
ناظر لطفا منتشر کن مرسیی💙🤌
تاثیر گذار بود، حالا من باید چیکار کنم؟ کیم تهیونگ با شتاب از روی مبل بلند شد و درحالی که به سمت قفسه ی کوچیک کتاب هاش میرفت گفت: مشخصه.. سخنرانی. ارو روی میز اشپزخونه نشسته بو با استیو درباره سخنرانیش ک اطلاعات زیادی درباره اش نداشت صحبت میکرد. استیو پسر خوشرویی بود ، اون طور که اطرافیتش میگفتند اون بیشتر وقتش رو با زنها و دخترا میگذروند ولی جدا از این حرف ها استیو پسر باهوشی بود. تقریبا نیم ساعت و یا بیشتر بود که ارو داشت با استیو صحبت میکرد .. استیو طوری توی حرف زدن ماهر بود ک اصلا گذر زمان رو حس نمیکردی و میخواستی صحبت ادامه پیدا کنه، ارو هم دچار همین وضعیت شده بود و درحالی ک میخندید چشمش به تهیونگ افتاد ک بیرون اشپزخونه وایستاده بود و اشاره میزد که بیاد + ببخشيد استيو من باید برم ._ اوه باشه. ارو از اشپزخونه خارج شد و به سمت تهیونگ رفت. بنظر کمی عصبی میرسید و مایه تعجب آرورا شده بود.. +تو نباید باهاش حرف بزنی _ چی؟ چرا؟ + بعدا ازم بخاطرش تشکر میکنی. _ واخب چرا + اون پسر خوبی نیست، آرو! ارورا که حس مادامهای دوره ویکتوریا بهش دست داده بود گفت ارو؟ چطور جرعت میکنی اسمم رو خلاصه بگی؟ تهیونگ ک توضیحی برای این کارش نداشت طوری رفتار کرد ک انگار متوجه نشده که اسمش رو کامل نگفته +اوه ببخشید گفتم ارو؟ ارو ک هنوز تو حس و حال اون دوره بود با غرور و تكبر خاصی گفت : در ضمن استیو پسر با کمالات و خوبیه و سرش رو مانند عمه های عصبانی برگردوند و رفت .کیم تهیونگ ک هنوز تو شوک بود زیر لب از خودش پرسید: اون چش بود؟
شب شده بود و ارو روی تخت خوابش دراز کشیده بود و کم کم داشت خوابش میپرد ک صدای در مانع به خواب رفتنش شد. به نفر پشت در بود و داشت در میزد این وقت شب کی میتونست باشه و چیکار داشت؟! ارو خمیازه ای کشید و پرسید کیه؟ + منم ، میای امشب یکم خوش بگذرونیم؟ درو باز کن بیام تو . این صدای استیو بود که دل ارو رو به لرزه انداخته بود.. با خودش گفت چقدر پررو ولی من ک امروز فقط باهاش یکم حرف زدم ! آرو میترسید استیو در رو خودش باز کنه و بیاد داخل و بلایی سرش بیاره. یاد حرف تهیونگ افتاد و تصمیمی گرفت + استیو! - بله؟ + بدون نوشیدنی ک نمیشه برو اول یکم نوشیدنی بیار. ارو بعد از اینکه مطمئن شد استیو رفته فورا از اتاقش خارج شد و به سمت اتاق خواب تهیونگ رفت و شروع کرد به در زدن، صدای خواب الودی پاسخ داد: بله؟ ارو با صدایی لرزونی گفت: بزار بیا-م تو.. توضیح میدم.
اسلاید بعد...
آروم در رو باز کرد و رفت داخل.. تهیونگ با قیافه ای خواب آلود روی تخت نشسته بود و فقط شلوارک کوتاهی تنش بود؛ پرسید: اتفاقی افتاده؟ آرو آروم در رو بست و ماجرا رو تعریف کرد. + الان میرم باهاش حرف میزنم. _ نه نه، لطفا چیزی بهش نگو نمیخوام فکر کنه دختر ضعیف و ترسویی ام . تهیونگ از اینکه کسی مزاحم خوابش شده بود بد خلق شده بود گفت: ولی هستی. و پتو رو روی خودش کشید و دراز کشید و گفت: فردا اخراجش میکنم. + صبر کن پس من کجا بخوابم؟ تهیونگ یکی از دست هاش رو از زیر پتو بیرون آورد و با انگشت اشارهش به تخت اشاره کرد. آرو آروم پشت به تهیونگ روی تخت دراز کشید و تهیونگ بدون اینکه حتی آرو رو نگاه کنه با دست و پاهاش شلغَبَ( برعکس بخون🙄) کرد. آرو توی دل گفت: همه مرد ها مثل همن، اما بعضی هاشون دوست داشتنی ترن. ( بنده خودم اصلا همچین اعتقادی ندارم.. آرو اینو گفته..بمنچه😂😀)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
شاید باورت نشه ولی با اینکه خودم دارم کتاب ماری آنتونت رو میخونم ،ذهنم همش درگیر داستان توعه ،سبک نوشتنت خیلی شبیه منه،تورو خدا زودبزار تا سکته نکردم😂🤎🎻🧋🐻🖤
فردا صبح میزارم..
😊🤎🖤
میشه پارت بعد اگه سرت خیلی شلوغ نیست ،زود باشه؟از دیروز ذهنم درگیرشه بس که بهش فکر کردم😂🖤☕️🤎😭
عالی بود لاو؛)
اینم صحنه دارش کن 😂
عالیییییی
واییی.بهترین داستانه.
خیلی .کلاسیکه.
میشه بپرسم چ کتابایی میخونی؟
در ژانر کلاسیک؟
اکثرا کتاب های کلکسیون کلاسیک از نشر افق
اوه .
تنک
خانه جدیدو بنویسسسسس...
عالییی
نصفش رو نوشتمم
هولااااا
خیلی زیباااا 🤎✨🐻
عالی 🤎✨
ممنون:]
ببخشید اگه این پارت غلط املایی داشت و یا علائم نگارشی رو نذاشتم و خوندن براتون سخت شد، چون این پارت رو با گوگل از صفحه کامپیوتر کپی کردم این طور شد.
عالی🥹🤎🍓