ناظر من این پارتو ویرایش کردم لطفا منتشر کن..
مادر نگاهی به دختر انداخت و گفت: قبول کرد کتابتو؟ دختر با ذوق پاسخ داد: خیلی خوشش آمد. + من ک فکر میکنم بیشتر از قیافت خوشش آمده. _ مامااان + واقعیته..کتابت داره تمام فرهنگ های جامعه رو نقص میکنه، مجوز چاپ نمیگیره. دختر درحالی ک شالگردنش رو دور گردنش میزاشت گفت: اگه دوباره نمیخوای ضدحال بزنی من دارم میرم بیرون. از خونه خارج شد و مثل همیشه به سمت خیابون های نسبتا شلوغ مسکو قدم گذاشت . با خودش فکر میکرد: ( این ی تیک رو نمیتونن بزارم..ولی خیلی قشنگ بود..اگه خواستین تو کامنت هه میزارم)؛ هیچ چیز خطرناک تر از شیر گرسنه ای نیست که آخرین وعده ی غذاییش کباب لذیذی بوده. دختر توی فکر بود ک گروهی از مردم در جایی جمع شده بودن مواجه شد. افراد به برگه ی روی دیوار خیره شده بودن و هم دیگه رو هُل میدادن تا بتونن راحت تر کلمات روی آگهی رو بخونن . دختر نگاهی به سمت چپش انداخت و همون آگهی رو روی دیوار دید ک کسی سمتش نمیرفت.. تمامی افراد میخواستن اونی رو بخونن ک کلی آدم دورش جمع شده بودن! دختر پوفی کشید و گفت: چشم هایشان را میبندند و به دنبال جمعیت میروند. دختر سمت آگهی رفت و خوندتش: آزمایشگاه کیم تهیونگ.. برای افرادی ک علاقه مند هستند صبح روز جمعه ساعت 6:56 دقیقه) دختر آگهی رو از دیوار کَند و توی جیبش گذاشت. لبخندی بخاطر اصرار های اون روزش به خیاط برای گذاشتن جیب کرد و گفت: دیدید بلاخره لازم شد!
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
59 لایک
داستانات عالین
من واقعا این داستان و دوست دارم،واقعا عالیه ادامش بدههه💜💜🍓🥹🎻🤎🤍🧋🐻
مرسی ..حتما، پارت بعد توی بررسیه
💜
این داستان مورد علاقه منهههه ولی نمیذاریشش
نمیذاری؟
امروز مینویسم میزارم
هولااا
پارت بعد ؟؟؟🤍🤎🎻
پس چرا نمیزاری پارت بعدو؟؟؟؟🥲
مایل به پارت بعد ایا؟
من منتظرم
پارت بعد کی تشریف فرما میشود،؟
من منتظرما