14 اسلاید صحیح/غلط توسط: *a .r .f* انتشار: 4 سال پیش 69 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
فکر کنم اخرین پارتی که دادم دو ماه پیش بود ... چون چند وقتیه تو وات پد وانشات میزارم استقبالش خیلییییی خیلیییییییی بیشتر از تستچی ولی با خودم گفتم بزار این داستانو نصفه نیمه ولش نکنم ....
همونطوری که تو بغلش بودم بهم گفت : هانی میشه باهم بریم مسافرت ؟//. خودمو عقب کشیدم با تعجب نگاهش کردم _ : چی همینطوری یهویی ؟ // . + : ام... کمپانی بهمون سه روز استراحت داده ..... البته اگه تو بخای ... اشکال نداره اگه وقت نداری ....//. _ : جونگ کوکاا تو شنیدی من بگم نه ؟ لبخند زدم و تو چشای خرگوشیش نگاه کردم میتونستم برقو تو چشاش ببینم اما امید وارم اون نتونه غمو از تو چشام بفهمه ... دستامو گرفت و گفت : ممنون ادلهاید... من دیگه باید برم ..تا الانم زیاد ی بیرون کمپانی موندم .... فردا صبح میام دنبالت باهم بریم من یه ویلا بیرون سئول همین نزدیکیا دارم //. سرمو تکون دادم اونم خدافظی کردو رفت .. اینکه قراره تو این سفر چی بهش بگم قلبمو به درد میاره حتی فکر کردن بهش ..... ولی مجبورم
جونگ کوک:
صبح زود بلند شدم قبلا به جیمین گفتم که این سه روزو قراره با خانوادم بگزرونم ....یه چمدون کوچیک برداشتم همینطوری که زیر لب زمزمه می کردم سایه تهیونگو توچهار چوب در دیدم : به نظر خوشحال میای جونگ کوکییی مطمئن نیستم برا دیدن خانوادت انقدر خوشحال باشی !! ///. سرمو بالا اوردم و گفتم : یااامنظورت چیه تهیونگ ؟ //. : یک شاید بتونی جیمین و گول بزنی ولی من نه ! دو اقای باهوش پوزخندتو دیدم سه ....//.
: سه اینکه به نامجون چیزی نمیگم ...///. : بهش خندیدم ممنون تهیونگ و براش یه قلب درست کردم بهم خندید همینجوری که از در می رفت بیرون گفت: اینو باید برا یکی دیگه درست کنی و بعد درو بست
تقریبا اماده شده بودم منتظر جونگ کوک بودم...همین چند لحظه پیش فهمیدم کی اون فیلمو گرفته هنوزتو شک بودم چطور ممکنه شایدم یه نفر به اسم اون این کارو کرده اخه ایدیه یه فرد مرده ؟ کدوم احمقی یه همچین کاری می کنه ... مهم نیست ... فعلا تنها چیزی که مهمه این سفره ... می خام به جونگ کوک همه چیو بگم
همون لحظه جونگ کوک بهم زنگ زد : منتظرم هانی //.
تلفنو قط کردم از خونه اومدم بیرون و سوار ماشین شدم به محض اینکه نشستم با لبخند بهم نگاه کرد : خوشگل شدی هانی//. لبخند زدم . تو چشام نگاه کرد : حالت خوبه ؟ //. : اره چطور مگه ؟//. هیچی .. فقط انگار ... بیخیال //. جونگ کوک : ادلهاید به نظر حالش خوب نبود انگار حواسش پرت چیزی بود چشاش دو دو میزد .و مضطرب بود هنوز بیست دقیقه بیشتر راه نیوفتاده بودیم ولی می خاستم حواسش از هر چیزه مضحرفی که حالشو بد کرده بود پرت بشه : ام..... بیب من دیشب خوب نخوابیدم ... میشه تو رانندگی کنی ؟ //. با صدای جونگ کوک به خودم اومدم و گفتم : اره باشه پیاده شو // . پشت فرمون نشستم و گفتم : اسمم انقد سخته ؟؟ //.
جونگ کوک همینطوری که کمربندشو می بست و خندید و گفت : نه چطور ؟ //. : اخه از موقعی که نشستیم اسممو صدا نزدی //. : میترسی اسمتو یادم بره خانم راسل ؟ نظرت درمورد خانم جئون چیه ؟//. جوابشو ندادم اونم چشماشو بستو گفت : تا ویلا دو ساعت راه جی پی اسم که روشنه پس فقط حواستو جمع کن نمی خام ارمیا جدید ترین اهنگمو هیچ وقت نشنون !! //. : یا جونگ کوکاا
امروز زود تر از اون چیزی فکرشو می کردم تموم شد وقتی با اونم همیشه زمان زود میگزره ... جونگ کوک خلی زود خوابید اما من دیگه نمی تونستم این بغض احمقانرو تحمل کنم بی هدف تو حیات قدم می زدم هوا گرفته بود دقیقا چند لحظه بعد از نهار خوردنمون بود که ریس یانگ زنگ زد انگار همین حالا هم میتونم صدای پوزخنداشو بشنوم : { هی راسل واقعا با خودت چی فکر کردی هان !؟ استفا نامه ؟ تو فکر کردی به همین راحتی می تونی از یه سازمان امنیتی استفا بدی هان ؟ اونم اس ان ایکس ؟ می خای بگی واقعا عاشقه اون پسره کره ای شدی ؟ احمق نشو خودتم میدونی کسایی که بی دلیل از این شغل استفا بدن چه بلایی سرشون میاد پس فقط این بازی مسخرانرو تموم کن}
حتما هنوز فلشو باز نکردن .....دیگه نمی تونستم این وضع و تحمل کنم .... اونا حتی میتونستن به جونگ کوک اسیب بزنن!! ....
جونگ کوک: فهمیدم ادلهاید تو حیاطه الان یک ساعت میشد حسه خوبی به این قضیه نداشتم از پله ها رفتم پایین و از پنچره بیرونو نگاه کردم که با صدای رعد برق از ترس خودمو عقب کشیدم کت چرممو تنم کردم از خونه اومدم بیرون ادلهاید برگشت طرفم و با تعجب نگاهم کرد رفتم سمتش : چرا تنهایی اومدی تو حیاط ؟؟ ///. با صدای جونگ کوک بغضم بیشتر شد : جونگ کوکاا... باید یه چیزیو بهت بگم //. به ادلهاید نگاه کردم چشماش قفط منتظر یه تلنگر واسه گریه کردن بود قرمزیش حتی از این فاصله هم دیده میشد انگار بدنش می لرزید نزدیکش شدم و گفتم : چی شده ... چرا اینشکلی شدی ... حالت خوب نیست ؟ ///. بازم رعد برق زد اما ایندفه رگبار باران زمین رو خیس می کرد بازوشو گرفتم : بیابریم تو .. هوا سرده //. یه قدم عقب رفت و دستمو از خودش جدا کرد گیج نگاهش کردم که گفت : من ....من اون کسی که فکر می کنی نیستم من ... برای سرمایه گزاری اینجانیستم ...///. بالاخره سرمو بالا اوردم جرئت نگاه کردن تو چشماش رو نداشتم :من تو اس ان ایکس کار می کنم //. نگاهش کردم انگار یه سطل یخ وش ریخته بودن دهنش باز کرد اما هیچ کلمه ای از توش بیرون نیومد ادامه دادم :از اولشم .... برای جاسوسی به...کره اومدم ... ولی تو رو دیدم ...من ... نمی خاستم ...نمی خاستم بهم وابسته بشی اما ....//. نزاشت حرفمو تموم کنم و گفت : بس کن //. {چشماش خیس شده بودن} . : ولی من .... //. : فقط خفه شووو!!!!! /// ایندفه سرم داد کشید به هق هق افتاده بود نفساش بریده بریده شده بود : من ... من نمی خاستم بهت اسیب برسونم ...جونگ کوک من ......عاشقتم .//.
سرشو اورد بالا پوزخند زد و گفت : اسمه منو با دهن کثیفت نیاار ..عشق ؟ تو اصلا میدونی عشق چیه ؟ تو فقط یه عوضی ای که کشتن ادما برات مثل ا خوردنه !!! ///. اشکاشو پاک کرد و گفت : چرا ساکت شدی ؟؟؟ چیزی یادت نمیاد نه ؟ ولی من یادم میاد ....من دیدم که چجوری اونارو کشتی فقط به خاطر اینکه... دیگه نمی خاست تو این سازمان کوفتی باشه //. : درمورد چی داری حرف... می زنی؟///. : اونا ...فقط می خاستن زنگی کنن همین ...فقط همییییییین //.{دیگه نمی تونستم این بار که سرم داد کشید بغضم ترکید و گریه کردم } : تو کیم سان هو رو کشتییی ...اون کارمند تهیه لعنتی بود//. : تو . ....تو... از کجا میدونستی ..؟ //. : مهم نیست{ تند تند اشکاشو با دستش پاک می کرد }
دیگه نمی خام با عوضیی مثل تو باشم ....من... ///. هر چی بیشتر حرف می زد هق هقم بیشتر می شد ...اون ...اون منو نمی خاست !! رفتم طرفش دستشو گرفتم : جونگ کوک ...متاسفم .... اشتباه می کنی ..خواهش می کنم //. دستمو جدا کرد به عقب هولم داد تو چشم هاش نگاه کردم : خواهش می کنم //.
چونگ کوک : برگشتم طرف ماشین بهش توجهی نکردم هر دومون خیس شده بودیم باران تند تند می بارید هق هقاش حالا بلند تر شده بود اشکامو پاک کردم سمته ماشین رفتم صدای ضعیفش که بهم خواهش می کردو نادیه گرفتم : جونگ کوک .....خواهش می کنم //. درو ماشین باز کردم که با صدای بلند گفت : دیگه هیچی برام مهم ....نیست ...فقط می خام...تو ...باورم کنی //. چند لحظه مکث کردم اما سوار ماشین شدم منم دیگه هیچی برام مهم نبود......
ادلهاید : یکم مکث کرد اما سوار ماشین شد و رفت .... اشک اونقدر چشمام رو گرفته بود که نتونستم رفتنشو ببینم ... زانو هام شل شده بود دیگه هیچی برام نیست ...رو زمین افتادم اروم با خودم تکرار کردم : اون هنوز منو دوست داره ... اون هنوز منو دوست داره //. مثل دیوونه ها داد می زدم اون هنوز منو دوست دارهههه ... ولی اشکام نزاشت جملمو تموم کنم ..بلند شدم ممکن بود هر بلایی سره خودش بیاره رفتم تو خونه و فقط دنبال گوشیم گشتم ... روی میز بود ...همین جند ساعت پیش داشتیم باهم میخندیدیم ! شماره تهیونگو گرفتم ...//.تهیونگ : با صدای تلفنم از خواب بیدلر شدم یعنی کی میتونه باشه ؟ ...غر غر کردمو تلفنمو جواب دادم : الو ؟//. کسی جواب نداد آه واقعا که گوشیمو پایین اوردم خواستم قط کنم که ...صدای گریه بلند شد دوباره : الو ؟ ادلهاید ؟ تویی ؟ //. _ تهیونگ ..من...//. +چی شدهه ؟... اتفاقی برای جونگ کوک افتاده ؟ ...ادلهاید حرف بززززن //. _ تهیونگ ...من همه چیزو گفتم ....اون رفت {نتونست حرفشو کامل کنه صدای هق هقاش می اومد } .. نتونستم ...کاری کنم ته ... ممکنه بلایی سره ..خودش بیاره ....//. + : یعنی چی خب اون کجا رفته ؟//. __ : نمیدونم //. + : اون بلایی سره خودش نمیاره .. تو الان کجایی ؟ //. __ : نمیدونم ... فکنم .. تو یهویلا ... ادرسو بلد نیستم ..//. + : اشکال نداره من ... من ..میام اونجا //. __ : باشه //.
تقریبا ساعت 3 نصفه شب بود که رسیدم ماشین نگه داشتم سمت حیات دویدم در باز بود ترسیدم رفته باشه اما ... همونجا رو پله ها نشسته بود رفتم طرفش ..سرشو بالا اورد چشماش قرمز شده بود ... خستگی تو چهرش معلوم بود و لباساش خیس شده بودن رو زان نشستم و دستمو سمت صورتش بردم اشک تو چشماش جمع شد دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و بغلش کردم ....
: تهیونگ اومد طرفم همین که دستشو سمت صورتم اورد نتونستم خودمو نگه دارم و گریه کردم اون بغل کرد ...سرمو رو شونه اش گزاشتم ..چرا الان جونگ کوک به جای اون نبود ...: اشکال نداره ... اروم باش ... ///. اروم موهامو نوازش می کرد ..... : ادلهاید .... لباسات خیس شده ... هوا سرده ... بیا بریم تو //. چیزی نگفتم و اروم خودمو ازش جدا کردم هنوز داشت نگاهم می کرد دستمو گرفت بهش نگاه کردم و گفتم : تو... میدونستی ؟ //. گیج نگاهم کرد دوباره پرسیدم : تو میدونستی کیم سان هو ...با جونگ کوک دوسته ؟//.
از سوالش چا خوردم چیزی نگفتم بردمش تو خونه و روی مبل نشوندمش : اره...خب ...چرا میپرسی ؟ //. _ : چرا میپرسم ؟ اون فکر میکنه من اونو کشتم فقط به خاطر اینکه ..قوانین مسخره ی سازمان و شکسته ... اون حتی نزاشت من حرف بزنم //.. + : چی می خاستی بهش بگی ؟ اون بهترین دوسته جونگ کوک کوکی بود ...از اولشم با اینکه دوستش با اس ان ایکس همگاری کنه مخالف بود .... //.
_ : معلوم هست چی داری میگی ؟... من دستور کشتنشو ندادم ..... اون ..اون حتی کشته نشده !! من اون زمان ماموریت بودم ///. + یعنی چی ... کشته نشده ؟ ولی جونگ کوک خودش دید//. _ من نمیدونم اما ... کسی که اون فیلمو گرفته کیم سان هو بوده ....چون فکر می کنه من زندگیشو خراب کردم ولی اشتباه میکنه {مکث کرد} ...مگه مهمه ؟ //.
....از نگهای گیج تهیونگ خسته شده بودم طرف میز رفتم سوییچ ماشین رو برداشتم و سمتش تکون دادم : میتونم ماشیمنت رو قرض بگیرم اقای کیم ؟//. انگار که تازه به خودش اومده باشه بالاخره دهنش رو باز کرد : اره ... براچی می خای ؟ جوابش رو ندادم به سمت در رفتم که دستمو گرفت و منو طرف خودش برگردوند مانع رفتنم شد : پرسیدم می خای چی کار کنی ؟ تنه صداشو بالا برده بود نفسمو با صدا بیرون دادم : : فقط می خام تمومش کنم //. دستمو ازاد کردم سمت ماشین رفتم ... اونا بایدخیلی احمق باشن که تا الان نفهمیدن اون فلش خالیه !
اگه قرار بود بعد از فهمیدن ماجرا اون منو قبول کنه رئیس احمقم هیج وقت نمیزاشت راحت باشم اون وقت می توستم فلشه اصلیو در ازای یه زندگی بی دردسر بدم ...اما حالا چه فرقی می کرد اون دیگه منو نمی خاست ... گوشیمو برداشتم و به رئیس زنگزدم خیلی زود جواب داد و با عصبانیت گفت : عوضی فکر کردی به همین راحتی ولت می کنم ؟ اون اطلاعات رو به کدوم احمقی میخای بفروش هااان ؟ یکم مکث کردم دیدن این حجم عصبانیت خنده دار بود ! خندیدم و صدای خندم عصبی ترش کرد : تویه دیوونه روانییه مکث کرد صداش خونسردتر شده بود وادامه داد : خبرا زود می رسه راسل حالا که اون احمق ولت کرده فکنم درس بزرگی گرفته باشی برگردی !!!//. تو دلم لعنتی بهش فرستادم آه رئیس لعنتی تو نقطه ضعف مو یاد گرفتی !!! : بهتر دست از غر غر کردن برداری !!بیا تمومش کنیم رئیس فقط بگو کجا بیام ..///.
کتم توی ویلا جا مونده بود میتنستم بعدن و برش دارم اما با اینکه همه چیزتموم شده بود دلم ... می خاست یبار دیگه ببینمش دره ویلا باز بود دیشب تا نزدیکای صبح بی هدف رانندگی کردم اروم روی سنگفرشا قدم زدم شاید خواب باشه آاه جئون لعنتی تو نباید نگران اون باشی تا دره اصلیو باز کرد تهیونگ و دیدم که روی مبل درا شیده : تهیونگااا ///. از صدای جونگ کوک بیدار شدم چشمامو مالوندم و بی حوصله گفتم: تو یه احمق بالاخره برگشتی ؟ از رو مبل بلند شد با تجب بهش نگاه کردم :ایجا چی کار می کنی ؟.....
نمونستم خودمو ببخشم ...من ..من باهاش چی کار کرده بودم که ...اون ....اونا معلوم نست چه بلایی سرش بیارن دستمو رو فمون کوبوندم من حتی نزاشتم اون حرف بزنه حداقل از رو جی پی اسه ماین می تونستم بهمم کجا داره میره مسیرش یه جاده قدیمی بود انگار سالهاست کی از اونجا رد نشده معذرت می خام ادلهاید من دارم میام
ادلهاید :جاده خیلی قدیمی بود چرا باید یه همجین جایی قرار بزاره ؟
یکم جلو تر جاده دققا از وسط یه دره عبور می کرد ماشینا روی پل وایستاده بودن و یانگ به ماشینش تکیه داده بود روی پل وایستادم مثل فیلمای هالیوودی قدیمی اون وسط پل وایستاه بد من باید تا اونجا می رفتم ما به محزنه اینکه از ماشین پیاده شدم چند نفر سمتم اومدن دستامو به زور گرف منو پیش رئیس بردن چند قدمی رئیس روی زمین انداختن سرمو بالا اوردم تو صورتش نگا کردم بلند شدم سگارشو روی زمین انداختو طرفم اومد : فکر نمی کردم بهم زنگ بزنی ... اااا باورت نمیشه وقتی فهمیدم خالیه و تو استفادادی چقدر عصبانی شدم //.
خاک لباسام رو تکون دادم بلند شدم و تو صورتش لبخند زدم : منم اگه بهترین مامورمرو از دست می دادم هم اینقدر ن راحت می شدم مخصوصا وقتی که حتی رئیس خودش رو هم 7 ماه سرکار بزاره جالب نیست ؟ //. ادمه دادم : شمابه من نیازی ندارید وقتی انقدر خوب می تونید کشته شدن کیم سان هو رو گردن من بندازید ... اما اینکه چجوری هنوز زندس و قصد داره انتقامه مخسرشو از من بگیره واقعا جالبه !!! //. : نمی توستم اون رو از دست بدم فقط بهش یاداوری کردم کشتنش چقدر برام راحته تا سعی نکنه کارای عجیب بکنه
... اگه اون نبود هیچ فیلمی هم نبود که بخاد رابطه تو رو ثابت کنه ... حالا اون قراره کله زندگیش رو به عنوان یه ادمه مرده زندگی کنه ... دیدن مراسم خودت ... حسه خوبی نداره .. حدااقل فکر می کنه عامل بد بختیش امروز میمره ... //. : خواست ادامه بده که چند تا از بادیگاردا از ماشین پیاده شدن و گفتن : فلشو پیدا کردیم قربان ... اطلاعات هم کامله //. لبحند رضایت بخشی زد و گفت : ختی نمیفهمه همه چیز برنامه ریزی شده خودتم میدونستی اگه بیای دیگه هیچ وقت نمی تونی برگردی //.. برگشت طرف بقیه ی ادمای دور و برش و به تمسخر گفت : می بینید عشق همچین کاری میتونه بکنه ...میتونست اون اطلاعاتو به جای دیگه ای بفروشه اما تصمیم گرفته بمیره فقط چون اون ولش کرده //.
اومد طرفم بغل گوشم زمزمه کرد : واسه همینه که تبدیل به یه قانون شده //. : من دیگه چیزی برای از دست دادن ندارم///. اسلحشو در اورد و گفت : خب دیگه نمایش تمومه بااطلاعاتی که داری زنده موندت به ضرر همس راسل ..... حرفی برای سنگ قبرت نداری ؟///. اسلحه رو روی پیشونیم گزاشت و وادارم کرد زانو بزنم چشممو بستم و منتظر شدم ....که سردی اسلحه از رو پیشونیم برداشته شد .} : آااه لعنتی //. چشمامو باز کردم چیزی که می دیم باور نمی کردم اون ...اون جونگ کوک بود !!
................
تنها یک پارت دیگر تا پایان ماجرا 😀
14 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
7 لایک
میشه پارت بعدو بزاریییییییی
عالی بود لطفا پارت بعدی رو زودتر بزار
حساس ترین جای ممکن کات کردی آخه چرااااااا
پارت بعدی رو زودتر بزار تا نکشتیموننننن🔪💔