6 اسلاید صحیح/غلط توسط: Aiso انتشار: 2 سال پیش 15 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
ناظر لطفا رد نکن .
یک توضیح کوتاه درباره ی عمارت کانگ.
برای اینکه بهتر تصور کنید .
توضیح ها :
// سبز : باغ شمالی .
/// زرد : پارکینگ عمارت .
//// زرد : جاده رسیدن به ورودی عمارت .
/// بنفش : محل استخر ، زمین بسکتبال و والیبال و فوتبال و گلف .
// آبی : محل سوارکاری .
( یک هفته بعد )
سئول ، کره جنوبی .
رعنا : با استرس از هواپیما خارج شدیم . دوقلو ها هنوز هم راضی نبودن ولی انگار هر دوی آنها ندیده مین سو را دوست داشتن و گفته بودن فقط به خاطر دیدن او در ایران نمی مانند . البته این حرف ها را فقط جلوی من و رز گفته بودن ، جلوی پدرشان که جرئت نداشتن .
در و دیوار و بیلبوردهای فرودگاه پر از عکس های بی تی اس بود .
انگار آلبوم جدید داده بودند که حسابی ترکونده بود و همه از رکورد های جدید پسرهای بی تی اس حرف می زدن .
فکر میکنم هیچ کدوم از ما پنج تا باور نمی کردیم که این پسر ها از همه ی سنین طرفدار داشته باشند و اینگونه افتخار کشورشان باشند .
رز : ( بابا شاید اخبار ایران درست معرفیشون نمی کرد . دیدی همه چقدر از رفتار خوب و تلاششون حرف می زدن ؟؟ نمیشه در موردشون تحقیق کنم و یه گوشی جدید داشته باشم ؟؟ )
دوقلو ها تا امدن مخالفت کنن علی گفت : ( در موردش فکر میکنم و شب بهت میگم ولی منم الان با حرف هایی که شنیدم دیگه حس بد قبلی رو بهشون ندارم . )
رز با خوشحالی ممنونی گفت . ولی دوقلو ها ناراحت بودن .
علی : ( عمر اون جاست با خانومش جنا . )
رادین : ( این اولین باره که عمو و خانوادش و میبینیم . چقدر شبیه اید بابا . )
رادوین : ( راستی بچه هم دارن ؟؟ )
علی : ( آره تا جایی که فهمیدم یک پسر به اسم مانی دارن . هم سن شما دو تاست . )
به آنها رسیدیم و بعد از رفع دلتنگی به سمت ماشین حرکت کردیم .
راوی :
در ماشین نشستند و گرم صحبت شدند . رز از بی تی اس پرسید و عمر با در جوابش گفت : ( داریم میریم پیش کسی که باهاشون رفیقه و از شانست پسر عموتون مانی خان هستن . )
همه تعجب کردند . و رز انگار بهش خبر عالی داده بودن که اینکونه ذوق کرده بود . رهنا گاهی فکر میکرد این دختر هیچ وقت بزرگ نمیشه .
علی : ( راستی مانی کجاست ؟؟ کجا کار میکنه ؟؟ )
عمر : ( راستش ما چند سال پیش کلی دعوا کردیم که اون کار من و مادرش و ادامه بده و پزشک بشه . ولی اون سر حرفش موند و آشپزی خوند . الان هم کافه داره و از بزرگترین شف های آسیا است . )
رادین : ( چی ؟؟ مگه یه پسر هم آشپزی میخونه ؟؟ )
جنا خندید و گفت : ( مگه چیه ! مین سو همیشه میگه کار مانی از خیلی از شف های اروپا و آمریکا بهتره . )
با آمدن اسم مین سو دست و پاي رعنا شل شد فقط مانده بود جزء كار و بيمارستان با هم رفت و آمد داشته باشند . البته اگه مين سوي او باشد .
رادين : ( مين سو ؟؟ اون كيه ؟؟ )
عمر : ( كانگ مين سو . نوه خاندان كانگ . )
رادوين: ( با ماني صميمي است ؟؟ )
جنا : ( صميمي ؟؟ يه چيز فراتر . شبيه يك روح در دو جسم هستن بيشتر . )
علي كمي ترسيده بود ، ورود رو بين به زندگي اش ترسناك بود .
رعنا حالش را نميدانست فقط آغوش و بوي دختر عزيزش حالش را خوب مي كرد .
دوقلو ها از توضيح جنا خوششان نيامده بود . خواهر كوچكترشان را نديده بودند ولي از الان حس تعصب را در خود ميديدند و هر دويشان مي دانستند كه مين سو مثل رز نيست و اجازه ندارند با او مانند رز حرف بزنند و اما رز از همان لحظه كه حس كرده بود برادر هايش را با تمام سخت گيري ها دارد از دست مي دهد و قرار است آنها را تقسيم كند از مين سو بدش آمده بود .
( رز )
حالا ساده تر در نظر بگيريد .
راوي :
بعد از پياده شدن از ماشين به سمت كافه رفتند. عمر و جانا گفته بودند كه بايد به ديدن رئيس كانگ بروند .
وارد كافه شدند . جايي شيك ولي صميمي بود .
پسري جذاب و خوشتيپ روي صندلي نشسته بود و ماگ قهوه دستش بود .
ماني با صداي در كافه سرش را بالا آورد و گفت : ( سلام . خوش امديد. )
عمر : ( سلام . تو بايد ماني باشي . درسته ؟؟ من عمر هستم. عموت. )
ماني با تعجب به استايل خانواده عمويش نگاه كرد . فكر نميكرد خانواده عمويش مذهبي باشند آخه پدر خودش اينگونه نبود . ( ناظر جان قصد توهين به كسي وجود نداره فقط بدبخت مثل هر آدمي اولين باريه كه خانواده عموش و ميبينه و تعجب كرده )
ماني : ( اوه . بله ، درسته . مامان گفته بود . حتما بعد از پرواز تقريبا ٩ ساعته خسته ايد . بفرماييد بشنيد تا من قهوه بيارم . )
بعد از خوردن قهوه و صحبت درباره ي رشته ي بچه ها و برنامه اي كه در كره دارند گوشي ماني تكون خورد كه نگاه همه را به سمت خودش كشيد .
پيام از طرف ميون كي بود : ( اخبار و چك كن . )
ماني سريع تلويزيون كافه را روشن كرد و اخبار را ديد .
خبرنگار : ( بعد از برگشت كوچكترين نوه ي خاندان كانگ ، كانگ مين سو و گرفتن حق مدريت سهام هيوندا حالا باري ديگر با تصميم رئيس كانگ بزرگ ، كانگ وو بين ، گالري خاندان كانگ با مدريت دو كانديد از اين خانواده كه قرار است با هم رقابتي انجام بدهند باز مي شود . دو كانديد اين خانواده ، تنها دختر و فرزند دوم رئيس كانگ ، كانگ سوبين و كوچكترين نوه رئيس كه از پسر مرحوم ايشان كانگ رو بين است ، هستن . بايد ديد كي برنده اين رقابت مي شود . )
ماني با بهت به اخبار نگاه كرد و علي و رعنا باورشان نمي شد رو بين مرده أست . شايد براي خيلي وقت پيش بود ولي روبين عشق اول و آخرش بود .
و بچه ها ، هر سه ي آنها كه رسم خانواده هاي ثروتمند را نميدانستند گيج بودند ولي رعنا وحشت داشت اصلا چرا دخترش بايد براي چيزي كه حتي براي پدرش هم نبوده بجنگد .
راوي :
در كافه با شتاب باز شد و نگاه همه به سمت در كشيده شد .
دختر زيبا كه كاملا معلوم بود دورگه أست وارد شد ولي بعد از ديدن تلويزيون روشن خيلي كيوت اخم كرد و يه فرد پشت سرش گفت : ( نامرد. بازم بهش زودتر گفتي اوپا . قرار بود خودم خبرش و بگم . )
ميون كي با خنده او را به جلو حركت داد و گفت : ( پس من بردم. بايد بريم خريد . قراره كلي چيز مجاني گيرم بياد . )
ماني با خنده از صندلي بلند شد و گفت : ( بيين كي بازم تركونده . ملكه كانگ مين سو . ) و خودش و ميون كي شروع به تشويق مسخره بازي كردند .
رعنا با بهت به چشماني كه رنگ و گيرايي اش را از خودش به ارث برده بود نگاه ميكرد و باورش نمي شد اين دختر زيبا ، دختر خودش باشد .
علي هم متعجب بود ولي از طرف ديگر متاسف براي دوران بي پدر و مادر بودن دختر .
پسر ها ، دلشان مي خواست مين سو را مانند ماني سفت در آغوش بگيرند و به او بگويند كه دو برادر دارد ولي بيشتر از همه دلشان مي خواست ماني كمي از خواهرشان فاصله بگيرد.
و اما رز ، دقيقا نميدانست چه حسي دارد . گيج بود . كمي حسودي كرده بود و كمي خوشحال بود كه خواهر دارد و دارد ميبينتش .
ولي حس هر ٥ نفر خانواده درباره ي تيپ مين سو يك چيز بود .
متفاوت و كمي …
نميدانستند دقيقا چه حسي دارند ولي اگر اجازه داشتند و با كمي با او صميمي بودند به او ميگفتند كمي بهتر لباس بپوشد. و پسر ها اين و به بعد از صميمي شدن موكول كردند .
ماني : ( بيا ، گفته بودم عمو و خانوادش ميان كره . )
* : ( سلام مين سو هستم . شنيدم قراره در بيمارستان كانگ كار كنيد . اميدوارم سريع با محيط جوش بخوريد)
علي تشكر كرد و مين سو بعد از كمي صحبت با ماني با ميون كي به سمت شركت هيوندا حركت كردند .
( استايلم )
اروم سيگار برگش را خاموش كرد و به دوربين لپ تاپ نگاه كرد .
+ : ( نقشه آمادس فقط مونده دستور بياد تا كيليد نابود شدن خاندان كانگ زده بشه . )
$ : ( دستور و بهت ميدم وقتي وقتش شد . كم كم هر چهار تا آسم و رو ميكنم و خاندان كانگ بايد براي هميشه با رنگ روشنايي روز خداحافظي كنه . )
+ : ( كي اولين آس و رو ميكني ؟؟ )
$ : ( دو روز ديگه وقتي نتيجه ي مسابقه اي كه رئيس كانگ ترتيب داده مشخص بشه . )
+ : ( متوجه شدم . من ديگه قطع ميكنم . )
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)