
اگه میشه برای اینم اسم پیشنهاد بدید همیشه تو انتخاب اسم مشکل داشتم ژانر عاشقانه هم داره قاطیش
شینوبو به سمت صدای گریه های یک بچه رفت... تمام شهر رو هوای سنگینی گرفته بود،داخل پس کوچه های تنگ و باریک که از وسطشون جو های آب رد می شد پر از نشونه های خشونت بود،شینوبو به یک کوچه ی بن بست رسید که داخلش یک بچه که موهای تقریبا بلند به رنگ قهوه ای داشت و چشماشم قهوه ای بودن،یه تیشرت نارنجی با کادر های زرد رنگ داشت که توشون انگیلیسی به چیزایی نوشته شده بود و شلوار لی دید،اون داشت گریه می کرد،شینوبو جلو تر رفت و با دیدن داداش کوچولوی اون بچه که مرده جیغ کشید و جیغ کشیدنش رو کسی شنید و اومد سر اون کوچه ایستاد،یوسوکه(اون بچه) و شینوبو که کوچیک بودن برای دفاع از خودشون با دیدن زنی که دستاش تا آرنج توی خون بود و خنجر بدست بهشون خیره شده بود حسابی ترسیدن...بعد از مدتی از شدت ترس سر گیجه داشتن بیهوش شدن،جون(زنی که دستاش تا آرنج توی خون بود) اون دوتارو بغل کرد و به پناهگاهش برد.
جون افرادی که پیدا می کرد رو نجات می داد و مردم مسلحی که به جون بقیه افتاده بودن یا افراد سودجو و سوء استفاده گر رو میکشت،البته دوستش آریانا،بیشتر از اون میکشت آریانا هرکسی رو که جزو این دسته ها بود رو می کشت: - پرستار ها - صاحب های یتیم خونه ها - خیرینی که در حوضه ی یتیم ها کار میکردن - مغازه دار های گرون فروش جون چند نفر دیگه رو هم پیدا کرد و به پناهگاه برد و بعد دم در ایستاد و گفت:گرسنتون نیست؟ همه به نشونه ی نه سر تکون دادن. جون: نمی خواید با هم آشنا بشیم؟ بچه ی مو قهوه ای:یوسوکه ام،مارو گروگان گرفتی نه؟! جون خندید،خنده هاش خیلی رو مخ بودن ولی براش خنده دار بود. جون:خیل خب یوسوکه آدرس خونتون رو بلدی؟ یوسوکه:نچ. جون:بچه ی کی هستی؟ یوسوکه:بچه ننه بابامم:/ جون نگاهی به اون دوتای دیگه انداخت: شما ها چی؟ - ماکیما. - شینو. - شینوبو. شینو نگاهش سمت شینوبو رفت و شینوبو سوالی نگاش کرد،شینو نفس عمیقی کشید و گفت:چیزی نیست فکر کردم آبجی کوچیکمی... جون:از هیچی نترسید ما میریم یه جای امن و وقتی اوضاع آروم شد برمیگردیم. یوسوکه:خانواده هامون چی؟ جون: هر کسی یه جای امنی داره،وقتی برگشتیم پیداشون می کنیم. شینو:یعنی همه اطرافیانمون رو ول کنیم؟ جون: نه گفتم که پیداشون می کنیم.
جون:شینوبو تو خیلی کم حرفی؟ شینوبو:همیشه همینجوری ام. در این لحظه آریانا (دوست دو رگه ی جون)وارد پناهگاه شد. جون:امنه؟ آریانا:امنِ امن. جون:پس راه میفتیم،فقط قبلش من میرم یه گشتی بزنم تا موقعی تو مراقب بچه ها باش. آریانا:قبوله. جون دوباره هم رفت بیرون. آریانا:اسمتون چیه؟ جون توی کوچه پس کوچه ها گشت می زد و راه های مناسب رو توی نقشه علامت می زد. شینو:من از بقیه بزرگترم نیازی ندارم مثل موش ها قایم بشم! آریانا:متاسفم که هنوز برای چیزی که باید برات توضیح بدم کوچیکی. شینو:من کوچیکم؟نکنه خودتون رو بزرگ می دونید؟!من ده سالمه! جون برگشت و راه افتادن.
ممنون این پارت اول بود(شاید زیاده روی کردم و خیلی گذاشتم لطفا نظراتتون رو بهم بگید تاحالا اینو فقط برای داداشم خونده بودم و اون گفت خیلی عالیه برای همونم تصمیم گرفتم بذارمش)(داداش بنده خیلی روکه پس الکی نگفته که خوشحال بشم ولی این فقط نظر خودش بوده و من نظر شمارو هم میخوام بدونم این بهم کمک میکنه)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی پارت بعد؟ ❤
گروگان
داداشت راست گفته واقعا عالیه
باحاله