بعد از سال ها🙄
🕸️فصل چهارم:🕸️
حقیقت تلخ،یا خیلی خیلی شیرین.
«اَاَاَاَاَاَاَاَ!»
ناگهان موجی سرشار از ابشور دریا سرازیر شد.
بهاران سریع دهانش را بست.دست و پا می زد و سعی می کرد شنا کند.
دست و پایش را محکم باز و بسته کرد تا توانست لحظه ای هوا را تنفس کند.
اما اب نامرد بود و اورا دوباره در خود فرو برد.لحظه ای بعد،دو ادم دیگر به اندازه ی خودش به درون اب افتادند.وقتی دقت کرد فهمید.انها پریدخت و اتوسا بودند.
انگار ان دور دور ها،چند سایه در اب پایین می رفتند،اونا چی بودن؟بهاران نگاهش را دزدید،به اندازه ی کافی ترس و نگرانی داشت.
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
به تستم سر بزن
بک میدمممممممم