
خب خب اینم از پارت 4
جونگ کوک با علامت + و من {آدلهاید} با علامت _ خب شروع داستان : + پس میشه بگی چطوری ابنجا میومدی وفتی رمز درو بلد نیستی؟؟؟_ من اولین باره اینجا اومد. همیشه نگهبان ساختمون درو باز می کرد من از کجا باید بدونم؟ + ولی من امشب اجرا دارممممممم الان باید چی کار کنیم ؟ چرا به نگهبان نمی گی بیاد رو باز کنه خب بهش زنگ بزن _ به نظرت من چرا باید شماره نگهبانی که فقط دو بار دیدمش و الان هم اخراجش کردم رو داشته باشم ؟؟// + کمک کسی اینجا نیستت یه نفر این درو باز کنهههههههه_ میشه انقد داد نزنی اینجا عایق صداست چون یه دفتر تحقیقاتیه پس هر چقدم داد بزنی کسی نمیشنوه//. + چرا نمیف.... متوجه نیستی من امشب اجراااا دارم بدون من نمیتونن کنسرت و اجرا کنن همه چی خراب میشه خواهش می کنم یه کاری کن //. _ چرا بدون تو نمی تونن اجرا کنن ؟😐 مگه مسئول خدماتی خب یه نفر دیگرو مسئول خدمات می کنن. +مسئول خدمااااااااامت من وکالیست اصلیییییییییم .😶. _😮.پس بخاطر همینه تو داد زدن مهارت داری +😶😶😶 _ مگه نگفتی گوشیتو اینجا جا گزاشتی خب بهشون زنگ بزن بگو اینجا گیر کردی . + وااااای از کی انقد نابغه بودییی به نظرت نمی پرسن براچی اونجا رفتی که حالا اونجا گیر کردی ؟؟؟؟؟ خودت چرا به یکی از محافظ هات زنگ نمی زنی ؟؟؟ _ گوشیمو رو میز نگهبانی جا گزاشتم😶😯😯
+ همش تقصیر تو بود اگه اونو اخراج نمیکردی الان وضعیتمون این نبود _ مثل اینکه تو باعثش بودی !!!//. + الان بحص چه فایده ای داره ؟؟؟ //. اعصابش واقعا خورد شده بود نشست رو زمین و سرشو گرفت انگار بغض داشت!! رفتم لب پنجره بیرونو نگاه کردم هنوز اون شاخه گله لب پنجره بود یاداشتو باز کردم نوشته بود: {ممنون بابت همه چی 😍 از طرف j k } پس از طرف خودش بود بیخیال فعلا باید دعا کنم که محافظا اینجا نیان اخه این چه کاری بود که من کردم چرا فلشو برداشتم اگه بیان اینجا معلوم نیست چی بشه😩 هنوزهمونجا رو زمین نشسته شرش پایین بود انگار داشت.... داشت ...گریه می کرد رفتم جلوتر و گفتم :{ من..... من واقعا متاسفم .....نمی دونم باید چی کار کنیم اما بالا خره از اینجا میریم بیرون ..... اره تقصیر من بود زود عصبانی شدم و... اونو اخراج کردم ........ نمی دونم چی بگم .} هنوز سرش پایین بود رفتم طرف یخچال کوچیکی که گوشه اتاق بود درش و باز کردم یه چند تا شیر موز کیک توش بود برداشتمشون و رفتمش بهش گفتم: سه ساعت میشه که اینجاییم حتما گشنت شده بیا..... اینارو ... بخور .سرشو اورد بالا چشاش قرمز بود گفت : ممنون //. کنارش نشستم شیر موز و دادم بهش دیدم داره میخنده
+ من..... عاشقه شیر موزم 😍😍 //. قیافش یه چیزی بین خنده و گریه بود همینطوری که داشت شیر موزشو می خورد گفت : اخه .... اخه ارمی ها ناراحت میشن ... ... .. اگه کنسرت امروز بخاطر من برگزار نشه . من دیشب بهشون نگفتم که تو رو دیدم ..... نامجون ...میگه که نباید کاری کنیم که ... برا مون بد بشه همه منتظرن تا از ما یه اشتباهی ببینن ..... //. _ میفهمم .... رئیس یانگ همیشه اینطوری حرف میزنه میگه نباید قوانینو زیر پا بزارید هیچ وقت . + نه نه نامجون خیلی مهربونه اصلا مثل رئیس نیست .. فقط نگرانمونه //. هر دومون تو سکوت همونجا نشستیم خیلی ناراحت بود بهش گفتم: ستاره هارو دوست داری ؟؟ + چی ... اره چرا می پرسی ؟ _ طبقه بالا یه اتاق شیشه ای داره ..... یعنی خوده اتاق یه تلسکوپ غول پیکره ...اگه دوست داری..... + اره بریم ببینیم حوصلم سر رفته . باهم رفتیم طبقه بالا + واااااای اینجا خیلی خوبه .... انگار کل شهر زیر پاته 😍😍 _ اگه چراغارو خاموش کنم اون وقت کل کهکشان انگار تو دستته 😍😄😍 چراغارو خاموش کردم و رو حالت تلسکوب گزاشتم یهو همجا تاریک شد اما بعدش ستاره ها کم کم پیدا شدن انگار تو یه تنگ شیشه ای تو فضا معلق بودیم . + وایییییی خیلی خوشگلههههه تا حالا ستاره هارو اینجوری ندیده بودم 😍😄😍 _ باحال تره اون چیزیه فکرشو می کردم 😍 همینطوری که داش نگاه می کرد گفت : به نظرت اشتباهه ؟ من : چی اشتباهه ..؟ + دوست داشتن ...کسی ///. اومد طرفم منظورش من بودم ؟ گفتم : اگه باعث شکستن قوانین باشه ..... اره [خب تو این سازمان ها هیچ کس نمیتونه با افرادی که عضو اونجا نیستن ارتباط داشته باشه و این یه قانونه که شکستنش عواقب بدی داره ]
میدونم چرا ولی قلبم داشت تند تند میزد اومد نزدیک تر و گفت : حاضری به خاطر من......... قوانینتو بشکنی ؟؟ _ من ... خب .. تو چی ؟ یه لبخند زد و گفت : اگه تو بخای .... اره 😀😉😍 . هر دو مون بهم نگاه کردیم و خندیدیم بهم نزدیک تر شد صورتشو اورد نزدیگ تر که یهو یه صدای شکستن یه چیزی از طبقه پایین اومد هر دومون از پله ها تند تند پایین اومدیم . دو نفر رو روزمین افتادن و آه وناله می کنن جونگ کوک : نامجون ؟ تهیونگ ؟ اینجا... چی کار می کنید؟ نامجون از رو زمین بلند شد کفت: تو اینجا چی کار می کنی نمیگی نگرانت میشیم ؟اززبان نامجون : {اجرا بخاطر مشکلات فنی صحنه کنسل شد قرار شد برا فردا اجرا کنیم . جونگ کوک 4 ساعته غیبش زده از رو جی پی اس ماشینش فهمیدیم کجاست به نگهبان عکسشو نشون دادیم و گفتش اومده اینجا و حالا تو اتاق رئیسه رفتیم بالا ولی در قفل بود و گیر کرده بود با تهیونگ محکم به در زدیم در باز شد مام خوردی زمین و دیدم.} جونگ کوک : من .... من اومده بودم خانم راسل و ببینم ... که یهو در قفل شد اجرااا راستی اجرا چی شد ؟تهیونگ : کنسل شد ... ام براچی اومدی خانم راسل و ببینی ؟جونگ کو همینجوری داشت مِن مِن می کرد که یهو دوباره در بسته شد همه دوییدیم طرف در اما خوشبختانه این دفه رمزو بلد بودیم وگرنه اینکه دوباره تو اون اتاق گیر کنیم و ......... 😂😂😂
اونا همچنان داشتن جونگ کوک رو بازجویی می کردن الان بهترین فرصت برای رفتن بود اومدم پایین تا گوشیمو از روی میز نگهبانی بردارم که ..... واااااای اونا ...اونا همونا بودن که دیشب دنبالم بودن پایین ساختمون وایستاده بودن 😮😮😶سریع از پله های سمت چپ رفتم پایین واااااای دوباره نه فلشششش اونام هنوز بالا دارن با جونگ کوک بحث می کنن وای اگه اونا برن بالا معلوم نیس چی بشه تاز فلشم اونجاس دوباره از پله ها رفتم بالا هنوز توی اتاق داشتن جونگ کوک و نصیحت می کردن که من سریع اومدم تو و درو محکم بستم . همشون برگشتن و با تعجب به من نگاه می کردن . جی هوپ: یااااا مثل اینکه از حبس شدن تو اتاق خوشتون اومده !!!!!!!!!! جیمین: الان چی شد ؟ من : خیلی متاسفم ولی میشه برا چند لحظه اینچا منتظر بمونید؟ تهیونگ : اوووو سوپرایز از طرف کمپانیه😮😁نامجون : چیشده میشه توضیح بدید ؟ من : بله فقط چند لحظه برید طبقه بالا بعدا توضیح میدم فقط یکم سریع تر
سریع از پله ها رفتن بالا اتاق هنوز رو حالته تلسکوپ بود همه دهناشون باز مونده بود جونگ کوک با اخم اومد طرفم جوری که اونا نفهمن گفت : براچی اینجان دلم می خاست اینجارو فقط منو تو ببینیمش مثل کیدراما ها نه اینگه کل اعضا اینجارو ببینن😒 من: اگه اینجا نمیومدن اونوقت یه صحنه اکشن جای کیدراما می دیدی 😐😐😐 همونایی که دیشب دیدی تا اینجا اومدن و اون وقت فکر کن منو با شما ها ببینن ...بهت توضیح میدم باشه؟ . برگشتم روبه اعضا هنوزم فک می کردن سوپرایزه با صدای اروم بهشون گفتم : میشه چند لحظه... هنوز حرفامو تموم نکرده بودم که یهو چند نفر اومدن تو با انگشت بهشون نشون دادم ساکت باشن.
تازه فهمیده بودن قضیه از چه قراره همشون به طرز عجیبی ساکت بودن جین از تو دوربینا طبقه پایین و دید بهش اشاره کردم بیاد این طرف تو دلم فقط دعا می کردم کاش محافظا درمورد سازمان و s. n. x و اون فلش..... چیزی نگن . همون موقع یه نفرشون گفت : {خانم راسل میدونیم اینجایین لطفا خودتون رو نشون بدید ..... رئیس یانگ خواستن شخصا شما رو ببنن پس ....} همینطوری که داشتن حرف میزدن دیدم تهیونگ داره بهم نگاه میکنه نمیدونستم چی بگم که یهو از پله ها رفت پایین تا اعضا خواستن جلوشو بگیرن اون دیگه رفته بود دستمو گزاشتم جلو دهنم دیگه تموم شد.... همچی تموم شد بقیه هم از تو دوربینا داشتن طبقه پایین رو نگاه می کردن از زبان تهیونگ: معلوم بود خیلی مضطربه اما نمی خاست کسی بفهمه باید جلویه وضعیتو می گرفتم چرا کسی کاری نمیکنه از پله ها رفتم پایین خواستن جلومو بگیرن ولی زود رفتم پایین.........
پایان پارت 4
خب اینم از پارت 4 یه نظر سنجی هم بزاریم : کیا پایان غم انگیز و تلخ دوست دارن چون من دستا بالا✋ کیا دوست ندارن بگن دوست ندارن 😆😆😁 شاد باشید😁💜💜
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
جون خدا غم انگیز نکن
بلاخره اوووومد خیلی منتظرش بودمممم خیلی این داستانو دوست دارم منم نمیدونم چرا ولی پایان غم انگیز دوست دارم 😁😁😁😆😅🤣
یکم تنبلی به خرج دادم به خاطر همینم انقد طول کشید....
ممنون از نظرت💜😍
👍👍
چه کوتاه و مختصر 😀😂
ممنون از نظرت😍💜