خیلییی دیر شد و واقعا تنبلی کردم و میییدونم.. سعی میکنم امروز بازم پارت بزارم.
طوری با دقت همه رو نگاه میکرد ک انگار دنبال شخصی میگشت..نگاهی به آرو دختر داستان ما کرد و گفت: تو اول بیا. تمامی افراد حاضر در صف برگشتن و گفتن: چی؟! اون ک آخر صفه. + نوبتی نیست خانما. دختر همراه مرد وارد عمارت شد و در طبقه ی دوم..راه رو سمت راست پشت در اولین اتاق تنها گذاشته شد(یعنی مرد همراهش رفت) دختر نفس عمیقی کشید و در زد و وارد شد . مردی روی میز وسط اتاق نشسته بود.. ارورا اون مرد رو خوب میشناخت.. کیم تهیونگ! مرد اشاره ای به صندلی روبهرو میز کرد و گفت: بشین. و مشغول کاغذ بازی هاش شد.. بلاخره سرش رو بالا آورد و گفت: مدرک دانشگاهی؟ + من مدرکی ندارم آقا. _ اوه واقعا؟ من به دستیارم گفتم کسی رو بیاره ک مثل دختر های توی خیابون لباس نپوشیده و فقط برای آزمایشگاه و اهداف جدیدم امده باشه. + من با دختر های توی خیابون فرق دارم .. علاقه ای به اون لباسای پُفی و شما ندارم و.. آرو با نگاه کیم تهیونگ حرفش رو قطع کرد و مرد گفت: یعنی فقط برای اهداف علمی امدی؟ خب..بزار ببینم ادعات درسته یا نه.. فردا همین ساعت به اینجا بیا. سرش رو تکون داد و از عمارت خارج شد .. به محض بیرون آمدن دستیار کیم تهیونگ فرد دیگه ای رو به داخل عمارت راهنمایی کرد. آرو تازه جذب این ماجرا شده بود..میخواست هرجور ک شده شده اون آزمایشگاه ی کاری پیدا کنه و با این مرد خودخواه بیشتر آشنا شه. شاید با این کارش برای اولین بار مادرش جلوی دوست هاش سرش رو بالا بگیره و بگه.. این دختر منه!
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
61 لایک
واایی خیلی خوبههه
عالییییی بود❥
وایبشششش:
عررر3>>>
یه سوال چرا جیغ زد ؟
ترسید ، شوکه شد..
آها تنکس
وایبش و واقعا دوست دارم🥹
ادامه بده ،فایتینگ💜
بالاخرهههه 😂💜
خوب؟ نهه عالیه این فیکت!!
رمز موفقیتت چیه انقد خوب مینویسیی؟ "_"
عه وا خواهرم چرا چند وقتیه ازت خبری نی؟
مرخصی گرفته بودم😂🤡
الان برگشتی یا قراره دوباره مرخصی بگیری🥺
چه عجب 🗿
فکر کردم مردی واست قبر سفارش داده بودم🗿
دستت درد نکنه🗿
محض اطلاع خیلی دیر میزاری🚶🍫
من خانه جدید رو موخوااام
تو برسیهه