
ناظر عزیز تر از جانم لطفا منتشر کن این پارت فقط ی kiss داره چیز خاصی نیست😂🤡🤌🤌💙
هر سه از جاشون بلند شدن و از پله هه بالا رفتن.. امی فورا به اتاقش رفت و کوک و مایا رو تنها گذاشت. مایا مثل همیشه لبخندی زد و گفت : خبب جونگکوک، حالا چیکار کنیم؟ + نمیدونم. _ بیا یکم حرف بزنیم. + سوالی داری؟ _ عام آره شاید.. امم بزار فکر کنم؛ رنگ مورد علاقت چیه؟ کوک پوفی کشید و گفت: مایا اگه بخوای همچین سوال هایی بپرسی باید بگم که علاقه ای ندارم. _ همیشه همین طوری ای؟ + چطوری؟ _ اینکه با بقیه سرد باشی.. + بستگی داره. _ یعنی مثلا..مثلا با امی خیلی خوب رفتار میکنی؟ کوک که یاد اتفاق شب قبل افتاده بود خندهش گرفت و مایا ناخداگاه دستش رو مشت کرد.._ خب مثل اینکه واقعا بستگی داره. مایا این رو گفت و از جاش بلند شه تا بره اما کوک سریع گفت: صبر کن.. )) امی تیله هاش رو برداشت و همه شون رو روی پله ریخت.. و منتظر موند تا برای شام صداشون کنن.. تقریبا ۱۰ دقیقه گذشت و بلاخره وقت شام رسید.
امی و کوک داشتن از پله ها پایین میرفتن و مایا جلوتر از اونها.. که ناگهان مایا با کفش های پاشنه بلندش پاش رو روی تیله ها گذاشت و..بنگ! خورد زمین. سعی کرد از جاش بلند بشه و خودش رو جمع و جور کنه اما صدای خنده های امی و کوک ازارش میداد؛ بلند شد و روبه امی گفت: همهش زیر سر توعه! تو میخوای من رو جلوی همه مسخره کنی و بخندی.. دختره ی-- . کوک سریع لبخندش رو جمع کرد و با قیافه ی جدی ای گفت: اون تقصیری نداره مایا، من تیله هارو گذاشتم اونجا چون داشتم چیزی رو آزمایش میکردم.(عه؟ با تیله؟ آزمایش؟😔) + کاملا مشخصه ک بخاطر امی این حرف رو میزنی .. من میرم برای شام. همه روی میز شام نشسته بودن و مشغول غذا خوردن؛ که مادر مایا گفت: ما میخوایم بریم دفتر آقای جئون چون به یک سری پرونده ها نیاز داریم، شما بچه ها میتونید خونه بمونید تا برگردیم؟ + آره، کی برمیگردین؟ _ هر وقت ک کارمون تموم شه(منطقی) بعد از شام: + کووک، کوک..میتونی بیای زیپ پشت لباسم رو ببندی؟ این صدای امی از اتاقش بود که کوک رو صدا میکرد.._ الان میام. مایا هم همراه کوک راه افتاد و به سمت اتاق امی رفت. وقتی به اتاق امی رسیدن مایا گفت: کوک، میشه بعد از اینکه بند لباسش رو بستی بریم توی باغ قدم بزنیم؟جونگ کوک گفت: کوک؟ + آره.. خب امی هم همین رو میگه دیگه. کوک با جدیت و نگاه کشندش گفت: چه چیزی باعث شده خودت رو با امی برابر بدونی؟ مایا دستپاچه گفت: خب..خب..من میرم آب بخورم. و رفت. کوک درحالی که زیپ پشت لباس امی رو بالا میکشید گفت: دختره ی.. امی پاسخ داد: چرا انقدر باهاش بد رفتار میکنی.. + تنها کسایی ک من رو کوک صدا میکنن و مامانم و تویی.. فقط افراد خاص زندگیم. امی به سمت کوک برگشت و گفت: یعنی من فرد خاصیم؟ کوک دستاش رو دور کَ!!مَر امی گذاشت و گفت: میخوای بفهمی؟ و ل!ب!!ش رو روی ل!ب امی گذاشت ( همین رو میخواستیددد😔؟؟ kiss? ) همین لحظه بود ک مایا با لیوان آبی دم در ظاهر شد و با قیافه ی متعجب به کوک و امی خیره شده بود. کوک و امی بلافاصه از هم جدا شدن و لیوان آب دست مایا افتاد و شکست. (احساس میکنم فیلم کره ای شده'-')
بلاخره تعطیلات تابستان به پایان رسید و زمان بازگشایی مدارس و دانشگاه ها بود، امروز..آخرین روز تابستون بود و امی درحال جمع کردن وسایلش بود.. لباس ها، کتاب ها و هدیه و نامه ی کیم تهیونگ برای کریسمس رو توی چمدون چرمیش گذاشت و درش رو بست. لباسش رو عوض کرد و نگاهی به خودش از توی آینه انداخت، دستی روی موهاش کشید و نفس عمیقی . چمدون رو برداشت و از پله ها پایین رفت. کوک تیپ مشکی ای زده بود و چمدونی دستش بود.. کنار امی وایستاد و هردو منتظر اریکا موندن. اریکا ک دستش دستمال پارچه ی کوچیک سفیدی بود و لبخند و اشک شوق امده و گفت: وای بچه ها .. باورم نمیشه.. شماهم دارین میرین.. و آمد جلو و امی و کوک رو بغل کرد(ناظر جان ایشون مادر هستن🫡) و از تو جیبش کلیدی در آورد و اون رو دست کوک داد و گفت : اینم کلید آپارتمان، مواظب امی باش کوک..تو بزرگ تری پس انتظار دارم حواست به امی باشه.. تو هم همین طور امی، یادت نره برام نامه بفرستی. ( گایز اگه یادتون رفته باید بگم ک امی دانشگاهی ک قبول شده بود ی شهر دیگه بود و امی و کوک ی خونه گرفتن و دارن میرن به اون شهر) سوار ماشین شدن و کوک ماشین رو روشن کرد و به حرکت درآورد.
تو ماشین به مدت چند دقیقه سکوت حکم فرما بود تا اینکه کوک پرسید: چه احساسی داری؟ + ازاینکه دارم میرم دانشگاه یا ی شهر دیگه؟ _ ی شهر دیگه و ی خونه جديد. + استرس. _ چرا؟ دلیلی نداره ک استرسی داشته باشی؟ امی به دروغ گفت: احساس میکنم یکم طول میکشه تا به ی مکان جديد عادت کنم. اما دلیل امی خودِ کوک بود! اینکه باید اون رو مثل قبلا به جای ی دوست و برادر بزرگ تر ببینه یا..ی قوشعمَ( برعکس کن) بعد از ۳۰ دقیقه رانندگی بلاخره رسیدن و از ماشین پیاده شدن ، اردو چمدونشون رو گرفتن و داشتن میرفتن..کوک چمدون امی رو از دست امی گرفت و گفت: برات میارمش..اذیت میشی. امی سرش رو پایین انداخت و موهاش صورتش رو پوشوند، زیر لب ممنونی گفت و لبخندی زد. کلید رو چرخوند و وارد شدن، به محض ورود کوک به اتاقی اشاره زد و گفت: اون اتاق برا منه. + باشه. آپارتمان دو نفرهِ با دو اتاق خواب ، پذیرایی و آشپزخونه و سرویس بهداشتی و حموم. امی به اتاق خودش رفت و نگاهی انداخت.. و بعد به اتاق کوک رفت، اتاق کوک از اتاق خودش بزرگ تر بود و مَستر داشت(همین اتاق هایی ک دستشویی و حموم داره😀) و حتی ی تخت دونفره! امی با لحن سرشار از غرغر و التماس گفت: کووووک اتاق قشنگه رو ک برای خودت گرفتییی.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خاجى الان 2 هفته گذشته من دارم دق ميكنم چرا نميزاريييييييييييى
رد شد مجبور شدم ی تیکش رو حدف کنم دارم فکر میکنم بجاش چی بزارم
خب اينجورى س.ا.ن.س.و.ر كن
سان--سو.ر کرده بودم
اهان ولى س.ا.ن.س.و.ر.ا.ش رو بيشتر كن منتشر ميشه
اون تیکه رو کلا حذف کردم.. توی بررسیه
لنتی من پارت میخوامممممم
منتشر نمیشههه
جیغغغغ
میگم تو باید بری نویسنده بشیی تو ایران داری حیف میشیییی 😂🤌🏻🚶🏼♀️
پارتتتتت میخواممم
عالییی
بازم صحنه دارش کن 😂🗿
موافقم...
پارت بعدیییییی😞
واقعا ارزشش رو داشت داستانت فوق العاده ستتتتتتتتتتتتتت💜💜💜💜💜
مرسییی💙💙
من پارت جدید میخواممممم
عالییییی
میترسم پارت جدیدو بخونم اصن انقد ک بعدش مجبورم بیام چک کنم پارت جدیدو گذاشتی یا نه :/