
سلام عیدتون مبارک باشه انشالله که سال خوبی داشته باشید 🌷من این تست رو بیست و نهم نوشتم و نمیدونم کی منتشر میشه🌿 اگه تست های آبشار خوناشام ، bad end frineds ، نگهبان آبی ، نیمه اکسولاتل ، امپراطور هفت بعد ، روح کهکشان و هفت منتخب سوروفیا رو نخوندید حتماً بخونید چون داستان من به اونا ربط داره. خب بریم داستان رو بخونیم
1-. آنچه در قسمت قبل خواندید😂:: "یه اتفاقی برای مامان بزرگ و پدر بزرگت افتاده ... صبر کن ... تو کی هستی؟ اینجا چیکار میکنی؟ خودت رو نشون بده ... ظِفاحادخ ... سرم خیلی درد میکنه ... نمیتونم تصویر خودم رو توی آینه ببینم ... احظار بیل سایفر ... ⚠️👁️" همهی شمع ها خاموش شد. 👻👻👻. اون کاغذی که روش عکس دایره نابودی بیل بود توی هوا معلق شد و بعد آتیش گرفت 🔥. آخرین تکه کاغذ که سوخت چشم بیل بود. بعد شمع ها روشن شدند 🕯️ و خاکستر کاغذ شکل مثلث یک چشم در اومد. قلبم داشت تند تند میزد 💗. یکم رفتم عقب. منتظر بودم اتفاقی بیوفته . یک ساعت صبر کردم . بالاخره یه اتفاقی افتاد 😨 . شمع ها از بس سوخته بودند ، خاموش شدند😂. حوصلم سر رفت ، پاشدم رفتم داخل آشپزخانه یه چیزی بخورم . رفتم سمت پریز برق تا لامپ رو روشن کنم ؛ اما لامپ روشن نمیشد . گفتم:«شاید برق رفته.» توی تاریکی دنبال چراغ قوه گشتم ولی پیدا نکردم🔦. خدا رو شکر چند تا شمع خاموش از قبل گذاشته بودم روی اُپِن. جعبه کبریت رو از کنار شمع های سوخته ور داشتم. یه کبریت بیرون آوردم و باهاش شمع ها رو روشن کردم🕯️.
یکی از شمع ها رو گذاشتم روی میز آشپزخانه ، یکی دیگه رو گذاشتم توی اتاقم ، یکی هم داخل پذیرایی و آخرین شمع هم گذاشتم داخل جا شمعی و جا شمعی رو ور داشتم رفتم سمت سینک ظرفشویی داخل آشپزخانه. شیر آب رو واز کردم ولی حتی یه قطره آب هم نیومد💧. رفتم هر چی شیر آب تو خونه داشتیم رو باز کردم . از هیچ کدومش آب نیومد. برگشتم داخل آشپزخانه و سعی کردم اوجاق گاز رو روشن کنم . اوجاق گاز هم روشن نشد. هم آب هم برق و هم گاز قطع بود . جا شمعی رو ور داشتم رفتم سمت در خونه تا ببینیم برق و آب و گاز همسایه ها هم قطع هست یا نه. سعی کردم در رو باز کنم ولی قفل بود🔒 . هر کاری کردم نتونستم در رو باز کنم. دویدم سمت پنجره ، پرده رو کنار زدم . خودم رو توی شیشه پنجره دیدم. منظره پشت شیشه اصلا معلوم نبود . احساس کردم کنترل بدنم دست خودم نیست. دستام جلو اومدند و پرده رو کشیدند. پا هام حرکت کردند و من رو کنار خاکستر کاغذ و شمع های سوخته نشوندن. شمع خودم که داخل جا شمعی بود توی هوا معلق شد و رو به روی من فرود اومد.
اون سه تا شمع دیگر که یکی داخل اتاقم ، یکی داخل آشپزخانه و یکی داخل پذیرایی بود به صورت معلق اومدند و به شکل یک مثلث با زاویه های 60 درجه دور خاکستر چرخیدن. پس از چند دقیقه چرخیدن فرود آمدند . شمع های سوخته رفتند رو شمع های روشن و جزئی از اون ها شدند. چشم خاکستر ، پلک زد 👁️. دور و ور را نگاه کرد. دست و پا در آورد و معلق شد. با سرعت اومد به سمت من . با تمام زورم سعی کردم بدنم رو کنترل کنم و جا خالی بدم. هر چی سعی می کردم بدنم رو کنترل کنم ، ولی فایده نداشت. همون جا قفل شده بودم. خاکستر مثلثی دست و پا دار یک میلی متر با هام فاصله داشت که وایساد. به سه قسمت تقسیم شد. هر قسمت رفت روی یک شمع و پودر شد. پودر ها ریختن روی شمع ها و شمع های سفید ، خاکستری شدند. شمع ها داشتند سریع می سوختند. ناگهان دو شمعی که به من نزدیکتر بود معلق شدند و به سمت من آمدند. دست هام جلو آمدند و شمع ها کج شدند. مایع خاکستری رنگی روی جلوی مچ دستم ریخت. روی جلوی مچ دستم هام علامت یین و یانگ ظاهر شد☯️. روی جلوی مچ راستم علامت سفید رنگ و روی جلوی مچ چپم علامت سیاه رنگ پاک شد. احساس کردم دستم داره میسوزه. درد داشت. خیلی ترسیده بودم😰. 2 تا شمع معلق رفتند سمت شمع سومی که هنوز روی زمین بود و جزئی از اون شدن. شمع سوم هم معلق شد و به سمت من اومد . داشتم تمام سعیم رو میکردم که پاشم یا کمی تکون بُخورم. شمع دور من با اون مایع خاکستری یک دایره کشید. دایره درخشید.
دایره درخشید. با خودم گفتم: "عجب غلطی کردما . نباید اصلا فکر احظار بیل رو میکردم". دایره ترک خورد و قسمت های ترک خورده محو شدند. از داخل دایره نوری به رنگ های کهکشان بیرون میومد. احساس کردم که جاذبه صفر درجه شده و هر چی دور و ورم بود معلق شده. کنترل بدنم رو بدست آوردم. سعی کردم از دایره دور بشم . یهو تبلتم زنگ خورد و به سمت من اومد. تبلتم رو گرفتم. مامانم بود ؛ جواب دادم . مامانم :"سلام عزیزم حالت چطوره؟ ببخشید دیر وقت زنگ زدم. میخواستم ببینم اگه میخوای به دایی بگم بیاد دنبالت ببرتِت خونشون و اونجا با پسر داییت بازی کنی و شب اونجا بمونی." گفتم:«سلام. خوبم ممنون. نه نمیخواد به دایی بگی بیاد دنبالم. من یه کاری دارم بعداً بهت زنگ میزنم بای بای.» تلفن رو قطع کردم و گفتم:"آخه الان چه موقع زنگ زدنه؟؟؟؟ باید یه فکری به حال این اوضاع کنم." توی ذهنم به خودم میگم: ~این یه خوابه فقط یه کابوس کوچولو موچولو. واسه اینکه همش به فیلم آبشار جاذبه و ... فکر میکردم دارم این رویا رو میبینم. اصلا من چرا دارم اینقدر در مورد این که (این کابوس و رویا هست یا واقعیت؟) فکر می کنم؟ باید یه کاری کنم. نباید همش فکر کنم. وااای چرا من اینقدر فکر میکنم و با خودم میحرفم؟؟؟~
پــایــان🎀 شوخی کردم هنوز خیلی مونده تا داستان تموم بشه😂
رمز تبلتم رو زدم. رفتم داخل پیدیاف جورنال 2 و دنبال صفحه احظار بیل گشتم ؛ ولی بجاش یه صفحه سفید پیدا کردم. درخشش دایره کم شد. همه چیز هایی که معلق بودند رفتن سر جاشون. فقط من و تبلتم که دستم بود توی هوا معلق بودیم. یه جمله اومد توی ذهنم::«Call the king of my dimensions ("پادشاه ابعاد من را صدا کن" یا "پادشاه ابعاد من را احظار کن").» به خودم اومدم دیدم دارم بلند اون جمله رو میگم. چند لحظه سکوت حکم فرما شد. بعد ، از داخل دایره نور زیادی بیرون اومد در حدی که مجبور شدم چشمام رو ببندم. احساس کردم دارم داخل دایره کشیده میشم. دایره من رو داخل خودش کشید و بعد ناپدید شد.
داخل دایره جای عجیب و جالبی بود 🌁. رنگ های دیدم که تا حالا ندیده بودم. وسایلی دیدم که احتمالا هیچ آدمی تا حالا ندیده و نشنیده بود. توی هوا معلق بودم و داشتم سمت یه تونل میرفتم. داخل تونل هم کلی رنگ ها و وسایل عجیب و غریب و زیبا بود. داخل وسایل یه قیچی دیدم که دستهش شبیه یه قلب شکسته💔✂️ بود. قیچی رو ور داشتم و گفتم:"چقدر شبیه قیچیِ ابعاد هست🤔.(کسایی که انیمیشن "استار علیه نیروهای شیطانی" رو دیدن میدونند چیه.) بزار امتحان کنم ببینم واقعا قیچیِ ابعاد هست یا نه. نه مثل اینکه یه قیچی معمولی هست. نگهش میدارم شاید نیازم شد." یه فکری به سرم زد💡. داخل وسایل دنبال یه کیف کوچیک گشتم. یه کیف با طرح یین و یانگ پیدا کردم و هر چیزی که اونجا بود رو گذاشتم داخلش. (چون کیفِ جادویی هست هر وسیلهای داخلش جا میشه حتی کامیون🚛 یا اوتوبوس🚌) یه نیم ساعتی طول کشید که کل اون وسایل رو گذاشتم داخل کیف . تبلتَمَم که همرام بود گذاشتم داخل کیف. بعد بدون اینکه بخوام شناور شدم و از تونل رفتم بیرون از چند تا تونل دیگه هم رد شدم ولی هیچ وسیله ای از اونجا ها بر نداشتم. به یه تونل عجیب رسیدم. داخلش یه عالمه دروازه بود🕳️ که به بُعد های دیگه راه داشت. توی هر دروازه عکس یکی از جاهای معروف فیلم هایی که تا حالا دیدم بود. مثلاً فیلم استار علیه نیروهای شیطانی عکس قصر داخل میونی ، فیلم آبشار جاذبه عکس معما کده شک ، وقت ماجراجویی خونه درختی فین و جیک ، آنسوی دیوار باغ جنگل یا وود و یه عاااااااااااااااالمه فیلم های دیگه. همینجوری شناور توی هوا داشتم از داخل تونل رد میشدم که دروازه ای که عکس معما کده شک داخلش بود من رو داخل خودش کشید.
وقتی رفتم داخل دروازه انگار دارم از سرسره آبی سر میخورم البته از نوع تهوع آورش🤢. یه پنج دقیقه داشتم از سرسره سر میخورم. گفتم:"کِی این سرسره تموم میشه؟ الانه که بالا بیارم🤮." محکم با صورت خوردم به یه چیزی سرم داشت گیج میرفت🤕. اومدم بلند بشم که یه صدایی شنیدم و خوردم زمین و بیهوش شدم. خب اینم پایان سر آغاز ۲ امیدوارم که خوشتون اومده🌷
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی مرسی
ای خدا پیر شدیم پارت بعد رو بزار دیگه خیلی عالی بید•-•🥀
فـــــــــــــــــــــــــــــوق العاده!!!!!!!! اکه میخوای سر به تنت بزارم سریع پازت بعد رو بنویس😈😈😈😈😈😈😈😈😈😈🔪🔪🔪*خنده شیطانی*
چشم سرورم😲
پارت بعدی کی میادددددددددددد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!1
شاید 1 میلیارد سال دیگه😂
دقت کنی گفتم 1
1 عدد خییییییییلللللییییی زیادی نیست 😐😂😂 فقط یه ذره هست
یه ذره👌😂
حرف نزن برو پارت بعدیو بنویس😐😂
باش😓
96686955 سال بعد : پارت بعد کی قرار است بیاید...
تو خودت پارت بعدی داستانتو ننوشتی حرف نزن😂
عالیییییییییی بووووووود💕🍭🍺
omg فقط دو سه روز نبودم کلی اتفاق افتاد 😮😊😌
سلام خیلی قشنگ بود. اگه عاشق ماجراجویی هستی پیشنهاد میکنم اسم گروه ماجراجوی طلایی رو در گوگل سرج کنی. اونا عاشق حل معما و هیجانن بچه های عجیبی هستن هم دهه نودی دارن هم دهه هشتادی. راستی اجی میشی؟
آجی یعنی چی؟😂😂😂
عالییییییی
🙏😊😻
سلام ادامه بده عالی بود
دنبالی بی زحمت بدنبال
دنبالی🌈