینت خودش میتونه تصمیم بگیره که چز می خواد ماریان : اون توانایی کافی رو نداره سابین : اون آدرین رو از دست چند آدم بد که تفنگ و اینا داشتن نجات داد ....وای ماریان : خب ب پس قطعی شد مررنت : همه حرفاشون رو شنیدم و رفتم رو پله ..... و رفتم پایین ماریان : مرینت درسته مرینت : بله خب ولی ..... ماریان : هفته بعد میریم بهتره آماده باشی دانشگاه ها نزدیکه.....میریم نیویورک یه جای خوب برای درس خوندن هنوزم می تونی دوباره شروع کنی و چیزی بشی ....اینجا جات خوب نیست مرینت : نمی تونستم اینهمه فشار رو تحمل کنم و سریع دویدم جایی که نمی دونستم کجاست ..... ماریان : یه روزی ازم تشکر میکنه مرینت : نشستم یه گوشه ای ....زانوم بغل کردم و آروم اشک ریختم ....نام آدرین بر زبونم نشسته بود همه چی تموم شد .....متاسفم .....آدرین.....( خب تموم شد فردا پارت بعد رو می ذارم 😐 خب تابعد 😐✋)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییییییییییییییی بودددددددد
منم به خدا میخوام پرنسس معجزه رو بزارم ولی همش رذ میکنه اخه چیز بدی هم نداره
مرسی
آره والا ولی خب خودمم ناظرم شاید یک موق چیزی داره که ناظر میترسه اگه تایید کنه از ناظری در بیاد
الهی عمه جان هم اومدن دیگه🤣
😂
عالی بود آجی
مرسی