
ناظرررررلطفاااامنتشرررررکن🥺🥺🌹
-جنتل.من کیه؟(چه از خود راضیه😐😂💔) -تو -کی مخ زد؟ -ماریانا -چی؟ چی گفتی؟ که گوشیم زنگ خورد! -کیه هاع؟ حتما اون زنگ زده ارع؟ 😃 -الو؟ لیران: الو ادرین..زودباش بیا خونه -زن داداش لیران چیزی شده؟ -از من نپرس چیشده فقط زود بیا خونه😰 ادرین: م..م..من الان میام اریان: داداش؟...داداش چیشده؟ ماریانا:من...خیلی حس بدی دارم که از مامان جون خواستم خونه رو جارو بزنه باباجون! گابریل: دخترم نه...این فکررو نکن..تو اصلا نباید ناراحت بشی. ماریانا..تو که مادر شو.ه.ر.ت.و میشناسی..این امیلی لجبازه..لجباز! هچیوقت حرف کسیو گوش نمیده کاریو میکنه که خودش دلش میخواد! دخترم این کاری که گفتی خیلی خوبه..خوبه به این بهونه یکم راه بره ..ورزش کنه لاغر شه! ماریانا: هیم..با ف.ح.ش دادن به من ورزش میکنه اینو میدونین؟ گابریل: خندیدم و گفتم: اشکالی نداره دخترم..امیلی قلبامهربونه..مشکل اینجاس که هرچی تو دلشه و بیرون میریزه. اما کاری که تو کردی کار خیلی خوبیه..من بعدا میام میبینمت! جان: نه نه...خ..خانم عصبانی میشن! امیلی: اما اگه تو حرف منو گوش ندی...من عصبانی میشم! جان: باشه باشه..من حواسم به خانم هست..پس بهتون خبر میدم امیلی: باااشه ماریا:مامان از صبح بخاطر اینکه نون و کره نخوره اینجوریه وگرنه همه چیز که خوب بود. امیلی: چی گفتی؟ ماریا و اماندا: ه..هیچی😁 امیلی: تو داری چرا با این سرو کله میزنی اماندا..؟ زودباش بیا اینجا دست منو بمال من خیلی کار کردم. ماریا تو هم برو اشغال هارو ببر..لیران تو هم حواست به بیرون باشه همین که ادرین اومد به من خبر بده
اماندا: دست منم خیلی درد میکنه ببینین چه شکلی شده..امیلی: کوسن روی مبل رو برداشتم و بغل کردم..وای خدااا من همچین روزایی هم دیدمم😫 وای اماندا زودباش دیگههه ماریا: بدو بریم امیلی: بیا..بیا دستام رو بمال ماریا تو هم شونم رو بمال اخخخ خدااا😫 لیران تو هم بیا این یکی دستم رو بمال...*همه کارهای منو انجام میدن...اونوقت ماریانا فکرمیکنه رییس اینجاس😏* لیران: انگار ادرین اومد امیلی: ادرین اومد؟ زودباش این جارو رو بده زودباش ..جان تو هم قایم شو زودباشین. طی رو برداشتم و رفتم دم در و شروع کردم به طی کشیدن اماندا میز دم در رو گرگیری میکرد و لیران هم روی لوستر شیشه پاککن میریخت و دستمال میکشید(😐😂) امیلی: ماریا؟ ماریا: بله مامان؟ *ادرین میاد داخل* امیلی: ماریا من که کل خونه رو جارو زدم اما به من که یه ذره غذا نمیدن پ..پس یه لیوان آب میدی؟ از صبح فقط یه لیتر اب خودم گلوم خشک شده😫 (چه زن ##$$٪٪^^ 😒اقا بیاین جلوی منو بگیرین تا اینو ج.ر ندادم😐😂) ماریا: اره اره مامان غذا و همه چی میارم امیلی: نه نه نه..غذا اصلا نیار! ماریانا دستور داده با شکم خالی کل خونه رو جارو کنیم! ادرین: ای..اینجا چه خبره مامان؟ امیلی: اح پسرم..از صبح کل کارای خونه رو انجام دادم..خسته شدمم! خیلی گرمم شده دیروز هر چی خوردم الان همش سوخت. ادرین: اما خب شما چرا دارین این کار رو میکنین؟ خدمتکارخونه کجاس؟ جاان؟ امیلی: بابا اون که اینجا نیس..اون ماریانا هست؟ صاحب این خونه؟ اون امه خدمتکارا رو فرستاد استراحت. ادرین: ماریانا؟ امیلی: درسته! ماریانا..تو که میدونی مادر ش.و.ه.ر من مارا! تاحالا بهم نگقته کار خونه انجام بدم
اما این ماریانا..این ماریانا مجبورم کرد کل خونه رو جارو بزنم. تازه کمرم خیلی درد گرفته.. اماندا: اره ادرین تازه تو که میدونی خاله امیلی دیروز بیهوش شد اما اون باز به همه ما کار داده. ادرین: خب شما چرا بهش نه نگفتین؟ وقتی بهتون گفت چرا به من خبر ندادین!؟ امیلی: خب اگه زنگ میزدیم چی میشد؟ تو این خونه حرف، حرف ماریاناس توهم که همش به حرف اون گوش میدی. اماندا: اره ادرین..خواهش میکنم تو به مازیانا هیچی نگو..وگرنه اون همه مارو از خونه میندازه بیرون..تازه من که قبل هم تو منطقه خطر بودم! لیران: ادرین تازه اونایی که درامدشون خیلی کمه تو خونشون خدمتکار دارن بعد ماریانا از ما اینطوری کار کشید😐💔 امیلی: حالا شو.ه.ر من اومد همه اموالشو به اسم تو زد..تو چرا به اسم ماریانا زدی هاع؟ برو برو از تو که هیچی برنمیاد برو ادرین: من باهاش حرف میزنم امیلی: 😃😃چی؟ و..واقعا؟ ت..تو با ماریانا حرف میزنی؟ ادرین: اره..نشون میدم صاحب این خونه کیه (تا ببینیم😐😂✌🏻) الان میرم باهاش حرف میزنم😠 طی رو محکم پرت زد زمین و رفت. امیلی: ارههههه😆😆😆😆😆(درد😐💔) ادرین:(*تو این خونه حرف، حرف ماریاناس توهم که همش به حرف اون گوش میدی. ) (*شو.ه.ر من اومد همه اموالشو به اسم تو زد..تو چرا به اسم ماریانا زدی هاع؟) بسه..بسه ماریانا..تو با من هرکاری میخوای بکن..اما من نمیزارم هیچ اتفاقی برای خانوادم بیوفته. بسه! دیگه کافیه. به در اتاقش نگاه کردم و با سرعت از پله ها بالا رفتم.

الان باهاش حرف میزنم رسیدم تو اتاق که سرجام خشکم زد. داشت موهاشو با حوله خشک میکرد..اینو نگاه کن..مادرمن داره کارمیکنه انی داره موهاشو خشک میکنه😐 رفتم پشت سرش وایستادم : ماریانا..ت..تو چرا که یکدفعه برگشت و موهاش خورد تو صورتم😃دستم رو روی گونم گذاشتم لباس صورتی که من همیشه خیلی خوشم میومد رو پوشیده بود😍 دستم رو به سمت ص&ورتش بردم و موهاش رو پشت گوشش دادم و پیش$ونیم و رو به پیش÷ونیش تکیه دادم💔💙(مثلا رفته بود باهاش حرف بزنه ها😐😂) دستمو گرفت و تو چشمام زل زد..رفت عقب منم همینجوری نگاش میکردم و دستمال خشک شده بود😐😂محکم دستمال زد به هم و با حالت جدی گفت: چیه؟😐 چی میخوای؟ منم فوری دستام رو کشیدم یکم هول شدم اما تمرکز کردم و گفتم: تو داری پاتو از گلیمت دراز تر میکنی! ماریانا: نخیر تو داری پاتو دراز تر میکنی ادرین: نخیر تو ماریانا: من؟ من چرا؟ ادرین: تو امروز از مامان و زن داداش لیران و اماندا و ماریا کار کشیدی این کارت اشتباهه ماریانا: کار خونهس ادرین. تازه خونه خیلی بزرگه..این همه ادم هم توش زندگی میکنه..بعد اینا جواهرات گرون گرون هم میخوان لباسای گرون گرون میخوان ماشین لوکس میخوان 24 ساعت هی کولر میخوان وقتی همش چیزای باکلاس میخوان باید بابتش یکم کار کنن رفتم جلوی آینه و شروع کردم به خشک کردن موهام. ادرین اومد پشت سرم و حوله رو گرفت و پرت کرد رو تخت و گفت: دارم حرف میزنم هی موهاتو خشک نکن😐 (مدل لباس هایی که ماریانا میپوشه👆🏻👆🏻خواستم بگم ماریانا اصلا لباس و شلوار نمیپوشه همین😂😐)
من دارم تو شرکت تو به عنوان مدیر کار میکنم درسته؟ پس اونا کاملا حق دارن یه زندگی باکلاس داشته باشن. ماریانا: من فکرمیکنم کار تو ،تو خطره ادرین! ادرین: من؟ ماریانا: اره من دارم میبینم تو این روزا اصلا حواست به کارای شرکت نیست. اره..چرا اینطوری نگاه میکنی؟ یکدفعه دیدی یکی اومد و یه چیزی قاطی چیزای تو کرد..بعد کارخونه تو یکدفعهای به باد فن$امیره نکنه اینجوری شه که..کوتش رو گرفتم و کشیدم و گفتم: مجبور شم مدیراجرایی رو عوض کنم! خندید و اومد سمتم و گفت: تازه..ادرین اگرست جایزه بهترین تاجر دنیا رو گرفته..تاحالا هیچکس پیدا نشده که جای منو بگیره ماریانا: جک ادرین: چی؟ ماریانا: اره..اون دشم*ن ماست من اینو میدونم اما اینم یادت نره که اون بزرگترین رقیب توعه. به این فکرکن که چطوری شکستش بدی. ادرین: دیگه عصبی شدم..این که هرچی دلش میخواد میگه حالا حالش رو میگیرم محکم به سمتش برگشتم که پام گیرکرد پشت فرش و تعادلم رو از دست دادم و باهاش افتادم روی ت*خ*ت😍(نه نه..حالا اینا رو ول کنین😐فقط حرف زدن آدرین تو حلقم😂✌🏻) نورخورشید خورده بود تو صورتش و مانع از این میشد که درست ببینمش با حالت لکنت دار گفت: ه..ه..همهی نقشه هاتو میخوای اینجا بکشی؟ منم که نفهمیده بودم چی میگه گفتم: هاع؟ چراکه نه! اینجا هیچکس نمیتونه رقیبم باشه. هیچکس نمیتونه جای منو بگیره. اینجا جای من کاملا امنه. بهش نز*دی^ک تر شدم و بعد از چمد ثانیه بلند شدم...فهمیدی؟ بهتره فهمیده باشی ماریانا: نشستم و لبخند زدم و گفتم: فهمیدم☺ لیران: مامان جون ادرین اومد امیلی: فوری سرم رو به سمت پله ها که ادرین داشت ازش میومد پایین بردم..یجوری با خنده و حواس پرتی و مشنگ میومد پایین که حتی حواسش به ماعم نبود😐
رفتم نزدیکش و گفتم: ادرین؟ ادرین..دعواش کردی؟ لیران: ادرین اون ماریانا چطور جرئت کرد از ما مث خدمتکارا کار بکشه؟ ماریا: شیطون گفتم: ادرین؟ رفتی حرف بزنی..یا حرف شنیدی؟😃✌🏻 امیلی: بگو بگو..بگو چیشد لیران: بگو دیگه ادرین: خ..خب من ..من دعواش کردم امیلی: خوبه ادرین: خیلیم دعواش کردم..خیلی زیاد دعواش کردم و اون از ترس همونجا افتاد. گفت ببخشید..گریه میکرد (چه خالی بنده😐😃💔) منم بلندش کردم و پرتش کردم ماریا: ماریانا رو؟ ادرین: نه وسایلو، نه اون میدونه وقتی من عصبانی میشم میرم همه وسایلو پرت میکنم اره..مگه نه؟ اونم مث بید داشت میلرزید..اینجوری داشت میلرزید از عصبانیت من ترسیده بود. ماریا: اما ادرین..صدای دعواتون که پایین نیومد! مگه نه مامان؟ ادرین: ص..صداش؟ اممم..خ..خب! با چ..چشام دعواش کردم!😁 من چشامو درشت کردم و اونو ترسوندم (عجب دروغگوییهها😂👌🏻) مامان هم که داشت غیرمستقیم میگفت خ*ر خودتی نگام میکرد با حالت ضایع گفتم شما باورنمیکنین نه؟ امیلی: نه! ادرین: خیلی خب باشه..من .م..من میرم باز دعواش میکنم شما هم بیاین. امیلی: خب بیا بریم ادرین: کجا؟ امیلی: دعوا ادرین: دعوا؟ خ..خب من که الان دعواش کردم..گ..گلوم خشک شده ماریا: من میدونستم..برای همین برات آب اوردم و لیوان آب رو گرفتم جلوش ..گلوت خشک شد. امیلی: ماریا تو هم بیا ماریا: نه مامان...من تو آشپزخونه کلی کار دارم..بعدشم..صدای دعواشون تا آشپزخونه میاد مگه نه ادرین؟ ادرین: آ..آشپزخونه؟ ا..اونو نمیدونم امیلی: خب بیا بیا ..بدو بریم ادرین: *خدایا اصن چرا اومدم حالا چیکار کنم؟ خدایا خودت رحم کن الان کتک میخورم😫 (عیجانم 😂😂👌🏻💔) هولم دادن تو اتاق و در رو روم بستن. کتم رو درست کردم و این ور و اون ور رو سرک کشیدم و گفتم: ماریانا؟ ماریانا؟ صدام رو صاف کردم و آروم تر صداش زدم...ماریانا؟ عرر..اصلا تو اتاق نیس..با کی دعوا کنم من؟ مث منگلا میخندیدم خواستم برم که یه فکری به سرم زد..بشکن زدم نه ادرین..اینو به همه ثابت کن که تو چقدر ماریانا رو دعوا میکنی. امیلی: شششش چیزی میشنوی؟ لیران: چیزی شنیدی؟ اماندا: نه لیران :نه امیلی: نه؟ گوشم رو چسبوندم به در که یه داد از تو اتاق اومد : ماریااانا..من همین 5دقیقه پیش دعوات کردم و گفتم به مامان من تو*هی*ن نکن ..ضمنا..اماندا..اماندا که مهمونه. جلوش آبروداری کن. ز*ن داداش لیران ..نه به هیچ وجه به ز*ن داداش لیران حرف بدی نزن.ببین قبول دارم..رفتم نزدیک در و ادامه دادم: قبول دارم جلوی همه اینجوری نشون میدم که حرفتو گوش میدم اما ازش سوء استفاده نکن لیران: مامان جون ..چرا صدای ماریانا نمیاد؟ امیلی: اره اره ادرین: خیلی خب..فهمیدی چی گفتم؟ فهمیدی یا نه؟ حالا یه چیزی میگی یا همینطوری ساکت میمونی؟ یه چیزی بگو دیگه یه گلدون فانتزی مسی که توی طبقه ها بود رو برداشتم و پرت کردم زمین. (خدایی عادی سازیش تو حلقم😂😐💔) ببین ماریانا من اصلا از این دستور دادنت خوشم نمیاد..یه سیلی محکم میزنم امیلی: داشتم از دعوا کردن ادرین کیف میکردم که یه دستی هی میزد پشت سرم..یه لحظه وایسا ادرین داره ماریانا رو دعوا میکنه دیدم باز زد رو شونم..برگشتم که با ماریانا مواجه شدم 😲 (اینم از این پارت طولانی تر داوم واسه اجی های خوشگلم✌🏻😃 خدایی صحنه سازی ادرین تو حلقم💔😂خیلی سمه😐👌🏻)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت 122کجاس 😐💔
اهایییی پارت 122کجایییییی
تو برسیه
خسته نشن این ناظرا 😐💔
الان ۱ ماهه که پارت ندادی😐
میدونم
پارت بعدددددددددد
تو بررسیه
پارت ۱۲۲ نیامد؟اصلا تاثیر گذار نبود😐
۳هفته هس بررسیه
نشسته ام به در نگاه میکنم پارت ۱۲۲ آه میکشد😐
پارت ۱۲۲:عاهههههههه
هههههققققق
*وی سر خاک پارت ۱۲۱ در حال زار زدن است
فقط میشه لایک هم بکنی چون نیاز به حمایت دالم🥺
حتما خوشگلم
عالیی بود راستی پارت ۲ و ۳ رمانم هم اپ کردم خواستی سر بزن لاوم
مرسی..حتما عزیزم
خدا ..... کنه کسی که پارت بعدو منتشر نمیکنه😐
میگم اونو پاک نکن اما کپی کن یک بار دیگه هم بساز شاید بره تو صف بررسی یکی دیگه منتشرش کنه
این ناظرا دیگه شورشو درآوردن ..یعنی چی از کی تاحالا واسه پارت ۱۲۲ وایسادیما یه کتک حسابی میخوان 🤨
دقیقا😑
و منی که ناظرم😐
😂😂نه دیگه منظور ناظران بد خلق هست دیگه
حالا برای اینکه از دلت دربیارم دنبالت میکنم آجی