تهیونگ پاشد و گفت:بسه دیگه! سرمو بردی من خستمه برگشتم خونه اونوقت تو نشستی داری برای من ناله میکنی
ا.ت گفت: از چی خسته شدی؟ از ک..ات کردن با امیلی؟ تهیونگ:.... ا.ت: تو واقعا بی عاطفه ای (گریه)... بسه من میرم ا.ت سریع رفت تو اتاقش و درو بست هدفونشو و گوشیشو برداش.. وقتی ا.ت رفت تو اتاقش تهیونگ پشتش اومد ولی به در بسته خورد اسم ا.تو بلند صدا کرد ا.ت بعد از اینکه وسایلاشو برداشت در اتاقو باز کرد بی تفاوت نگاه تهیونگ کرد و اما تهیونگ که متوجه شده بود که چکار کرده گفت: اوه ا.ت م م منو ببخش سریع اومد ا.تو بغ...ل کنه اما ا.ت جاخالی داد و از کنار تهیونگ گذشت دوید سریع در خونه رو باز کرد کفششو پوشید و هدفونشو زد و تو راه آهنگی گذاشت دوید دوید دوید تهیونگ هم دنبالش افتاد ا.ت سریع ساختمون بلندی انتخاب کرد رفت توش و دکمه آسانسور و زد اما آسانسور باز نکرد پس دوید و از پله ها رفت بالا تهیونگ که رسید اسانسور براش باز کرد پس سریع دکمه طبقه آخرو زد وقتی در اسانسور براش باز کرد ا.تو دید که روی لبه ی پشت بوم ایستاده با چهره ای پریشان نگاه ا.ت کرد و بلند داد زد :ا.ت نـــــه (گریه ی ریز) خواهش میکنم من متوجه شدم منو ببخش ببخشم... ا.ت نگاه تهیونگ کرد طوری که فقط چشم سمت چپش پیدا باشه و چشم سمت راستش به دلیل باد با موهای کوتاه ا.ت پنهان شده بود ا.ت با بی تفاوتی نگاه کرد طوری که تهیونگ تو ذهن خودش گفت اون دیگه رفته ا.ت گفت:من عاش...قت بودم ... اینو گفت و خودشو انداخت.........
تمام.......... تمام؟.....
نه تموم نیست تهیونگ ا.تو گرفته بود دست ا.تو طوری فشار میداد که انگار داره خودشو از دست میده ا.ت بی تفاوت نگاه تهیونگ میکرد ولی تهیونگ چی؟ تهیونگ داشت اشک میریخت دندوناش بخاطر فشاری که روش بود معلوم بود ا.ت تقلایی نمیکرد حتی دست تهیونگم نگرفته بود... تهیونگ گفت: ببخشید منو ببخش(گریه ی شدید) من من عو.... ضی بودم من بی لیاقت بودم ا.ت: هیـــس اشتباه من بود... تهیونگ داشت خم میشد چون دیگه نمیتونست وزن ا.تو تحمل کنه کم کم جسم تهیونگ داشت با روحش مخالفت میکرد جسم میخواست سریع تر وزنو از روی دوش خودش برداره ولی روح میخواست برای همیشه اون وزنو، اون جسمو نگه داره حتی اگه شده تا آخر عمرش نگهش داره... کم کم دست ا.ت لیز خورد و.... افتاد تهیونگ داد بلندی زد:نــــــــه طوری که میشد گفت کل جهان این دادو شنید همسایه ها بیدار شدن تک تک چراغ ها روشن شد ابر هایی که تاریکی شب باعث شده بود که هم رنگ آسمان باشند کم کم در این غم با تهیونگ سهیم شدند کم کم قطرات مانند اشک هایی ریختند و باهم آب هایی روی زمین درست کردند کم کم انسان هایی که با چتر های مشکی که با قطرات باران خیس شده بود پدید آمدند و نگاهی به جن.... ازه ی دخترکی که خونش با قطرات بارانه روی زمین مخلوط شده بود انداختند...انسان های سیاه پوش چتر سیاه خود را کنار میزدند تا پسرکه بیچاره ای که هنوز با چهره ای پریشان نگاه دخترک روی زمین میکرد و دستش در هوا معلق بود بکنند آه چه قضاوت ها که نمیکردند هرکس در گوش دیگری زمزمه میکرد.... و اینگونه شد که معشوقی افتاد و عاشقی بالا رفت... فکر میکنید معشوق ا.ت بود فکر میکنید ا.ت افتاد نه تهیونگ همان معشوقه ای بود که قلبش خورد شد و افتاد ا.ت هم همان عاشقی بود که با انداختن خودش تا ابر ها رفت...
تمام؟.. درسته تمام.
{a lover fell and e lover rose}
{معشوقی افتاد و عاشقی بالا رفت}
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
11 لایک
داداش پشمام برگام حجمام موهام اشکام همه ریخت
آروم خواهرم کجا ریخته بیام برات جمعش کنم 😂