من سِلِنا مالفوی هستم خواهر کوچیک دراکو من ۱۳ سالمه کلاس شیشمم یه سال دیر رفتم مدرسه من تنها مالفویی هستم که افتادم توی ریونکلاو (همه ی مالفوی ها اسلیترینی هستن )@: این علامت یعنی تو ذهنش حرف میزنه
@:پروفسور اسنیپ جوری حرف میزد انگار دارم دروغ میگم. کلاس تموم شد، بعدش باید میرفتیم کلاس افسون . رفتم آبنبات لیمویی برداشتم ۴ تا برداشتم و خوردم ، ناگهان صدای دراکو به گوشم رسید داشت دنبالم میگشت صداشو دنبال کردم رفتم پیشش گفتم : کاریم داشتی ؟ دراکو: می خواستم ازت به پرسم که واقعا داشتی به توضیحات پروفسور اسنیپ فکر میکردی؟ گفتم: آره دراکو: الحق که ریونکلاوی هستی. @:واقعا داشت واسه همچین چیز مسخره ای دنبالم می گشت واقعا که. کلاس افسون شروع شده بود بدو بدو داشتم میرفتم تو کلاس بالاخره رسیدم . پروفسور فلیوس فلیت ویک : چه عجب خانم مالفوی رسید . گفتم : ببخشید دفعه بعدی سعی میکنم که زودتر بیام.
پروفسور فلیوس فلیت ویک: خواهیم دید . @: چرا امروز همه از من طلبکارن به جز دراکو خوشحالم که اون حداقل ازم طلبکار نیست ، البته اون هیچ وقت نبوده. امروز یادگرفتم سفر کنم یعنی یه ورد می خونم منو به هرجا می خوام میبره . بعد از کلاس افسون دراکو اومد گفت : میای بریم توی جنگل ممنوعه ؟ گفتم : باشه فقط اگه حشره ای اونجا بود باید بکشیش دراکو: باشه . ۵ دقیقه ای میشد که داشتیم توی جنگل راه میرفتیم گفتم : فعلا که چیز جالبی پیدا نشده بیا برگردیم. ناگهان یه دونه روح فراموش شده جلومون ایستاد ، یک لباس سفید پوشیده بود چهره اش معلوم نبود اما صورتش خونی بود موهای مشکی بلندی داشت که روی زمین کشیده میشد. به دراکو گفتم : بیا فرار کنیم دراکو: الفرار . روحه همینجوری داشت دنبالمون می کرد تا وقتی که از جنگل بیرون رفتیم وقتی به هاگوارتز رسیدیم انگار یک حفاظ جلوشو می گرفت که نتونه بیاد یک حفاظ نامرئی روح جیغ بلندی کشید منو و دراکو گوشامونو گرفتیم تقلا میکرد که بیاد تو هاگوارتز بچه ها دور حیاط جمع شده بودن و نگاهش می کردن ، ناگهان پروفسور اسنیپ اومد گفت: بچه ها برید کنار .
پروفسور اسنیپ چوبدستیشو در آورد و یک ورد زیر لب گفت و روح ناپدید شد وقتی پروفسور اسنیپ رفت به دراکو گفتم: باید پیداش کنیم و ببینیم که چی می خواد دراکو : باشه ولی مامان و بابا نباید بفهمن گفتم: باشه. شب شد همه خوابیده بودن و فقط منو و دراکو بیدار بودیم رفتیم توی حیاط که دیدیم پروفسور اسنیپ داره دنبال چیزی میگرده . آروم در گوش دراکو گفتم: به نظرت دنبال چی میگرده؟ دراکو : نمی دونم گفتم : به نظر من دنبال روحه می گرده دراکو : شاید. بعد پروفسور اسنیپ نزدیک بود مارو ببینه خوشبختانه دراکو شنل نامرئی کننده اش رو آورده بد انداختیم رومون .
دیدیم یهو روحه پیداش شد می خواست دوباره جیغ بزنه که پروفسور اسنیپ با بک ورد ساکتش کرد چون زیر لب گفت نفهمیدم چی میگه. روح با انگشتش به منو و دراکو اشاره کرد بااینکه ما نامرئی بودیم خیلی عجیبه که اون مارو میدید پروفسور اسنیپ اومد و چون مارو نمی دید فکر کرد روحه داره مسخره اش میکنه به روحه گفت : این مسخره بازیا چیه ؟ روحه دستش رو آورد پایین. روحه داشت میرقصید یه رقص ترسناک وقتی داشت میرقصید انگشتاش قطع میشد و خون زیادی می اومد.
کپی نکنید ولی میتونید ایده بگیرید
روز خوبی داشته باشید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی قشنگیه
راستی منم مالفوی ام ولی ریونکلاو
یعنی ادامه ندی خودم می کشمتتتت
به جان سالی جون قسم 🤣😂
تن سالی جونو (یا همون سالازار جون) رو تو گور لرزوندم🤣😂😂
زیبا بود حتما ادامه بده
ممنون که کامنت گزاشتید و لایک کردید
من آخر هفته ها مینویسم چشم ادامه میدم