
اگه خوشتون اومد لایک و کامنت فراموش نشه

یه مرده اومد و من و حین دیدن گریه دید مرده:چرا داری گریه میکنی؟ ا/ت: پدر و مادر ندارم بهترین دوستم منو ترککرد و تهمت خیانت زدن بهم و الان تنها شدن مرده:منم پدر و مادرم از دست دادم و دنبال خواهرمم ا/ت:منم دنبال برادرمم مرده:یه سوال چرا داری رو قبر پدر و مادر من گریه میکنی؟ ا/ت:این ها پدر و مادر منن مرده:صبر کن ببینم توخواهرمی؟ ا/ت:نکنه اینپدر و مادر شما هم هست؟ مرده:درسته من دنبال خانممین ا/ت هستم شمایید؟ ا/ت:شما نکنه آقای مین یونگی هستید؟ یونگی:بله خودمم پریدم بغل یونگی ا/ت:یو.نگی ههققق یونگی:خواهر بالاخره پیدات کردم تو بغل یونگی داشتم گریه میکردم که یونگی دستمو گرفت رفتیمخونش

یونگی:کلا توضیح بده بهم چیشده کتهمت خیانت بهت زدن ا/ت:من با جئون جونگکوک ۳ ساله رابطه داشتم و وقتی اومدم خونه جونگ کوک به عکس کهمیدونم فوتوشاپ بوده رو بهم نشون داد و منو از خونش پرت کرد بیرون یونگی:من باید یه مکالمه جدی با آقای جئون داشته باشم ا/ت:نه کاریش نداشته باش یونگی:اون حق نداره قلب خواهرمو بشکونه ا/ت:کاریش نداشته باش (ویو کوک) کوک توی شرکتش نشسته بود که یهو یونسو میاد تو یونسو:سلام کوک:سلام بله کاریم داشتی؟ یونسو:میبینمکه با ا/ت کات کردی کوک:اره چطور؟ یونسو:اوم میتونم یه اعترافی بکنم کوک:چیشده؟ یونسو:من عاشقتم میشه قرار بزاریم کوک بادیگارد رو صدا زد و یونسو رو انداختن بیرون یونسو:یروزی تورو مال خودم میکنم کوک:به همین خیال باش

کوک:مننن میشه قرار بزاریم اه اه دختره ی چندش (ویو ا/ت) ا/ت:یونگیا نمیتونم فراموشش کنم وقتی میاد تو ذهنم احساس میکنم دارماز حال میرم یونگی:میتونی بریم کانادا من اونجا امارت دارم میتونیماونجا زندگی کنیم تا فراموشش کنی ا/ت فکر خوبیه پس من میرم خونه وسایلمو جمع کنم بیام اینجا یونگی:پس منم بیلیت و پیدا میکنم رفتم از خونه بیرون و سوار ماشین شدم و به سمت خونم رفتم ا/ت:هع امارت کوک به کفتم از امارتش رد شدم و رفتم خونه در خونه رو باز کردم و وارد شدم و رفتم اتاقم که با عکسای منو کوک و دیدم روانی شدم با عکسا عکسارو پرت میکردم ا/ت:بسه دیگهههه خسته شدممممم دستام پر از خون شده بود و میلرزید یهو چشمم به عکسه افتاد که دماغم بستنی شده بود و سر عکسه دعوا بود برداشتنش و پارش کردن ا/ت:از ذهنم برو بیرونمرتیکه بززز رفتم سریع وسایلمو جمع کردم تا از این جهنم برم بیرون

سوار ماشین شدم و رفتم سمت خونه ی داداشم وسایلمو برداشتم و رفتم بالا و در و باز کردم یونگی:خش .... چببیی دستات چرا خونیه ا/ت:مهم نی یونگی سری رفت دستمال آورد و خونو از دستم پاک کرد ا/ت:اونقدرا مهم نی یونگی:چرا داری خودتو شکنجه میدی ا/ت:بابا ولمکندیگهه نمیخوام توضیحی بدم یونگی:راسی فردا صبح میریم کانادا ا/ت:زودنی؟ یونگی:چرا ولی خب تنها بیلیتی بود ک پیدا کردم ا/ت:باشه رفتیم خوابیدیم و صبح پاشدیم رفتیم فروتگاه و سوار هواپیما شدیم تک هواپیما خوابم برد که با یه صدایی بیدار شدم یونگی:بلند شو رسیدیم ا/ت:باشه یونگی:من زودتر میرم توهم با تهیونگ بیا ا/ت:باشه تهیونگ کیه؟ یونگی رفت ا/ت:وات بلند شدم وسایلمو برداشتمو رفتم تهیونگ:پیس پیس ا/ت:آقای تهیونگ؟ تهیونگ:بله خودمم ا/ت:آقای مین یونگی گفتن با شما بیام تهیونگ:دنبالم بیاید دنبال تهیونگ رفتم و سوار ماشیت شدم و رفتیمسمت خونمون توی کانادا.. ادامه دارد...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعدی رو دادی؟
چطوری باید ببینم بعدی رو
هنو نزاشتم سرم یکم شلوغه
وقتم ازادبود براتون میزارم^^
عالییییییییییی تر از عالیییییییییییی
عااالی
عررر پارت بعدی کویین؟((:
فردا میزارم^^
نزدیک هفته گذشت چر نذاشتییی
ببخشید یکم سرم شلوغه^^
اشکال ندارهه^^
آلان دارم داستان و مینویسم ^^♡
عرر
پرفکت سریع بزار پارت بعدی رو🗿💓
فردا پارت بعد و میزارم^^
👍💫باش
جالب بود.... بابا شوخی کردم محشر بود 🍭🦋🍯✌🏻
تنکیوو
عرررر عالی