هسوم خودش که میدونید خالش بده ومن امدم جاش خوب داستان را شروع میکنم
خلاصه
مرینت دانشگاهی است و به پاریس سفر میکنه
و اونجا دانشگاه خود را ادامه میده ولی یک برادر خانده داره بنام ادرین
خوب فلش بک به کوچکی
مرینت 14 ادرین 15
مرینت ادرین دوست دختر دوست پسرن
مرینت: 5 دقیقه دیر کر ادرین جای همیشگی قرار گذاشتیم پدر مادرامون میدونست هر روز پدر ادرین به یک بهانه میامد خونه ی ما
و با مامانم حرف میزد نمیدونم چرا صمیمی شدن مادر ادرین 1 سال است که فت کرده منم 1ساله که با ادرینم یعنی سر خاک مادرش منو دید من اومده بودم سر قبر بابام بله بابام مرده بود
داشت گریه میکرد منم رفتم سمتش و باهاش حرف زدم دستمال گل گلیم را
نظرات بازدیدکنندگان (0)