
لایلا پارت ۱۰ آرامش قبل از طوفان

🌌مخ لایلا دیگه نمی کشید.آهی از روی عصبانیت کشید و چشم غره ای به کتاب رفت انگار که همه این اعصاب خوردی تقصیر کتابه اما حقیقتا هر وقت شروع به خوندن این درس یا هر چیزی در موردش می کرد سردرد می گرفت انگار مغزش در برابر این اطلاعات مقاومت می کرد و اجازه ورود اطلاعاتو نمی داد.همزمان با این افکار تصویر یه مغز با کلاه دربانی رو تصور کرد که به کتاب می گفت شما حق ورود ندارید.خنده ریزی کرد و گفت:پس فعلا بی خیالش بعدا هم برای اینا وقت هست.پاهاشو به میز فشار داد و باعث شد که صندلی چرخدار به عقب بره و به تختش برخورد کنه.خندید و از صندلی اومد پایین و نگاهی به دور و بر انداخت.با خودش گفت:خب چی به درد سرگرم شدن میخوره؟دور اتاق رو بر انداز کرد تا به ادمک تمرینی رسید.لبخند یه طرفه ای زد و به سمت ادمک رفت.همیشه وقتی خسته و بی حوصله بود همین کارو می کرد به سمت کمدش رفت و یه جعبه بیرون اورد،یه جعبه زیبای چوبی با نقش و نگار های گل و برگ که در هم تنیده بودن.لایلا رو یاد تصویری از فرش ایرانی می انداخت که توی یکی از کتاباش دیده بود.جعبه رو باز کرد و محتوای اون رو بیرون اورد.دو تا خنجر زیبا با دسته های طلایی با طرح اژدها🌌#کمبود_عکس

🌌دیدن این خنجر ها هر دفعه لبخند رو به لب لایلا می آورد اما به همون اندازه کاری می کرد اشک ها روی گونه هاش جاری بشن.اینا به جز اسمش تنها یادگاری هایی بود که از زندگی گذشته اش داشت یعنی اون قبلا خانواده داشت ؟ دوست و فامیل یا برادر و خواهر ؟ بخشی از وجودش می خواست که بدونه به یاد بیاره که لایلا اسگارد قبلا کی بوده اما بخش دیگه وجودش...بخشی که زیاد طبیعی نبود تو گوشش زمزمه می کرد:نمی خواد که بدونی همین الانم یه خانواده داری دوست داری دیگه چی می خوای ؟ لایلا اسگارد همین الانشم خیلی خوبه دیگه به لایلا ی قدیمی نیازی نداره. هر دفعه همین کشمکش تو ذهنش در می گرفت اما زیاد مهم نبود به محض این که شروع می کرد به استفاده از خنجر ها دیگه هیچی مهم نبود فقط اون بود و خنجر ها و ادمک تمرینی که می تونست هر چیزی باشه که مورد تنفر لایلا بود تا جایی که تو اون اتاق کوچک ولی شلوغ امکان داشت از ادمک فاصله گرفت و شروع کرد🌌#کمبود_عکس
🌌شاید فکر کنید لایلا همین جوری سیخ می ایستاد و خنجر ها رو به سمت ادمک پرت می کرد اما اشتباه می کنید کمی بعد از اینکه به اینجا اومد فهمید که مهارتای خاصی داره اما نه مهارت های ذهنیش منظورش مهارت های فیزیکیش بود.با اینکه به بازو های نحیفش نمی اومد اما قدرت زیادی توشون نحفته بود.ماهیچه های قوی اش به اندازه یه مرد قوی زور داشتن و می تونست توی مچ اندازی مکس رو که سال ها با دست های قدرتمندش توی نجاری با چوب سخت کار کرده بود رو شکست بده.خیلی راحت هدف گیری می کرد،فقط باید کمی تمرکز و دقت می کرد و بعد می تونست هر هدفی رو بزنه.واسه همین عادی تمرین نمی کرد. رفت سمت میله بارفیکسی که بالای چهار چوب در سفت شده بود،یه خنجر رو لای دندوناش گذاشت و با یک دست میله رو گرفت و خودش رو بالا کشید.به سمت کله ادمک سوراخ سوراخ هدف گیری کرد و بعد پرتاب کرد.خدا رو شکر که اون عروسک یه ادم نبود و گرنه الان وسط کله اش یه سوراخ داشت.خنجر دیگه رو از لای دندوناش در اورد.این دفعه قلب ادمک رو زد.دستش رو از میله ول کرد و به سمت ادمک رفت.خنجر ها رو از ادمک بیرون کشید و دوباره به سمت میله بارفیکس رفت ولی این دفعه از پاهاش اویزون شد.سر و ته هدف گیری کردن خیلی سخت بود تازه اونم وقتی که کلی از نیروت رو برای آویزون نگه داشتنت روی پاهات گذاشتی اما لایلا قوی بود...باز هم هدف گیری کرد و دوباره قلب و مغز ادمک رو سوراخ کرد🌌#کمبود_عکس

🌌حالا که بعد از چند بار پرتاب و آویزون بودنِ سر و ته خون به مغزش رسیده بود مجبور بود دوباره به سر کارش برگرده.اون برای پروژه یکی از اساطیر خاص اسکاندیناوی رو انتخاب کرده بود چون اون فرد خوبی نبود رو واقع یکی از شرور ترین ایزد های اسکاندیناوی به شمار می رفت...لوکی اسطوره شرارت و حیله گری که داستان های مختلفی از حیله گری هاش توی اسکاندیناوی بود.اگه بخوایم ساده بگیم اون شیطون و شر اساطیر اسکاندیناوی بود و کلی شوخی با بقیه اسطوره ها می کرد و سر به سرشون می زاشت.اما لایلا حس می کرد اینا درست نیست که یه جای این داستان ایراد داره اما خب واقعا مهم نبود این داستانا درسته باحال و بامزه بودن اما واقعی که نبودن.اساطیر اسکاندیناوی وجود نداشتن...درسته ؟🌌#کمبود_عکس
خب بچه ها سلام من برگشتم با یک پارت دیگه از لایلا🤗 خب بچه ها مرسی که می خونید و با لایلا همراهید🥺 دو سه پارت دیگه داستان قراره وارد بخش های جالبی بشه پس با ما همراه باشید🙌🏻💙
از ناظر به خاطر رد و شخصی نکردن ممنونم🙏🏻
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
فرش ایرانی؟ فرش ایرانی؟ براتوم باید فرش بخریم؟
واووووو
وووو
😃
🌚
نااااایسسسس
وجدانن اینکه انقد خوب می تونی رابطشون بدی محشره من بودم دیگه نمی کشیدم😀👍🏻
چشات خوب میبینه عجیجم 🥺🌌💙
عالیییییی بود .
داستانت یکی از بهترین هاست❤
خدایی؟
مرسی عجوجی🥺🌌
پ.ن:عکس ها از کاراکتر سندمن از سریال سندمن
عه سریالش خوبع؟
می خواستم ببینم داداشم گفت باحال نیس ترسناکه فقط بیخیالش شدم:/
نه بابا🙌🏻
بیشتر باحاله تا ترسناک💪🏻
ببین خیلی خوبه🤌🏻