
این قسمت:دره ی ارزو ها
راشل کیفش را روی کولش انداخت و گفت: «اما من من می خوام اونجا رو ببینم!» ویولت کتابی را که داشت می خواند آورد پایین و راشل را نگاه کرد: «اگه جون خودتو دوست داری نرو اونجا! » میبل پوزخند زد و موهای مشکی کوتاهش را عقب داد: «توی پرتگاه آرزو بلکراک هست و بلکراک هم برادر الهه ی یخه! اگه گیرش بیوفتی راه فراری نداری! » یکدفعه کاترین از اتاقش بیرون می آید و تند تند در اتاق راه می رود: «قمقمه منو ندیدین؟ » راشل: «خب برای همینه که می خوام برم اونجا مِی! (مخفف میبل) می خوام بلکراک رو ببینم! » ااستار با شنیدن این حرف دفتر نقاشی و مدادش رو به طرفی پرت می کند و داد می زند: «من می خوام بلکراک رو ببینم»
راشل از اینکه یکی دیگر هم می خواهد بلکراک یا همان خواهر الهه ی یخ را ببیند هیجان زده شد و دست استار را فشار داد و دوتایی باهم بالا و پایین پریدند. میبل جیغ زد: «هیچ کس نمیره پیش بلکراک! مگه دیوونه شدین؟ » ویولت از توی کتابش گفت: «دارم کتاب می خونم! » استار کیفش را روی کولش انداخت و دست راشل را گرفت و دوید از خونه بیرون. کاترین دادزد: «وایسین! » و دوید دنبال آنها. کاترین در حال دویدن از باغچه ای که رز داشت به آن آب می داد رد شد و گردنبند یاقوتی اش به شاخه ای گیر کرد و کنده شد. رز گردنبند کاترین را برداشت و دنبال او دوید. وقتی رز به پرتگاه آرزو رسید،راشل، استار و کاترین در کنار پرتگاه بودند. راشل و استار جلوتر از همه لبه ی پرتگاه ایستاده بود و موهای کوتاه قهوه ای اش در باد می رقصیدند. کم کم صدای ترک خوردن صخره ای که آنها رو آن وایساده بودند می آمد. کاترین داد زد: «بس کن راشل! اون رو صدا نکن! » راشل برگشت طرف او: «چرا؟ »
کاترین قرمز شد و بلند تر داد زد: «گفتم بس کن! » راشل به حرف های او توجهی نکرد و برگشت به سمت صخره:«ای دومین بانوی یخ در جهان! من تورا فرامیخانم تا جادوی بی نهایت را به من نشان دهی » صخره تکان خورد، انگار با حرف راشل، چیزی یا کسی از خواب زمستانی برخاسته باشد، چیزی بد، خیلی بد. کاترین جلو رفت و دست راشل را کشید: «بس کن! بیا بریم» راشل دستش را ول کرد و دربرابر تلاش های کاترین برای بردن او مقاومت کرد: «نه» رز سرش را تکان داد و به گردنبند کاترین نگاه کرد که هنوز توی دستش بود، کاترین آن را لازم داشت، چون ان یک گردنبند معمولی نبود، هیچ وقت. صخره دوباره تکان خورد، وقت داشت تمام می شد، کمکم نور آبی ای از ته پرتگاه روشن تر می شد. رز چشمهایش را فشار داد و باخود گفت: «نه نه نه» با اینکه می دانست کار اشتباهی است،انگار چیزی مجبورش کرده باشد، داد زد: «کاترین! » و گردنبند را پرت کرد. کاترین که تا آن لحظه حواسش جای دیگری بود برگشت و تازه متوجه جسمی شد که در هوا پرواز می کرد و مستقیم به سمت پرتگاه می رفت. کاترین داد زد: «نه اون نه! » و شیرجه زد تا گردنبند را بگیرد، اما دستش که به گردنبند رسید، تعادلش به هم خورد و داشت می افتاد که فقط توانست با سه انگشت خودش رو نگه دارد.صخره برای آخرین بار تکان خورد، و دست کاترین را شل تر کرد. استار رز را گرفت تا نیوفتاد و راشل هم به زمین افتاد. فاصله ی بین کاترین و راشل ترک خورد، عالیه، حالا اگر راشل یک قدم می آمد جلو، هم خودش را و هم کاترین را به ته پرتگاه می فرستاد. کاترین سرش و تکان داد و پایین را نگاه کرد، بلکراک داشت می آمد، حسابی عرق کرده بود و همه جای بدنش درد می کرد، سر انگشتانش سفید شده بود و کسی هم نبود که نجاتش بدهد. صدای کلفتی در صخره ها پیچید: «کی مزاحم من شده؟» مردی با پوست آبی از ته پرتگاه شروع به بالا آمدن می کرد، همزمان با او، یخ هم بالا می آمد و دیواره های سنگی پرتگاه را قندیل می بست. کاترین گفت: «نه نه نه داره میاد! نجاتم بده! لطفا نجاتم بده! »دست هایش کمک کم داشت بی حس می شدند و از صخره جدا.
استار داد زد: «اهان راستی! » جیبش را گشت و چیز سفیدی را به طرف کاترین پرتاب کرد: «پرواز کن» کاترین سریع چیز سفید را قاپ زد و آن را توی جای جالی کمربندش گذاشت، موهایش به در هوا می رقصیدن و کم کم اورا به پرواز در می آوردند. کاترین کنار بقیه روی صخره ایستاد اما گردنبند از دستش ول شد، رفت ته پرتگاه، در دست بلکراک. کاترین پایین را نگاه کرد: «وای نه! » و خواست برود تا گردنبند را بیاورد، رز رز دستش را گرفت و باخود برد: «وقت نداریم برش گردونیم» کاترین داد زد: «اما من لازمش دارم! لازمش دار... » بلکراک به جسم کوچک زنجیر دار توی دستش نگاه کرد و سعی کرد فریاد های دختر های رو مخ را جدی نگیرد. و بعد همان حس بهش دست داد، همان حسی که وقتی چیز جادویی ای را لمس می کند بهش دست می داد، یک حس خاص، ترکیب از ناامنی، خوشحالی و... خوشبختی. پوزخند زد: «نمی دونن چه چیزی با ارزشی رو به من دادن، و من چه نقشه هایی برایش دارم»
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
میدونستی بک بدی بک میدم؟نه؟خب الان میدونی!😂🥲