صدای سرد و بی روح و البته خشمگین پروفسور اسنیپ تو کلاس پیچید. « خوشم نمیاد هنوز سال شروع نشده بحث های بچگونتون رو ببینم. خانم مگنس و آقای ملفوی از کلاس بیرون.» جو لب باز کرد که حرف بزند اما اسنیپ گفت:« اگه نمیخواید از گروهتون نمره کم شه بدون هیچ حرفی برید بیرون.» جو دیگر مثل آتشفشانی شده بود که هر لحظه ممکن بود فوران کند، واقعا روز اول از سال جدیدش تو هاگوارتز باید اینقدر بد میگذشت؟ با گام های بلند محکم از کلاس خارج شد و کمی بعد میتو هم اومد. پسر رو به جو کرد و گفت:« همینو میخواستی؟ هنوز هیچی نشده داری برامون مشکل میسازی!» جو دیگر تحمل نداشت. از اول صبح داشت چیز های زیادی رو تحمل میکرد، با صدای بلندش گفت:« بس کن متیو ملفوی! برای یک بار هم که شده تو زندگی لعنتیت به خودت بگو شاید تقصیر من بود که اینجوری شد! من پشت میز کوفتیم نشسته بودم و تو با خودت گفته بهترین وقته که برم تلافی صبح رو بکنم بدون اینکه با خودت فکر کنی چند دقیقه دیگه اون اسنیپ لعنتی میاد!» واکنش متیو به تمام حرف های جو این بود که سرش رو بندازه پایین و به دیوار تکیه بده. البته که فکر نمیکرد حق با اونه. چند دقیقه بعد که دید جو آروم تر شده و حالا کمی دور تر خودش نشسته و به دیوار تکیه داده گفت:« شاید اگه خودت مریض نبودی و صبح اونجوری ظرف غذات رو روی من خالی نمیکردی اینجوری نمیشد.»
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
11 لایک
اوم:)
خوب بود ادامه بده🤘🏻
😐😐😐😐😐😐😐😐
پارت بعددد
چشم
میتونم بپرسم چرا نمینویسی
بنویس وگرنه میقولمت
😂😂😂😂
بنویس
چه عجب😐😂
بعد سه ماه 😔
بک میدم
فالویی