
خب بریم که شروع کنیم 🌐🌐🌐🌐

یه روز دیگه بود . آن روز هوا عالی بود و برای ۲ روز مدرسه تعطیل بود . سلنا از خواب بیدار شد . ( البته دوباره جیلو یعنی کوامی اش بیدارش کرد ) سلنا رفت تو آشپزخانه تا یک صبحانه ی بهاری بخورد . از آن طرف سوگا و سلن بیدار شدن و به آشپز خانه رفتن. گوشی سلنا : دینگ دینگ ، you have a message . سلنا گفت : بزار ببینم کی پیغام داده ، اوه میچل است . گفته امروز میرن پارک و هرکس هرکاری دوست داره میکنه . گفته که ما میایم یا نه . سوگا گفت : اینکه عالیه خواهر !! به نظرم بریم . سلن هم گفت : آره بزن بریم .

وقتی رسیدند . سلنا گفت : وای سلام میچل ، اوه سلام ملین و میلا . میچل گفت : سلام سلنا اوه سلام سلن و سوگا . سلنا گفت : وایستا ببینم چی جان هم اینجاست !! میچل گفت : غافلگیری !! این روز همون روزی است که شما به هم میرسین !! البته خیلی بهت افتخار میکنم چون اصلا خجالتی نیستی بلکه شجاع و خفنی !!! سلن گفت : آره بابا سلنا خیلی خواهر خوبی و شجاعی است !!! سوگا گفت : آره ، حالا میشه این مسخره بازی هارو ول کنید ، بیاین بازیییی کنیم !!!! میلا گفت : حق با سوگا ست . ملین هم گفت: آرهههه

خلاصه ملین و میلا رفتن و با سوگا بازی کردن . سلنا هم رفت با سلن و میچل باغبانی . جان و جین هم کنار باغ باغبانی در حال صحبت و شرت بندی بودند . میچل گفت : ها بچه به نظرم بیاین یه عملیات داشته باشیم که جان و به سلنا نزدیک تر کنیم . سلن گفت : موافقم . سلنا هم گفت : امم فکر بدی هم نیستا ! ..... باشه !!!!! گوشی سلنا : دینگ دینگ ، هشدار خطر !!!!!!!! سلنا گفت : وای نه کلویی شرور شده اونم با قدرت نامرعی . میچل گفت : وای خدااااا .سلنا و جان همزمان گفتند : اوه یادم رفته بود یه کاری باید کنم سریع برمیگردم . میچل گفت : وای خدا اینا چقدر باهم جورن

ناپیدا : هاهاهاها ، من ناپیدا هستم هاهاهاها . سلنا و جان تغیر شکل دادند . Unistar گفت: ها ناپیدا ما سریع تورو گیر میندازیم اونم با ایگل . ایگل گفت : سلام خوش خنده . بیا بازی رو شروع کنیم بانو ستار . یونیستار گفت : باشه فقط انقدر به من خوش خنده نگو . ناپیدا نامرعی شد و دور ایگل و یونی استار هی میچرخید . یونی استار گفت : وای این طوری که نمیشه . اممم آهان . ایگل سریع با گوش های تیز و چشمات بگو ناپیدا الان کجا رفته . ایگل گفت : کنار برج بایوکه !!

حالا ایگل ۲ دقیقه تا برگشتن به حالت قبل دارد چون خیلی از قدرتش استفاده کرده بود . یونی ستار با شاخش یکم پودر درخشان تولید کرد و کنار برج بایوکه ریخت و تقریبا میشد ناپیدا را دید . ایگل از شوختبی گفت : هاهاها ناپیدا جون دیگه اسمت ناپیدا نیست اسمت پیداست 😊😊 یونی استار گفت : اکوماش حتما تو دستبند اش هست . یونی ستار پرواز کرد و دستبند کلویی را گیر انداخت . اکوماش را گیر انداخت و رهاش کرد .
سلنا و جان به پارک برگشتند . سلنا گفت : اوه ببخشید میچل و خواهر . خیلی طول کشید برگردم . میچل گفت : اشکالی نداره . سلن گفت : آره عزیزم . جین به جان گفت : بیا شرت بندی کنیم که اگر سلنا دوستت داشته باشه یکی به نفع من اگر نباشه به نفع تو . جان گفت : باشه . وایستا ببینم گفتی سلنا ؟ جین گفت : آره چه عیبی داره ؟ جان گفت : هیچی

آنچه در قسمت بعد خواهید خواند . سلنا اینا سعی میکنن به جان نزدیکش کنن و جان همه میخواد شرت بندی رو ببره . اما درواقع همه ی این به هم رسیدن ها نقشه ی جین و میچل بوده .

دوست داشتید ؟

راضی بودید ؟

خداحافظ
♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
آره مریدا جون آلیس جداست و کلویی هم جداست
اها مرسی
قشنگ بود
فقط یه سوال مگه به جای کلویی الیس نداشتیم؟؟؟؟؟تو پارت معرفی نوشتی الیس