
لایلا دختر آزگاردی پارت ۱۴🌌 "فقط یه ویرونه مونده" "تابع قوانین تستچی"

🌌داشت بیهوش میشد.انگار در لحظه در هزاران زمانن و مکان بود. داشت همه چیزو با هم به یاد میاورد. معلمی که ناخواسته اونو به جنون رسونده بود. جیغ های مادرش که اونو هیولا خطاب میکرد،پدرش که با انزجار و تنفر بهش خیره شده،روز هایی که کوچیک و تنها تو خیابون ها بود،زجه هاش که باعث شد هایمدال اونو به آزگارد بیاره و آزگارد...که مثل یه بهشت بود،جایی که ححس کرد بالاخره یه خانواده پیدا میکنه اما انگار قرار نبود هیچوقت بهش برسه. بی توجهی اودینو به یاد میاورد. ترحم فریگا رو به یاد می اورد. نگاه های پر از توهین ثور و لوکی و رفتار بی توجهشونو به یاد می اورد. به یاد آورد که همونجا کار با خنجرو یاد گرفت. همون جا اون خنجرایی که میتونست غلافشون رو توی ژاکتش حس کنه به دست آورده بود. و بعد چیزی رو یادش اومد که عامل فراموشیش بود...اون مسابقه نحس با لوکی🌌#کمبود_عکس_که_موجب_گذاشتن_عکس_هایی_از_همه_چیز_می_شود

🌌در همین لحظات که لایلا بیهوش شده و داشت در خاطرات خودش غرق میشد همه چیز روی بایفراست در آشوب بود. ثور و لوکی عملا داشتن همو میترکوندن. ثور از جنگ با برادرش ناراضی بود اما هنوز هم ضربه میزد و لوکی داشت بی صدا و نهان اشک میریخت اما همچنان حمله ها رو شدید تر می کرد. لجظه ای لوکی دست بالا رو می گرفت و بعد ثور. هر دو لایلا رو که بیهوش بود و داشت به خودش میپیچید رو فراموش کرده بودن و لایلا هم داشت اون مسابقه رو به یاد میاورد. اینکه لوکی خاطراتشو بهش نشون داده بود و اونا رو دیده بود. این که فرار کرد و اون لحظه ای که خودشو به دروازه بایفراست پرتاب کرد. واقعا نمیتون احساسات لایلا رو تشریح کرد. اونقدر غم ناامیدی افسردگی خشم و خستگی داشت که قابل تعریف نبود.در همین لحظه ثور با میولنیر بایفراست رو نابود کرد🌌#نیکو

🌌انگار درست زیر پاشون یه سیاهچاله به وجود اومده بود. انگار همه چیز داشت از هم میپاشید. میدونم شما داستان رو میدونین که لوکی داشت میوفتاد ثور و اودینن گرفتنش چند تا حرف احساسی رد و بدل شد و لوکی خودشو ول کرد. اما اینجا اونجایی که همه چیز عوض میشه. اینجا لوکی در ححال سقوط نبود. این لایلا بود که وقتی که بیهوش بود به لبه نابود شده بایفراست رسید که زیرش یه سیاهچاله بود. اون رسما الا روی لبه پرتگاه بود و ثور اونو نگه داشته بود. لایلا حالا بههوش بود و به یاد داشت. چشماشو باز کرد و اشک از گوشه چشمش شروع به جاری شدن کرد. نگاهی به ثور کرد و گفت: میدونی ثور...اونوقتی که از آزگارد رفتم فقط برای خلاص شدن از اون خاطرات و زندگی نحس نبود. نمی خواستم اوننقدر بمونم و با اون خاطرات و خشم و غمم کلنجار برم که شما رو به خاطر به یادآوردن زندگیم سرزنش کنم. می خواستم با این خیال واهی که ما یه خانواده بودیم که ما خواهر و برادر بودیم همه چیزو تموم کنم. چون تنها چیزی که می خواستم خانواده بود🌌

🌌لایلا ادامه داد :من فقط همینو می خواستم...خانواده. و وقتی رفتم وقتی مکس و میشلو دیدم بالاخره پیداش کردم. یه خانواده داشتم. دوست داشتم. زندگی داشتم. اما همه چیز زود تموم شد. انگار که اون یه رویا بود و حالا بیدار شدم تا به زندگی کابوسیم ادامه بدم. میدونی شاید به خاطر قدرتم بود. تو آزگارد بانو فریگا همیشه بهم میگفت که این یه موهبته. اما نه واقعا. اون فقط یه نفرین بود. و تنها چیزی که به من داد غم و رنج بود. اون مدتی که با مکس و میشل بودم هر کاری که می کردم و هر قدمی که بر می داشتم به این امید بود که اونا پشتمن. ککه اون پشت یه خانواده و یه زندگی دارم اما حالا که سرمو برمی گردونم فقط یه ویردنه از زندگی زیبام اون پشت میبینم. یه زندگی که قربانی یه جنگ شد. جنگی که شما باعثش بودین. اما یه چیزو فهمیدم. که رها کردن خاطرات منو آزاد نمیکنه. این زندگی یه چرخه بدبختیه. باید از کلش رها شم. و لبخندی تلخ زد. ثور گفت : نه لایلا...دوباره نه... این دفعه قول میدم که توی آزگارد خوشبخت میمونی فقط... اما به محض گفتن این لایلا میله رو ول کرد و به آغوش سیاهچاله فرو رفت.🌌

🌌ثور فریاد زد : نههههههه. اما دیگه دیر بود. حالا فقط به یه چیز فکر می کرد...اینکه اون و لوکی دوباره لایلا رو به کام مرگ کشوندن اما این دفعه اون واقعا رفته. اون گذاشت اون دختر با ناامیدی و غم تمام زنندگیش رو ول کنه. همه اینا تقصیر اونا بود🌌
🌌پایان بخش دوم🌌 بخش سوم به زودی... ممنون از ناظر عزیز برای تایید کردن و شخصی نکردن تست چون اگه یه تست دیگه ام هم رد بشه احتمالا اکانتم به فنا میره🙏🏻 مرسی که با ما بودید...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
من تا میام تستچی میرم داستان بخونم انرژی بگیرم اما توی داستانای تو فقط عررررررر می زنممممممم
برای همین دارم مینویسم
که همه عرررررررر بزننن
😁
یو ار خر
یو تو
تنکس
یور ولکام
نیو پارت ایز ردی
هن؟چی؟لایلا مردددد؟لایلااااااااااااا ک..خ..ل.. بووووقققق بوققق بوووق چرا این کارو با خودت می کنیییی بهههههه خداااا اگه یه با دیگه بلاااایی سر خودت بیاریااااا
مگه لوکی مرد تو اون سکانس که لایلا بمیره (بیا اس..پو..یل..ت کردم)
ولی حق داشت
خیلی بدبختش کرده بودم
بازم خرع
عااااو عجب...
حال کردی با اسپویل ؟
واووووووووووووووو ( دارم لایلا رو توی اون صحنه فیلم تصور میکنم و انگار باید دو برابر برای دونفر غصه بخورم )
این یعنی کارمو خوب انجام دادم
یوهاهاهاهاها
خنده تو دوست داشتم ایول
مرسی
یوهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها
😁😃
نیو پارت اییز ردی
😄
من اینقدر که برای این داستان منتظر میبندم برای درس هام میبودم تا حالا یک چیزی شده بودم.
این فکر که چند نفر منتظرن تا ادامه داستان لایلا بدونن منو خیلی خوشحال میکنه 🥺🌌🍓🤌🏻
نیو پارت ایز ردیی