✨Hi guys ✨
اما هیچکس نفهمید اون لبخند تبدیل به چیزی شده که تهیونگ دوست داره هر روز ببینه. اون لبخند چیزی فراتر از زیبا بود و تهیونگ رو حتی از قبل هم بیشتر مشتاق دیدن می کرد.
امپراطور دوباره لیست رو باز کرد و ادامه داد.
"دانش آموزان برتر سال دوم؛ کیم نامجون، جو سوکجائه،دو هیونگوو..."
باز هم همون صحنه تکرار شد و تهیونگ ناخودآگاه لبخندی زد. چقدر اون لبخندی که روی لب های ولیعهد بود، زیبا به نظر می رسید.
"دانش آموزان برتر سال اول؛ کیم تهیونگ..."
کیم تهیونگ... اسمش... باورش نمی شد اسمش خونده بشه!
کم کم داشت شروع می کرد که توی دلش به تمام عوامل مدرسه فحش بده که قراره باعث بشن تنها شانسش برای از نزدیک دیدن ولیعهد رو از دست بده، اما اون ها دروغ ننوشته بودن و حالا تهیونگ نزدیک بود از خوشحالی بال دربیاره! سعی کرد هیجانش رو مخفی کنه و در نهایت با یک لبخند کوتاه به سمت سکو رفت. وقتی روی سکو ایستاد و به سمت امپراطور و ولیعهد رفت، تونست تپش های شدید قلبش رو حس کنه و وقتی اون نشان توسط امپراطور به یقه ی یونیفرم سورمه ای رنگش سنجاق می شد، فهمید که به سختی می تونه چشم از اون پسر زیبا که دیگه اهمیتی هم نداشت چه مقامی داره، برداره؛ ولیعهد از نزدیک حتی خیلی زیبا تر هم بود.
تهیونگ سرش رو پایین انداخت و بعد از ادای احترام مخصوص عقب رفت تا نفرات بعدی هم نشان رو بگیرن. عکاس سرش رو داخل پرده ی قهوه ای دوربین برد و عکس گرفت و اون لحظه تهیونگ خوش حال بود که می تونه یک نسخه از اون عکس رو داشته باشه.
بعد از اتمام مراسم، تهیونگ باز هم نمی تونست از فکر ولیعهد زیبایی که دیده بود بیرون بیاد. اون مو های خوش حالت، اون لب های برجسته و قرمز، اون گونه های سفید و بانمک! اون پسر خیلی خیلی ناز بود و تهیونگ حس خوبی بهش داشت. نمی خواست مثل احمق ها قضاوت کنه اما اون نگاهی که توی چشم های ولیعهد بود، خیلی پاک تر از چیزی بود که توی چشم های تک تک بچه های اون مدرسه دیده بود.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
ببین بیا توی اک من یه رمان جدید شروع کن منم یه رمان دیگه مینویسم مطمنم رمانمون معروف میشه